روز جمعه ۲۲ آبان ۱۳۲۶ ملکه جهان همسر محمدعلیشاه و مادر احمدشاه در حومهی پاریس چشم از جهان فروبست. در همین برهه حسین فاطمی که بعدها به وزارت خارجهی دولت ملی دکتر مصدق رسید، در پاریس به سر میبرد.
او در سال ۱۳۲۴ پس از پایان مجلس چهاردهم برای ادامهی تحصیل روانهی این کشور شده بود اما در آنجا نیز به فعالیتهای سیاسی و مطبوعاتی خود ادامه میداد. از آن جمله است گزارش مرگ ملکه جهان. فاطمی این گزارش را برای روزنامهی «ستاره صبح» فرستاد و مجلهی خواندنیها در ۱۴ آذر ۱۳۲۶ آن را به شرح زیر از روزنامهی یادشده نقل کرد:
به گزارس خبذر آنلاین، ساعت چهار صبح جمعه ۲۲ آبان ۱۳۲۶ یک ایرانی دورافتاده از وطن که شاهد سه ربع قرن تاریخ ایران معاصر بود در حومهی پاریس از دنیا رفت. مادر مرحوم احمدشاه و همسر محمدعلیشاه قاجار بر اثر سکتهی قلبی بدون اینکه کسالت قبلی موید این حادثه باشد در اقامتگاه خویش در «سنت کلو» به سن هفتاد سالگی چشم از زندگی فروبست.
«سنت کلو» قصبهی زیبا و خوشمنظرهایست که در کنار رودخانهی معروف «سن» قرار گرفته و از باغ بزرگ و باشکوه آن به فاصلهی شش هفت کیلومتر میتوان تمام پاریس بزرگ را زیر چشم گرفت. ناپلئون امپراطور فرانسه مدتی از دوران فرمانروایی خود را در اینجا منزل داشت و «ماری لوئیز» در روزهایی که بناپارت سرگرم جنگهای روسیه و عقبنشینی مسکو بود با «ژوزف بناپارت» فرزند نوزاد خود که در قصر «تولری» به دنیا آمده بود به سنت کلو نقلمکان کرد. نامههایی که ناپلئون از جبههی جنگ برای ماری لوئیز میفرستاد در قصر سنت کلو به او میرسید.
ژوزف بناپارت که به «ناپلئون دوم» در تاریخ معروف است روزهای کودکی خود را در کنار جنگلهای انبوه و مناظر بهشتی سنت کلو سپری نموده و در همین نقطه بود که عنوان «پادشاه روم» را ناپلئون به او بخشید.
امروز از عمارتها و قصور مجلل سنت کلو چیز مهمی برجای نیست زیرا در جنگ ۱۸۷۱ که ارتش آلمان به طرف پاریس سرازیر بود بناهای تاریخی و باشکوه آنجا را طعمهی آتش کرد. تنها چیزی که از عظمت گذشتهی سنت کلو باقی مانده باغ بزرگ و پرگلی است که در روزهای تعطیل گردشدهی اهالی محل و مسافرینی است که از پاریس برای تماشا بدانجا میآیند.
مادر مرحوم احمدشاه و همچنین برادران پادشاه اسبق ایران از ۱۹۱۹ به بعد در سنت کلو منزل اختیار کردهاند. خانهای که فعلا نشستهاند اجاره است ولی یک عمارت بالنسبه مفصل نیز ملک شخصی ایشان است که در دورهی اشغال فرانسه توسط آلمانها، عمارت مزبور را از تصرف آنها خارج کرده برای احتیاجات نظامی تخصیص داده بودند.
پس از شکست آلمان و ورود قوای متفقین به پاریس مجددا این عمارت برای کارهای ارتش آمریکا نگهداری شد و اینک چند ماه است که به مالک اصلی مسترد شده و برای اینکه بتوانند بدانجا نقلمکان کنند در دست تعمیر قرار دارد.
مادر مرحوم احمدشاه دختر مرحوم کامرانمیرزا نایبالسلطنه فرزند ناصرالدینشاه و مادر او سرورالدوله دختر حسامالسلطنه است که در جنگ هرات شهر مزبور را فتح کرد.
ملکهی اسبق ایران به نام «ملکه جهان» خوانده میشد و دومین زنی است که به همسری محمدعلیشاه قاجار بیرون آمد. محمدعلیشاه قبل از این ازدواج زن دیگری داشت که فوت کرد که شاهزاده اعتمادالسلطنه از آن زن به دنیا آمده است.
ملکه جهان دارای شش فرزند، چهار پسر و دو دختر بود که دو پسر او مرحوم احمدشاه و مرحوم محمدحسن میرزا پیش از او (اولی در پاریس و دومی در لندن) بدرود زندگی گفتند. دو پسر دیگر سلطان محمود میرزا و سلطان مجید میرزا هردو در موقع مرگ مادرشان در بالین او به سر میبردند، دخترهای او یکی همسر شعاعالسلطنه و دومی عروس سالارالدوله است.
بیمناسبت نیست در اینجا که نامی از سالارالدوله به میان آمد یادآور بشوم که «سالارالدوله» مستبد معروف هنوز در قید حیات است و به طوری که یکی از ایرانیان مقیم پاریس اظهار میداشت در طی سفری که این اواخر به مصر کرده سالارالدوله را در مصر ملاقات نموده است.
من پیش خودم گفتم بیچاره «سالارالدوله» برادر کوچک محمدعلیشاه از دست مواد قانون حکومت نظامی و رژیم مشروطه از وطن دربهدر شد، امروز همان قانون و مقررات برای پایمال کردن حقوق ملت و مردمی است که بر علیه ارشدالدولهها و سالارالدولهها میجنگیدند بنابراین از این حیث خیال میکنم آقای سالارالدوله نگرانی نداشته باشد زیرا افکار و عقاید ایشان را بعد از او به مراتب شدیدتر و سختتر به مورد اجرا گذاشتهاند و بذری را که ایشان در سرزمین ایران پاشیدهاند امروز برای ملت ما هزارها سالارالدوله به وجود آورده است که خلاصی از دست آنها محال و ممتنع به نظر میرسد.
مادر مرحوم احمدشاه قریب سه ربع قرن اخیر حوادث تاریخی ایران را دیده و مصائب بیشمار را پشت سر گذاشته است؛ روزهای خلع محمدعلیشاه و تبعید او به خاک روسیه، انقراض خاندان قاجاریه، مرگ محمدعلیشاه و سپس درگذشت احمدشاه و محمدحسن میرزا از حوادث بزرگی است که او در هفتاد سال عمر خویش ناظر آن بوده است.
محمدعلیشاه در بهار ۱۹۲۵ در «سان مارو» کنار دریای مدیترانه قصبهی ایتالیا که کنفرانس متفقین در ۱۹۲۰ برای حل اختلافات بعد از جنگ اول در آنجا تشکیل شد در سن ۵۳ سالگی مرد. کلیهی املاک و اموالی را که در ایران داشت به زن خود مصالحه کرده بود.
ملکه جهان چند ماه بعد از این تاریخ یعنی در ماه اکتبر ۱۹۲۵ که از اروپا به ایران برمیگشت در بغداد خبر انقراض خاندان قاجاریه را شنید. از همانجا به بیروت آمده و چهار سال تا ۱۹۲۹ در بیروت اقامت کرد سپس به پاریس آمد و یکسر به بیمارستان به بالین مرحوم احمدشاه که بستری بود شتافت.
از آن موقع تا به امروز در سنت کلو منزل اختیار کرده و در همانجا چشم از زندگی پرحادثهی خود پوشانید.
جنازهی آن مرحومه را به طور موقت در پاریس به خاک میسپارند و در فرصت مقتضی آن را به کربلا به مقبرهای که مرحوم مظفرالدینشاه، محمدعلیشاه و احمدشاه نیز مدفون هستند انتقال خواهند داد. جنازهی مرحوم محمدحسنمیرزا را نیز که به مناسبت جنگ نتوانسته از لندن آن را حرکت دهند، بهزودی در این مقبرهی خانوادگی فرستاده خواهد شد. در مراسم عزاداری فقط افراد فامیل قاجار به طور خصوصی شرکت داشتند.
هنوز اطلاع صحیح و مطمئنی در دست نیست که مادر احمدشاه پیش از مرگ یا در حین نزع از خود وصیتنامهای هم باقی گذاشته است یا خیر ولی چیزی که مسلم است این است که کلیهی نقدینهی پادشاه اسبق ایران، دلارهایی که در آمریکا داشت در اختیار او بود و فقط دختران مرحوم احمدشاه سهمیهی ارث خود را دریافت داشتهاند. بدین ترتیب که نصف سهمالارث خود را هنگام ازدواج و نصف دیگر را پنج سال بعد از ازدواج از بانک آمریکایی گرفتهاند.
احمدشاه قریب یک میلیون لیره در لندن پول نقد داشت که چون ارث در انگلستان مشمول مالیات خیلی سنگین میشود مرحوم احمدشاه قبل از مرگش پول مزبور را تبدیل به دلار کرده به بانک انتقال داد و هیأتمدیرهی همان بانک را مامور اجرای مواد وصیتنامهی خود نمود.
کلیهی املاک شخصی که در ایران داشت به مادر خویش صلح کرد و سهمیهی هنگفت موجودی دلار او نیز اختصاص به مادرش داشت. اکنون محقق نیست آیا از نقدینه و املاک مزبور فرزندان مرحوم احمدشاه بهرهمند خواهند شد یا بدون وصیتنامه در میان بازماندگان «ملکهی سابق» تقسیم میشود.
صفحات کتاب یک زندگی آمیخته با شادکامی و محرومیت پس از هفتاد سال، بدین ترتیب در گوشهای از دنیا بسته شد. روزی که به دنیا آمد دربار ناصرالدینشاه و بقایای جلال و جبروت کیانی میرقصید، در آن دقایقی که از دنیا رفت جز چند چشم که بر بستر مرگ او دوخته شده بود کسی را در بالین خود نیافت!