۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۰۶:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۲۲۹۴۵
تاریخ انتشار: ۰۴:۳۳ - ۰۷-۰۴-۱۳۸۹
کد ۱۲۲۹۴۵
انتشار: ۰۴:۳۳ - ۰۷-۰۴-۱۳۸۹

رنجنامه يک عضو شرکت هاي هرمي

 

" زماني که بايد تمام وقتم را صرف دانشگاه مي کردم تا آتيه ام را بسازم در دام شرکت هاي خوش رنگ و لعاب هرمي با شعارهاي فريبنده افتادم و بعد از چندسال فعاليت در اين شرکت ها تنها چيزي که عايدم شدم، تنها سرابي از آينده درخشان و کوله باري از قرض و بدهي بود".  

به گزارش ايرنا، اين بخشي از رنجنامه يک جوان زاهداني است که در دام شرکت هاي هرمي افتاده و بعد از چند سال نه تنها از آتيه اي که مي توانست داشته باشد بازمانده بلکه اکنون زير بار بدهي بايد فشارهاي متعددي را تحمل کند.

چندسالي است شرکت هايي موسوم به هرمي با شعار درآمدهاي ميليوني در کشور رواج يافته که جوانان را در بهترين سنيني که مي توانند سرمنشا سازندگي خود و آينده شان باشند را گرفتار مي کنند و آنان را پس از چند سال با کوله باري از بدهي و گرفتاري به جامعه تحويل مي دهند.

سرنوشت "م" شايد سرنوشت بسياري از جواناني باشد که با شرکت هاي هرمي سابقه فعاليت داشته اند. "م" بعد از جدايي از شرکت هرمي اکنون مشغول کار ثابتي است و براي اينکه ديگر هم سن و سالانش در دام اينگونه شرکت هايي گرفتار نشوند، ماجراي چگونگي فريب خوردنش و عضويت در شرکت هاي هرمي را بازگو مي کند؛ آنچه مي خوانيد واگويه هاي اوست:

بهمن 84 بود و تازه ترم دانشگاهم شروع شده بود، دنبال يک کار پاره وقت مي گشتم تا بتوانم خرج و مخارج دانشگاهم را تامين کنم و به اين طريق باري از دوش خانواده بردارم.
در همان مقطع يکي از دوستان به نام علي که يک شرکت تحقيقاتي داشت پيشنهاد يک کار خوب داد و من هم که دنبال چنين فرصتي بودم با خوشحالي پيش او رفتم.

در خيابان باهم قرار گذاشتيم علي گفت که کارش بيزينس است و درآمد خوبي هم دارد(بدون هيچ توضيح اضافه). من هم که هيچ درآمدي نداشتم و دنبال کار بودم پاپيچش شدم تا توضيحات بيشتري بدهد.
علي توضيح داد که در کار سکه هاي کمياب است که ارزش کلکسيوني دارند و براي ورود به اين کار بايد مبلغ 500هزار تومان بپردازي، بعد نيز بايد يکسري افراد را دعوت کني و آموزش بدهي تا آنان نيز بدين روش فعاليت کنند.
اما 500هزارتومان را از کجا بياورم؟ اين اولين سوال من دانشجو بود که علي به من پاسخ داد: کارت نباشد، من به تو کمک مي کنم تا جورش کني؛ همه بچه هاي وارد شده به اين سيستم پولدار شده اند اين يک شرکت معتبر جهاني است و آدم هاي معتبر و بزرگ زيادي در اين سيستم فعاليت دارند.

او خيلي تلاش مي کرد مرا متقاعد کند وارد سيستم شوم اما من هنوز شک داشتم.
چند روز بعد علي آمد و مرا به منزلش برد در آنجا فرد غريبه ديگري به نام سعيد حضور داشت و بعد از احوالپرسي سعيد پرسيد: آيا مي داني بابت چه کاري اينجا هستي؟ در جواب گفتم: نه.
سعيد ادامه داد: اين جلسه معرفي کار است و بعد از معرفي شرکت و گفتن از درآمدهاي آنچناني و بسيار زياد، دايره هايي کشيد و در آن عنوان داشت اگر دو نفر را وارد سيستم کني و آن دو نفر نيز هرکدام دو نفر ديگر را عضو کنند در فلان مدت که دستت بزرگ شد، فلان مقدار درآمد خواهي داشت و ميزان پورسانت هايت هفته اي ايکس تومان مي شود.

