عصر ایران - پسری روی سکوها، نام کتاب جدید حمیدضا صدر است که امسال در نمایشگاه کتاب عرضه شده است. صدر در این کتاب مروری بر فوتبال ایران دارد و تاریخ فوتبال ایران را با نگاه به نام آوران آن بازخوانی کرده است. گزیه ای از متن این کتاب پیش وی شماست:
همایون بهزادی... او و حمید شیرزادگان اولین قهرمان های فوتبالی ات بودند. دو نفری که آنها را با گزارش های عطا بهمنش شناختی و شیفته شان شدی. پیش از آن که بازی های شان را ببینی. می گفتند زمستان 1320 در شب برفی به دنیا آمده. در خرم آباد. به قول خودش از کولی کولی تر بود و همه شهرها وروستاهای ایران زندگی کرده بود. نزدیکانش گفته بودند "قلب همایون ضعیف است و برای فوتبال مناسب نیست". ولی فوتبال در قلبش جاری بود... اولین مربی اش فخری بشمار می رفت و بعد ابتهاج که می گفت ضربه زدن را یادش داد. سپس دکتر اکرامی وارد شد و او را در تیم های خردسالان شاهین جای داد. در شاهین ابتدا مدافع راست بود، بعد هافبک شد و سپس در نوک حمله ایستاد. می گفتند در ده پس از شماره 2 تا 11 بازی کرد تا به آن جا رسید. او را پس از مسعود برومند رعناترین و خوش استیل ترین مهاجم ایران می خواندند...
فروردین 1341 . گل سومش به تاج طی پیروزی 4-3 معرکه است. جانمایه ترکیب او و شیرزادگان و پرویز دهداری. دقیقه 20. دهداری پا به توپ. یک دریبل. توپ به شیرزادگان. پاس شیرزادگان به بهزادی. ضربه بهزادی با پای چپ. گشودن دروازه منوچهر طیورچی. شاهین 3- تاج صفر. هفته بعدش طی پیروزی 3-2 برابر شعاع در شرایطی که شاهین با دو گل عقب افتاده بود دو گل می زند. برابر تیم آمریکایی ال استار یکی از چهار گل را. این بار با پرشی بلند. با یکی از آن ضربه ها که عنوان "همایون سر طلایی" را برایش به ارمغان می آورد...
... دوشنبه 26 آبان 1354 ساعت پنج بازی با نفتیانیک باکو و وداع. آویختن کفش ها در بعد از ظهری محنت آلود برابر پانزده هزار نفر. با محمد رزمجو، ابراهیم اشتیانی، یعقوب فاطمی مقدم، فریدون معینی، محمد دادکان، رضا وطنخواه، ایرج سلیمانی، اصغر ادیبی، علی پروین، محمود خردبین، جهانگیر فتاحی و صفرایرانپاک. باکو 2 - پرسپولیس یک. سوت پایان. دسته گل. ممد بوقی. بوسه بر قرآن. علی عبده آن اطراف به چشم نخورد، ولی جعفرکاشانی، عزیز اصلی و اسماعیل حاجی رحیمی پور روی سکوها نشسته بودند. روبروی جایگاهی ها سنگ تمام گذاشتند. هورا کشیدند و هورا. همایون آرزو کرد پسرش شاهین که آن روز یازده ساله بود روزی خاطره اش در میدان را زنده کند. اشک و حسرت... 24 سال تلاش. 19 گل ملی. چهل هزار تومان پاداش...
علی جباریمثل موتور ضد زنگ و ضد فرسودگی بود. می گفت "از زمانی که یاد دارم با فوتبال بوده ام. در کوچه های تنگ و خرابه های وسیع محله مان...". یکی از بچه های آقا مدد... در دوم بهمن 1343 طی رویارویی ارتش ایران و عراق یک شبه ره صد ساله را پیمود و پرید آن بالا. بارها و بارها دریبل زد و با گل دقیقه 88 اش بازی را 2-3 به سود ایران کرد... 4 تیر 1344در تیم تهران (به تعبیری تیم ملی) برابر نورنبرگ از آلمان به میدان رفت. همان روزی که تماشاگران در اعتراض به بازیکنان انتخاب شده آن ها را هو می کردند و شعار "قلابیه، قلابیه" را سر می دادند. باز هم پیروزی 3-2 با دو گل دقایق 71 و 76 او که شکست 2-1 را به پیروزی 3-2 بدل می کرد. گل تساوی بخش او حیرت آور بود. توپ در دستان سنگربان نورنبرگ بود و مرد آلمانی موذیانه جباری را آزار می داد. حرکاتش به چپ و راست رقص گونه بودند و سخره آور. ولی جباری آن جا بود تا در چشم بهم زدنی توپ جدا شده از دست او را با زانو ربوده و دروازه را باز کند. آن شب تماشاگران او را روی دست تا حمام بیرون امجدیه می بردند. جشن شادی تا نیمه های شب ادامه می یافت...
