پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب - آیتالله محمدعلی موحدی كرمانی در یکی از خاطراتشان تعریف کردهاند: آقای خامنهای فولكسی داشتند، سوار شدیم و ایشان رانندگی میكردند. یادم هست كه فولكس ایشان سر و صدا و تق و توق زیادی میكرد. مرحوم ربّانی املشی به شوخی گفت: «ما خجالت میكشیم سوار این ماشین شویم. هر كس صدای این ماشین را بشنود، میگوید اینها كی هستند؟!» همگی خندیدیم.
آنچه در ادامه میخوانید خاطراتی از همراهی رهبر انقلاب و شهید بهشتی از زبان آیتالله محمدعلی موحدی كرمانی است كه پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، آن را منتشر نموده است:
ما معمولاً تابستانها به مشهد میرفتیم. تابستان سال ۱۳۵۵ بود یا ۱۳۵۶. در مشهد به مرحوم ربّانی املشی برخوردم كه از دوستان قدیمی و صمیمیام بود. پرسید: «كی آمدید؟» جواب دادم: «همین تازگیها آمدهام.» گفت: «پس به دیدنت میآییم.» گفتم تشریف بیاورید. نشانی منزل را گرفت و گفت: «با آقای خامنهای میآییم.» آن موقع آیتالله خامنهای در مشهد بودند. با هم قرار گذاشتیم. پیش از ظهر بود كه آقایان تشریف آوردند. یك ساعتی با هم نشستیم. در بین صحبتها این مسئله مطرح شد كه چه خوب است تشكلی بهوجود آوریم. این فكر در جمعمان مورد پسند واقع شد. جمع اصل قضیه را پذیرفت.
تشكل نیاز به جذب افرادی دارد كه در واقع این افراد مؤسس آن میشوند. صحبت شد كه آیتالله دكتر بهشتی هم مشهد هستند و بهتر است با ایشان هم صحبت كنیم تا اگر اصل قضیه را پذیرفتند، ایشان هم به جمع ما بیاید. همان موقع راه افتادیم. دوستان منزل آقای بهشتی را بلد بودند. آقای خامنهای فولكسی داشتند، سوار شدیم و ایشان رانندگی میكردند. یادم هست كه فولكس ایشان سر و صدا و تق و توق زیادی میكرد. مرحوم ربّانی املشی به شوخی گفت: «ما خجالت میكشیم سوار این ماشین شویم. هر كس صدای این ماشین را بشنود، میگوید اینها كی هستند؟!» همگی خندیدیم.
در راه هنوز به منزل آقای بهشتی نرسیده بودیم كه دیدیم دكتر باهنر میخواست از یك طرف خیابان به آن طرف برود. به ایشان رسیدیم. به نظر میرسید صبحانهای تهیه كرده بود. گفتیم ما در فكر چنین تشكلی هستیم، شما هم با ما بیا. ایشان هم گفت: «چشم!» ایشان هم آمد و چهار نفر شدیم. به ایشان گفتیم كه میخواهیم به منزل آیتالله بهشتی برویم. شهید بهشتی دم در آمد. گفتیم كه میخواهیم قدری راجع به موضوعی صحبت كنیم. ایشان عذر خواستند و گفتند كه نمیشود، چون آن موقع جلسه یا مهمان داشتند. برای جلسهی بعد قرار گذاشتیم. خاطرم نیست كه روز بعد بود یا عصر همان روز. در جلسهی با شهید بهشتی ایشان پذیرفتند كه ایجاد این تشكل كار خوبی است. به این ترتیب پنج نفر شدیم. گفتیم حالا بنشینیم ببینیم چه كسانی میتوانند در این كار با ما همفكر باشند تا آنها را جمع كنیم. شروع به شناسایی افراد در تهران و قم و مشهد كردیم تا با آنها صحبت كنیم.
در قم آیتالله مشكینی، آیتالله مؤمن و آیتالله طاهری خرمآبادی. یادم نمیآید در قم غیر از اینها شخص دیگری را پیدا كرده باشیم. در تهران آیتالله مهدویكنی و چند نفر دیگر. آقایان هاشمی و منتظری هم مورد نظرمان بودند كه آن موقع این دو نفر در زندان بودند. البته برخی مثلاً در روحانیت مبارز بودند كه بعدها ملحق شدند، ولی تا آنجا كه یادم میآید، در این مرحلهی تشكل حزب نبودند. در مشهد هم آقای طبسی و شهید هاشمینژاد بودند. با اینها صحبت و مذاكره شد و در جریان قرار گرفتند و قرار شد اعضای اصلی و مؤسس باشند. پیش از اتمام سفر مشهد، تصمیم گرفته شد كه در تهران هم جلسهای تشكیل بدهیم.
ما برای تنظیم اساسنامهی حزب، جلسات سرّی متعددی داشتیم. پس از پیروزی انقلاب مسئله آشكار شد و حزب جمهوری اسلامی اعلام موجودیت كرد. به دنبال آن جلسات هم تشكیل میشد. در جلسهای كه همهی اعضا دعوت شده بودند تا شورای مركزی و شورای داوری و شورای افتاء** را انتخاب كنند، یادم میآید مرحوم حاج احمدآقا هم شركت كردند. اول شورای مركزی تعیین شدند و بعد، اعضای شورای داوری و شورای افتاء نیز مشخص شدند.
نشستن در این جلسه حرام است!
یكی از اعضای وقت شورای مركزی جامعهی روحانیت، به دلایلی كدورتی از حزب داشت؛ در شورای مركزی جامعهی روحانیت و در غیاب شهید بهشتی تعبیر بدی دربارهی حزب و در مورد شهید بهشتی به كار برده بود؛ كلمهای كه شاید قدری موهن بود. تلقیاش این بود كه شهید بهشتی نقش اصلیای را در این تحزب دارد. آن موقع شهید بهشتی دبیركل حزب بود. آن شخص در واقع شبه عقدهای از حزب داشت و از این رو تعبیر موهنی در مورد ایشان كرد. خوب یادم هست به محض اینكه این تعبیر را به كار برد، آقا بهقدری ناراحت شدند كه گفتند: «نشستن در جلسهای كه به آقای بهشتی توهین میشود، حرام است» و بلند شدند. شما از همین مورد میتوانید به رابطهی آقا و دكتر بهشتی پی ببرید.
آقا فوقالعاده به شهید بهشتی علاقمند بودند. وقتی میخواستیم خبر شهادت آیتالله بهشتی را به آقا بدهیم، واقعاً نمیدانستیم چگونه بگوییم. آن موقع آقا بر اثر سوء قصدی كه به ایشان شده بود، مجروح بودند. وقتی این خبر را شنیدند، بسیار برایشان ناگوار بود.