عصر ایران ؛ احسان محمدی - همکارم به صورت لحظهای قیمت دلار و سکه را خبر میدهد. میدانم نه دلاری پس انداز دارد و نه سکهای توی بالش قایم کرده. چند دقیقه روی کار خودش تمرکز میکند بعد یک دفعه میگوید:
- اوه اوه اوه! طلا 16 میلیون رو رد کرد!
شبیه آدمی است که پیشروی دشمن را از روی تپه رصد میکند، اینکه هر خاکریزی را خراب میکنند و جلو میآیند او احساس ناامنی بیشتری میکند.
من سعی میکنم کمتر اخبار این بخش را دنبال کنم. مدتهاست تمرین میکنم وقتی موضوعی رخ میدهد که از اختیار من برای تغییر یا مقاومت خارج است خیلی خودم را هلاک نکنم. طبیعی است از این نوسانات عجیب و غریب ذهنم درگیر میشود اما چکار میتوانم بکنم؟ غر بزنم؟ فحش بدهم، خطاب به مسئولان بنویسم؟ (یعنی با این همه رسانه و کیفکش و نوکر و چاکر خبر ندارند از اوضاع؟!) یا من هم بروم اتاق بغل و به همکاری دیگرم بگویم:
- اوه اوه اوه! طلا 16 میلیون رو رد کرد!
که چه بشود؟ چه چیزی تغییر میکند؟ این «ناامیدی از تغییر اوضاع» خودش از سرطان بدتر است. بیشتر شبیه آدمی هستیم که توی چاهی افتاده که ته ندارد. فعلاً فقط داد میزند و منتظر لحظهای است که با صورت به ته چاه بخورد و خلاص!
سالهاست شبیه آن پیرمرد طبسی شدهام که گفت:
همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم
این جهان را پر از خوف و خطر میبینم
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر