دیالوگ 1 (کنار سفره هفتسین)
بچه خانواده: بابا این چیه خریدی؟ مگه قرار نبود سیلوفیسیس دم قهوهای بخری؟
پدر خانواده: به هزار تا مغازه سر زدم ولی گفتن سیلوفیسیس دم قهوهای منقرض شده، دیگه مجبور شدم سمندر بخرم.
مادر خانواده: سیلوفیسیس دم قهوهای چیه دیگه؟
پدر خانواده: یه نوع دایناسور گوشتخواره، گفتیم امسال بهعنوان «سین» بذاریم تو سفره!
مادر خانواده :|
دیالوگ 2 (کنار سفره هفتسین)
- عزیزم چرا مار خریدی گذاشتی تو سفره؟
- گفتم هفت سین کامل شه.
- آخه مار که سین نداره. میم داره.
- نه عزیزم، یه کم دقت کن، میگه سسسیس سسسییس!
- :|
دیالوگ 3 (کنار سفره هفتسین)
بچه: بابایی! بابایی! برای چی مار میذارن سر سفره هفتسین؟
پدر: برای این که بپره و بچههایی که تو این وضعیت اقتصادی از باباشون عیدی میخوان رو نیش بزنه! تو که عیدی نمیخوای هان؟
بچه: غلط بکنم من! مهم همین دور هم بودنه.
پدر: آفرین! خانوم اون دفترچهات رو بیار این نکات تربیت اصولی رو یادداشت کن!
خانوم :|
دیالوگ 4 (در مغازه جانور فروشی!)
- سلام. خسته نباشید.
- سلام، مرسی. امرتون؟
- اژدهای خوب چی دارین؟
- جان؟
- اژدهای خوب!
- اژدها برای چی میخواین؟
- واسه چهارشنبه سوری دیگه. وقتی آتیش از دهنش میاد بیرون فاز میده. آخر مراسم هم همه رو میخوره، میخندیم!
- وا... اژدها که نداریم، ولی سمندر هست. میخواین؟
- از دهنشون آتیش هم در میاد؟
- نه ولی خودشون رو میشه آتیش زد!
- باشه، پس یه دونه میبرم.
دیالوگ 5 (در خانه)
زن: شهرام چرا «در سمند» گذاشتی وسط سفره هفتسین؟
شهرام: همه فامیل گذاشتن، زشته ما نذاریم.
زن: چی میگی تو؟ آخه کی در سمند میذاره وسط خونهاش؟
شهرام: الان مده بابا، همه میذارن.
زن: آخه در سمند؟
شهرام: حقیقتش پولم نرسید سمندر بخرم، ولی از یه زاویه دیگه به قضیه نگاه کنیم اینم میشه سمندر! فرقی ندارن. هان؟ نظر تو چیه؟
زن:|