من گفتم 500هزار تومان ندارم، سعيد گفت براي افراد مشابه تو ما يک روش داريم که بهش مي گوييم" ليست قرض". در اين روش شما ليستي از اقوام نزديک و قابل اعتماد – دوستان و آشنايان- هم محلي اي ها و ... را تهيه مي کني و براساس اينکه هرکدام چقدر مي توانند به تو پول قرض بدهند مبلغ 500هزار تومان را بين آنان تقسيم مي کني و از آنان قرض مي گيري.

کار را قبول و طبق برنامه با هزار مشکل در نهايت پول را جور کردم و در دام شرکت هاي هرمي افتادم. آموزش ها که تمام شد گفتند حالا نوبت معرفي کار و بخشش فرصت پدلدار شدن براي کساني است که شما دوستشان داريد.

روزها از پي هم مي گذشت و خبري از پورسانت و مجموعه چندصدنفري نبود. پولي در بساط نداشتم از درس عقب افتاده بودم، روياهايم نابود شده بود و بعد از چند ماه و معرفي 40نفر به شرکت در نهايت يک نفر جذب و وارد زيرمجموعه ام شد.

با ذوق و شوق شروع به آموزش کردم و بالاسري هايم به من انرژي مي دادند و نمي گذاشتند که من ( به قول روساي شرکت) فيلد( خاموش و دلسرد) شوم.

اين روال ادامه داشت و مجموعه ام بزرگتر شد، پورسانت هاي پرداختي بسيار ناچيز بود و هنوز خبري از درآمدهاي توهمي درکار نبود.

افراد زير مجموعه ام که همچون من با کلي اميد وارد سيستم شده بودند خود را شکست خورده ديدند و کم کم همه اين دوستان و آشنايان( زيرمجموعه ام) را از دست دادم، ديگر کسي به من اعتماد نداشت ولي من همچنان با حرف هاي بالاسري هايم که مي گفتند: "بعد از پولدار شدن و پس دادن پول هاي زيرمجموعه ات به همراه يک هديه باارزش همگي به سراغت مي آيند و دوباره اعتبارت رو به دست مي آوري" ، اغفال مي شدم و همچنان به کار ادامه مي دادم، اما اين حرف ها هيچوقت محقق نشد.

بعد از مدتي علي ( بالاسري ام) به تهران رفت و پس از چند روز به زاهدان بازگشت و خبر از نزديک شدن و تحقق آرزوها و پولدار شدن داد. علي با کلي انرژي و آرزو آمده بود آري ، علي عضو يک شرکت هرمي ديگري شده بود.

نمي دانستم حرف هايي که در مورد پايداري و ماندن مي زد چه شد. اشعه هاي متمرکز خورشيد کجا رفت؟ پاتمن، رندي گيچ و جو ( مدرس هاي بازاريابي) کجا رفتند؟ گيج و سرگردان بودم از جهتي چون مي خواستم اعتبار گذشته ام را به دست آورم ساده لوحانه حرفهايش را قبول کردم و فروردين 85 همراه علي به تهران رفتم.

تهران از نت ورکرهاي بزرگ و کوچک با پرستيژ و برنامه ريزي هاي متفاوت ( ازجمله مکاني ثابت براي فعاليت تحت عنوان آفيس) پر بود. در تهران ديگر از معرفي کار در خيابان – کوچه-منزل فلان دوست و ... خبري نبود. خيلي پيشرفته کار مي کردند، رفتارها بسيار گرم و صميمي بود تا اينکه معرفي به کار شدم.

"خدايا باز ليست قرض، باز بي آبرويي، باز منت و تحقير"؛ بسيار افسرده و نگران بودم و از کجا مي توانستم يک ميليون و 500هزار تومان گير بياورم؟ با دلسردي تمام به زاهدان برگشتم.

به هر دري زدم نتونستم پول جور کنم لذا بي خيال شدم و به درس و دانشگاه چسبيدم. در شهريور 85 علي به سراغم آمد و گفت که اگر من پولت را جور کنم کار مي کني؟ در جواب گفتم باشه و وارد سيستم شدم اما اين برخلاف قوانين نت ورکرها بود زيرا افراد نبايد با هم هيچ رابطه مالي داشته باشند.
نت ورکرهاي تازه وارد شروع به آموزش دادن من کردند و بيان داشتند تو صفر به صفر هستي و استراتژي نت ورک کوچک به درد نمي خورد(از فعاليت قبلي من اطلاع داشتند).

