روزگار غریبی است. ما آدمها رسم عجیبی داریم. كاری به كار كسی نداریم. حال آدمهای اطرافمان را نمیپرسیم، مگر اینكه كارمان پیش آنها گیر كند. آن وقت گوشی تلفن را بر میداریم و میگوییم: سلام. طرف مقابلمان هم زود گوشی دستش میآید كه سلام گرگ بی طمع نیست. حالا بماند كه كار آدم راه میافتد یا نمیافتد.
بسیاری از ما آدمها این چنینیم كه گفتم. حالا پسته جان سلام! اما از ما انتظار نداشته باش كه برای تو و امثال تو تره خرد كنیم. ما همیشه تو را و امثال تو را میخواهیم كه بخوریم و یك آب هم رویش تا اموراتمان بگذرد، اما حالا اوضاع فرق كرده است.
بگذار ارادت خودم را به تو كه پستهای بیش نبودی اعلام كنم. پستهجان سلام. حالت چطور است. تو این روزها روزگار ما را غریب كردهای. كسی فكر نمیكرد روزی بیاید كه كیلویی 60 هزار تومان بشوی و بلكه بیشتر.
كسی فكر نمیكرد روزی خندههای همیشگیات برای ما معنای دیگری خواهد یافت. تو همیشه با روی باز از ما استقبال میكردی و ما انگار نه انگار كه پستهای آمده و پستهای رفته، همیشه فكر میكردیم در روی یك پاشنه میچرخد، اما حالا تو برای ما ناز میكنی.
دیگر حال و حوصلهای برای این كه بگوییم «پسته خندان» نداریم. نیشت را ببند و خونبه دلها نكن؛ اما با این حال اگر توانستی باز هم پیش ما بیا. اینقدر خودخواه نشو. همان سالی یكی دو باری را كه میآمدی و مهمان خانههای ما میشدی از ما دریغ نكن. قول میدهیم كه با تو مهربانتر باشیم.
قول میدهیم كه اول همان پستههای در بسته را باز كنیم و روی تخم چشمهایمان بگذاریم. پستهجان از خر شیطان بیا پایین و دوباره همان خندههای همیشگیات را كه مهربانانه بود تحویلمان بده. ما از خندههای مغرورانه خوشمان نمیآید. تو این روزها ناجور میخندی و اشك ما را درآوردهای. بیا و بزرگی كن و همانطور نجیب بمان.
انصاف نیست كه ما همان سالی یكی دوبار هم نتوانیم پسته بخوریم. ما كه به كمی از تو همیشه قانع بودهایم، پس چرا بنای ناسازگاری گذاشتهای. پسته جان روزگار غریبی شده است. خودت هم میدانی. دلخوشی با تو بودن را از ما دریغ نكن برگرد.
صولت فروتن - جامجم