از آغاز تاریخ، انسانها همواره در تلاش بودهاند تا چارچوبهایی مفهومی برای درک خداوند ارائه دهند. در میان نظریات بیشمار، تئیسم یا خداباوری (theism)، پانتئیسم یا همهخدایی (pantheism) و پاناِنتئیسم یا همهدرخدایی (panentheism) از جملۀ تلاشها برای درک واقعیت الهی و ارتباط آن با دنیای ما بودهاند.
به گزارش فرادید؛ تفاوت اصلی میان خداباوری، همهخدایی (پانتئیسم) و همهدرخدایی (پانانتئیسم) در صورتبندیهای مختلفی است که آنها از درونماندگاری (Immanence) یا تعالی (Transcendence) الهی ارائه میکنند. این دو اصطلاح در واقع تصورات متفاوتی از رابطه بین خداوند و جهان هستند.
«درونماندگاری» به معنای حلول یک چیز در چیز دیگر و وجود یک ارتباط عمیق درونی و حتی یگانگی میان آنهاست در حالیکه «تعالی» به فراتر بودن یک چیز از چیز دیگر و تمایز بسیار زیاد میان آنها اشاره دارد.
اگرچه نظریات مختلف به جنبههای مختلفی از ارتباط و نسبت میان خدا و جهان اشاره دارند، اما مهمترین ویژگیای که آنها را از یکدیگر متمایز میکند، جایگاه آنها در طیف تعالی یا درونماندگاری است. به عبارت دیگر هر کدام از این دیدگاهها بر اساس اینکه چقدر خداوند را با جهان و انسان «یکی» میدانند یا آن را از جهان و انسان متمایز میکنند، با یکدیگر متفاوت هستند.
خداوند چقدر به دنیا نزدیک است؟ چقدر از آن فاصله دارد؟ چقدر به آن شبیه است و چقدر از آن متفاوت است؟ اینها سوالاتی است که هر کدام از این نظریات به شکلی متفاوت به آن پاسخ میدهند.
بنابراین، تئیسم، پانتئیسم و پاناِنتئیسم همگی مدلهایی دربارۀ ارتباط خدا و جهان هستند که در تلاش برای تجسم و نمایش ماهیت خدا، ترکیب منحصر به فردی از دوگانگی درونماندگاری و تعالی را ارائه میدهند.
تئیسم به معنای باور به وجود حداقل یک خداوند است. در حالی که طبقهبندیهای مختلفی برای تئیسم وجود دارد، رایجترین نوع آن «مونوتئیسم» یا «توحید» است که به معنای باور به وجود تنها یک خداوندِ شخصوار است (شخصوار بودن یعنی خداوند موجودی مستقل و دارای اراده و حکمت مخصوص به خود است). این نوع از تئیسم مفهومی است که در ادیان ابراهیمی پذیرفته شده است، هرچند که در هر کدام از این ادیان نیز ممکن است دیدگاههای متفاوتی در خصوص جزئیات موضوع وجود داشته باشد.
تئیسم به ویژه بر «تعالی» الهی تأکید دارد؛ یعنی خداوند را به عنوان موجودی برتر و فراتر از عالم در نظر میگیرد و مرز میان خدا و خلقت را بهطور دقیق تعریف میکند. تأکید بر تمایز این دو موجود، بر اساس مبانی هستیشناسی شکل میگیرد؛ یعنی اساسا هستی خداوند جدا و متفاوت و برتر از هستی جهان در نظر گرفته میشود، هرچند که این دو به عنوان آفریدگار و آفریده مرتبط با یکدیگر دانسته میشوند. این تعالیِ هستیشناسانه را میتوان با تمثیل یک مخترع و اختراعش توضیح داد؛ در حالی که مخترع علت ایجاد شیء اختراعشده است، اما در عین حال این دو موجود، هستیهای جداگانهای دارند.
