یك ساعتی نگذشته بود كه صدای آژیر ماشین آتش نشانی هوا را پر كرد. آسمان آبادان را دود گرفته بود. به دو از خانه زدند بیرون. سر كوچه كه رسیدند، دیدند مامورهای شهربانی خیابان ها را قرق كرده اند. خیلی لازم نبود پرس وجو كنند. سینما ركس آتش گرفته بود. مامورها نمی گذاشتند هیچ كس سمت سینما برود. همه جا را بسته بودند. خلیل راه مخفی برای می شناخت. از دالان های باریك و پیچ درپیچ خودشان را رساندند نزدیكی های سینما. درها قفل شده بود. اول گفتند ۴۷۷ نفر در آتش سینما سوختند. شاه هم همین را گفت. اما بعدها شدند ۷۰۰ نفر. ۷۰۰نفر. ۷۰۰ نفر در سینما مُردند.
اعتماد نوشت:
ابراهیم كه تازه زن گرفته بود، اهواز زندگی می كرد و دو برادرش آبادان بودند. خلیل و عبدالله بر خلاف ابراهیم تعصب عجیبی به آبادان داشتند. ابراهیم هم تعصبی بود اما نه به اندازه آن دو. هفته یی یكی دو بار دست زنش را می گرفت و می رفتند آبادان.
جمعه شب عبدالله رفته بود خانه مجردی خلیل، حوالی شاپور. همه كارهایشان را ردیف كرده بودند كه فردا شب با ابراهیم بروند سینما. تلفن كردند به ابراهیم و قرارشان را گذاشتند: شنبه شب، سینما ركس، «گوزن ها». سال ۵۷ بود و همه انقلابی بودند. خلیل و عبدالله و ابراهیم هم. ابراهیم عینك كائوچویی مشكی می زد و سبیل نداشت. اما آن دو تا سبیلی می گذاشتند كه از دو طرف كمی از لب زیرین شان پایین تر می آمد. شنیده بودند كه فیلم تازه كیمیایی ته مایه های سیاسی دارد.
می گفتند فیلم به ماجرای سیاه كل هم اشاره كرده است. خوش تیپ بودند. مثل همه جوان های آبادانی. آن شنبه هم مثل هر روز، سه تیغ كرده بودند. منتظر بودند هوا خنك تر شود تا از خانه بزنند بیرون و وقتش كه شد بروند سمت سینما ركس. آبادان، همه چیزش با بقیه شهرها فرق می كرد. با مساحتی نه خیلی بزرگ ۵۰۰ هزار نفری جمعیت داشت. خیلی از شهرها آن موقع سینما نداشتند اما آبادان سالِ انقلاب، ۱۸ تا داشت. مثل بقیه امكانات شهری، سینماهایش هم به دو دسته تقسیم می شدند: شركتی و شهری. تاج و نفت و آبادان و پیروز و بهمنشیر مال كارمندهای شركت نفت بود و ساحل و شهناز و شعله و ایران و كیهان و نور و شهرزاد و شیرین و خورشید و نیاگارا و ركس برای بقیه مردم. هوا كم كم داشت خنك می شد.
هر دو شلوار پاچه گشاد مشكی شان را پوشیدند كه آن موقع خیلی مد شده بود، با كفش های ورنی براق. عینك ریبن را هم به چشم زدند. خانه خلیل نزدیك سینما ركس بود. شاپور را چند دوری زدند. مثل عصرهای هر روز. چیزی از ته لنجی ها چشم شان را نگرفت. قرار بود یك ربع مانده به شروع سانس، ابراهیم جلوی سینما باشد. هرچه صبر كردند نیامد. چند تا از دوست های مشترك شان را هم دیدند كه رفتند توی سینما. ابراهیم نیامد كه نیامد. خلیل گفت: نیومد كه نیومد. خودمون دوتایی می ریم. عبدالله دوست نداشت بدون ابراهیم برود. با چرب زبانی مخصوص خودش خلیل را هم راضی كرد كه یك روز دیگر با ابراهیم بیایند. برگشتند.
یك ساعتی نگذشته بود كه صدای آژیر ماشین آتش نشانی هوا را پر كرد. آسمان آبادان را دود گرفته بود. به دو از خانه زدند بیرون. سر كوچه كه رسیدند، دیدند مامورهای شهربانی خیابان ها را قرق كرده اند. خیلی لازم نبود پرس وجو كنند. سینما ركس آتش گرفته بود. مامورها نمی گذاشتند هیچ كس سمت سینما برود. همه جا را بسته بودند. خلیل راه مخفی برای می شناخت. از دالان های باریك و پیچ درپیچ خودشان را رساندند نزدیكی های سینما. درها قفل شده بود. اول گفتند ۴۷۷ نفر در آتش سینما سوختند. شاه هم همین را گفت. اما بعدها شدند ۷۰۰ نفر. ۷۰۰نفر. ۷۰۰ نفر در سینما مُردند.
قبل از آنكه آتش خیلی ها را بسوزاند، گاز دیواره های آكوستیك سینما و كفپوش های اشتعال زا خفه شان كرده بود. خلیل و عبدالله خشك شان زده بود. عامو خلیل سبیل هایش را كوتاه تر كرده است. عامو عبدالله هم دیگر سبیل ندارد و یك سال با بازنشستگی اش از شركت نفت فاصله دارد. عامو خلیل می گوید ۳۲ سال است كه سینما نمی روم و نخواهم رفت. عامو عبدالله هم تاییدش می كند. او هم بعد از آن ماجرا سینما نرفته است.