پارسینه نوشت:
صدای پای یلدا، سریعتر از آنچه که در ذهن خطور کند به گوش میرسد! دلم اصلا برای آجیلهای ۲۵ هزار تومانیاش لک نزده، برای هندوانههایش دلتنگ نیستم، شیرینی پشمکهایش از اکنون دلم را زده و دانههای سرخ انارش در کمرکش مری چمباتمه کرده! اما...! اما برای گلهای شب یلدا، برای گل خریدنهایش و برای گل فروشهایش، سخت دلتنگم! گلهایی که از آن پسرک یا دخترک گلفروش همه ساله میخرم و این هدیه لطیف الهی را به تمام خانوادهام در طولانیترین شب سال هدیه مینمایم. لطافت آن گلها با دستان خسته و رنجور کودک کار -گلفروش- برایم صد چندان میشود و در این حال همگان سرخوش از عطر نابش، میپرسند که از کدامین گلفروشی آنها را خریدهام؟! میگویم: از گلفروشیای که خدا بدون واسطه آن را تصدیگری مینماید!
شب یلدا دلشوره عجیبی دارم! او خستگیاش را در طولانیترین شب کاریاش در سرمای کشنده شهرمان چگونه از تن به در میکند؟! یلدا برای ما مهربانی میآورد و برای او «نان» (بخوانید پول) پس قطعا شلوغی یک شب پرتلاطم کاری، او را بیشتر از هر شب، خستهتر میکند. اما آیا میتواند چون بامداد آن تابستان سر بر بالشتی از گل که «نان» است بگذارد و اینچنین در آرامش معصومانهای بخواب رود؟!
دعایت میکنم ای کودک نانآور گلفروش! ای گلتر از گلهای رفتنیات!
یلدایت مبارک!
بعد نوشت: تصویر، خواب بامدادی (یک نیمه شب) یک نوجوان گلفروش خسته را نشان میدهد.