در تئیسم، درونماندگاری الهی در قالب روابط دوگانه خداوند و جهان (مثل خلق جهان توسط خداوند و مشیت و تقدیر الهی برای موجودات جهان) مطرح میشود. دیدگاههای تئیستی معتقدند که خداوند بهطور فعال در امور انسان و جهان دخالت دارد. همین نوع رابطۀ خدا و جهان است که میتواند مفهوم «پرستش» را به دنبال داشته باشد.
بنابر آنچه که گفته شد، میتوان یکی از ویژگیهای اساسی «تئیسم» را دوگانهانگاری خدا و جهان قلمداد کرد. اگر این دوگانگی خدا و جهان یا خدا و انسان وجود نداشته باشد، چیزی به عنوان پرستش و عبادت ممکن نخواهد بود. زیرا در غیاب تفکیک خداوند و انسان، چه کسی باید چه کسی را پرستش کند، وقتی که پرستنده و پرستششده یکی در نظر گرفته شوند؟
پانتئیسم از ریشۀ دو واژۀ یونانی قدیم بهدست آمده است: «پان» به معنی «همه» یا «همه چیز» و «تئوس» به معنی «خدا». همانطور که این واژه نشان میدهد، پانتئیسم به دیدگاهی اشاره دارد که طبق آن، همه چیز خداست. بنابراین میتوان گفت که این دیدگاه به جای دوگانهانگاری خدا و جهان، یک واقعیت یکپارچۀ واحد را معرفی میکند. اگرچه باروخ اسپینوزا، فیلسوف هلندی قرن هفدهم، از واژهی پانتئیسم برای توصیف فلسفه خود استفاده نکرد، آثار او به دلیل تاکیدی که بر «درونماندگاری» الهی دارند، بهطور چشمگیری پانتئیسم را ترویج کردهاند. اسپینوزا در اثر مشهور خود با عنوان «اخلاق» مینویسد که «خدا علت درونی چیزهاست و نه علت بیرونی آنها».
برخلاف تئیسم، در نظر گرفتن یک خداوندِ شخصی و متمایز در پانتئیسم منطقا ممکن نیست، زیرا در این دیدگاه خداوند به عنوان تنها واقعیت موجود در نظر گرفته میشود که انسانها و جهان صرفا «تجلیهای» آن هستند. اسپینوزا واژههای «خدا» و «طبیعت» را بهطور معادل استفاده میکرد و به این ترتیب بر ماهیت غیرشخصی الهی و یکی بودن آن با کل جهان تأکید داشت. البته در حالی که پانتئیسم سنتی معمولاً تنها بر درونماندگاری الهی تأکید دارد و تعالی را نادیده میگیرد، اسپینوزا هر دو را مطرح میکرد، بهطوری که برخی مفسران او را پاناِنتئیست (همهدرخدایی) میدانند و نه پانتئیست.
پاناِنتئیسم دیدگاهی است که میگوید خداوند همزمان در درون جهانِ ما و متعالی از آن است. اصطلاح پانانتئیسم واژهای است که از ترکیب معانی واژگان یونانی «پان» به معنی «همه»، «اِن» به معنی «در» و «تئوس» به معنی «خدا» گرفته شده است. پانانتئیسم بر این باور است که خدا و جهان به طور متقابل با هم ارتباط دارند؛ به این معنا که جهان در خدا قرار دارد و خدا نیز در جهان است.
مهمترین تفاوت بین تئیسم و پانانتئیسم این است که تئیسم با اولویت دادن به تفاوت بین خدا و جهان، هرگونه تأثیرگذاری جهان بر خدا را رد میکند، در حالی که پانانتئیسم معتقد است که همانطور که خدا بر جهان اثر میگذارد، جهان نیز میتواند بر خداوند اثر بگذارد.
از سوی دیگر، تفاوت پانتئیسم و پانانتئیسم در تاکیدی است که دومی بر وجود نوعی جدایی میان خدا و جهان میگذارد. به عبارت دیگر، در حالیکه پانتئیسم به طور کلی خدا و جهان را یکی فرض میکند، پاننتئیسم میان آنها جدایی قائل میشود اما وجود آنها را در یکدیگر و صاحب تاثیر بر یکدیگر قلمداد میکند.