امجدیه. 9 مرداد 1349. شب آتشبازی او. تاج 6- برق صفر در امجدیه. روند بازی تا دقیقه 32 عادی است. بدون به ثمر رسیدن گل. بدون نشانه ای از آن چه رخ خواهد داد. تا آن که یک نفر آتشبازی را آغاز می کند. روی باروت ها کبریت می کشد. با انفجاری بزرگ: کاپیتان علی جباری. او در میانه میدان پشت سر مهاجمان تاج بازی می کند. یک هافبک آرمانی. خونسرد و هوشیار. همه جا سر می کشد. شوت هایش سرکش هستند و زوزه وار جلو می روند. پاس هایش در مواقع بحرانی غیر منتظره هستند. بدون خشونت بازی می کند. بدون بازی روانی علیه حریفان. بدون تحریک طرفداران. بدون به جنگ طلبیدن داوران. او امشب با آتش بازی اش یک تنه پنج گل می زند. امشب به او تعلق دارد. فقط او...
علی پروینامجدیه. 15 شهریور 1349. ایران 7- پاکستان صفر... تعویضی در اواسط این دیدار یک طرفه انجام می پذیرد. تعویضی بی اهمیت. تعویضی ساده. مچ پای علی جباری می پیچید و به بیرون فرا خوانده می شود. بلندگوی امجدیه بازیكن تازه وارد را معرفی می کند: علی پروین. او امروز برای اولین بار پیراهن تیم ملی را می پوشد. می پوشد و تا ده سال آن را در نمی آورد. با اقتدار. با صلابت. تا بازی در المپیک و بعد بستن بازوبند کاپیتانی در جام جهانی 1978. شماره 7 به او تعلق می یابد. بهترین شماره 7 تاریخ فوتبال ایران...
می گویند مثل نانواهایی که خمیر نان را ورز می دهند با پایش توپ را ورز می دهد. می گویند می تواند همه را روی یک دستمال دریبل بزند... كسی تصور نمیکند این بازیکن خوش قریحه در فوتبال ایران جایگاه یگانهای پیدا کند. او که قد و قواره بزرگی ندارد. او که مهارت برایش اهمیت بیشتری دارد تا قدرت. او که به نظر می رسد هنر بازی را به نتیجه ترجیح می دهد. او که در حفط توپ سماجت دارد. او که می تواند توپ های مرده را به موقعیت های خطرناکی بدل کند. آن هم با رویکردی بی اطوار و بی تکلف. با بازی در خط حمله و میانی. با آزادی در حرکت به جناح چپ و راست و نفوذ به قلب دفاع حریف. پروین هرگز تکل نمی زند و درگیر نبردهای روانی نمی شود. سریع نیست ولی درک والایی از فضاهای خالی شده دارد. معمولا پشت محوطه جریمه برای نواختن شوتهایی که بیشتر دقیق هستند تا سهمگین ظاهر میشود. از گوشها نفوذ کرده و مدافعان حریف را به سوی خود میکشد و یارانش را در موقعیت مناسبی قرار می دهد. نمی توان توپ را میان پاهایش پیدا کرد. پاسهای بغل پایش بی نقص هستند. پاس های کات دارش. چه با بیرون پا و چه داخل پا. در کنار همه اینها او بندرت مصدوم خواهد شد. هنر بی مثالی در مقایسه با همتایانش. او را مرد "مبارزه بدون درگیری" هم خواهند خواند.یکی از آن بازیکنانی که حتی وقتی وانمود می کند خشن است کسی باور نمی کند خشن باشد. تماشاگران معمولا شیفته بازیکنانی می شوند که بتوانند حرکات و ضربه های تخصصی شان را تکرار کنند. آنها با این نوع بازیکنان درگیر نوعی گفت و گو می شوند. نوعی بده بستان. به مراوده دوجانبه ای دست پیدا می کنند. پروین چنین بازیکنی است. او طی نزدیک به دو دهه بعد این بده بستان را در میدان با طرفدارانش ادامه می دهد. با پاس های بی نقصش. با ضربه های آزادش. با گل هایش...