هر روز جلسه، هر روز مطالعه کتاب حکايت دولت فرزانه، چه کسي پنير مرا جابه جار کرد، يک دقيقه براي خودم و ... هر روز پرداخت هزينه هاي جاري آفيس- پرداخت پول ناهار و شام و ... هر روز قرض دار تر از قبل اما خوشحال از اينکه در يک نت ورک بزرگ کار مي کنم و يک مجموعه چند نفري دارم.
اما تعدادي از زير مجموعه ام اينگونه فکر نمي کردند و بعد از اينکه به واهي بودن شرکت و پورسانت ها پي بردند، تعدادي رفتند و مرا تنها گذاشتند.

ديگر کسي را براي ورود به اين سيستم نداشتم و فشار من به زير مجموعه باقيمانده بيشتر مي شد.
اواخر سال 86 از طرف شرکت اعلام شد هرکس تا پايان سال دو نفر را وارد سيستم کند برنده سفر کيش مي شود و با فرمولي که ارايه کرده بودند اگر تعداد افراد بيشتري وارد سيستم مي شدند هزينه سفرمجاني بود.
انرژي مثبتي وارد زيرمجموعه شد و همه به تلاش افتادند اما اين ايده موفق نبود. در نهايت بالاسري ها چند نفر را انتخاب کردند و گفتند از طرف شرکت شما دعوت شده ايد اما هزينه بليت و سفر با شما و هزينه هتل و خوراک با شرکت است. همگي از اين جايزه(آفر) خوشحال بودند.

ليدرهاي ما در کيش مطالب جديدي را عنوان کردند از جمله اينکه شرکت ما يک شرکت آمريکايي است و چون ما در تحريم هستيم، شرکت نمي تواند ما را در داخل ايران ساپورت کند لذا محصولات و کالاهاي اين شرکت به صورت قاچاق وارد کشور مي شود و برخي ديگر از محصولات نيز در داخل کشور توليد و مارک گذاري مي شود و وزارت بهداشت نيز آن را تاييد کرده است.

اما ما (ليدرها) براي شما خبر خوشي داريم ما با يک شرکت هلندي مذاکره کرديم و در اين زمينه آنها حاضر به فعاليت با ما هستند و اکنون در هتل داريوش مستقرند. همه در تعجب و شگفتي بودندکه برخي از اعضا به زاهدان بازگشتند و اعضاي باقيمانده ازجمله من به ملاقات نمايندگان شرکت هلندي در هتل داريوش رفتيم.

در آنجا پلان ( ساختار) درآمدزايي شرکت، کاتالوگ ها و .. را توسط يک ويدئوپروژکتور توضيح دادند، شب هنگام بازگشت به هتل ما را دستگير و روانه زندان کردند.

بعد از سه روز بازجويي و اخذ توضيحات با ارايه وثيقه در نهايت آزاد شديم و به هر بدبختي بود به زاهدان بازگشتيم، ديگر به اين يقين رسيده بودم که اين کار جز ضرر، بي آبرويي، از دست دادن خانواده و دوستان، بدهي سنگين به اقوام و دوستان، نارضايتي زيرمجموعه، از بين رفتن وقت و زندگي، اخراج از دانشگاه و ... چيز ديگري برايم به ارمغان نداشته لذا تصميم به تعطيلي کار و دفاتر زاهدان را داشتم که دوباره دستگير شدم.

من بايد دو ميليون قرض هايم را مي دادم تا يک بازنده مي شدم و از صفر شروع مي کردم. اما اين بار من هنوز بازنده نبودم چون ميليون ها تومان قرض داشتم که بعد از تسويه حساب اين قرض ها تازه يک بازنده صفر مي شدم.

اگرچه اين سرنوشت تلخي براي من بود اما خداراشاکرم که در سال 88 وارد يک کار دولتي شدم و با تمام سختي ها، مشکلات روحي، طرد شدن از خانواده و فاميل ساختم و جنگيدم گرچه اين کار دولتي حقوق کمي دارد اما باعث شد سربلند و بدون احساس گناه زندگي جديدي را شروع و زندگي ام را بر پايه هاي محکم صداقت بنا کنم.

او در ادامه خطاب به جوانان هشدار مي دهد که بهترين سال هاي زندگي و جواني شان را به جاي دويدن دنبال آرزوهاي واهي و درآمدهاي بادآورده ميليوني بدون کسب و کار، به درس و فعاليت اقتصادي سالم بپردازند.

ارسال به دوستان