۰۶ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۳۱۳۶۳۵
تاریخ انتشار: ۱۶:۰۱ - ۱۷-۱۰-۱۳۹۲
کد ۳۱۳۶۳۵
انتشار: ۱۶:۰۱ - ۱۷-۱۰-۱۳۹۲

زندگی خصوصی مهدوی کنی از زبان دخترش (+عکس)

 " مهدیه مهدوی کنی "دختر آیت‌الله مهدوی کنی از بانوان فعال در عرصه حوزه و دانشگاه است.

او آخرین فرزند از خانواده‌ای است که کسب معارف اسلامی از همان سنین کودکی برایشان مهم بوده است. او همچنین مسئول گزینش واحد خواهران دانشگاه امام صادق(ع) و نظارت و ارزیابی همایش هم‌اندیشی خانواده‌پژوهی در سیره رضوی است.



خبرگزاری فارس با وی گفت وگوی مشروحی داشته که مهمترین نکات این گفت وگو درباره سبک زندگی را در زیر می خوانید:

درباره پدر

* دو مرحله از زندگی حاج آقا را درک کردم، یکی دوران مبارزاتی سخت پدر بود که درست در آن زمان سه سال داشتم و ماجرای تبعید و زندان حاج آقا شروع شد و دیگری اوج مبارزاتشان بود که همزمان با وقوع انقلاب بود و هفت سال داشتم، حاج آقا اوایل انقلاب به خاطر کارهای سیاسی و مسئولیت‌های مملکتی مهم که داشت، در خانه خیلی حضورشان کم بود، گاهی اوقات شب‌ها وقتی به منزل می‌آمد، من خواب بودم و صبح‌ها زمانی هم به اداره می‌ر‌فت که ایشان را نمی‌دیدم.

سبک و شیوه ازدواج

* ازدواج ما به نوع نگاه خانواده بر می‌گشت، یعنی هیچ مغایرتی در آن نمی‌دیدیم، اصلاً این طوری به ما تلقین شده بود، چون مادرم قبل از انقلاب تحصیل می‌کرد و ما دیده بودیم که ایشان در اوج سختی‌ها درس را کنار نمی‌گذاشت و برایمان طبیعی بود، خواهرم نیز 19 سالگی ازدواج کرده بود، در بستگانم هم می‌دیدم که این اتفاق برایشان افتاده و از درس عقب نیفتادند، البته برای من یک مقدار سریع‌تر بود.(خنده) البته یواشکی بگویم خودم دوست داشتم، یک علاقه شخصی هم بود و خانواده هم این موضوع را فهمیده بود.(خنده)

* سومین عروس خانواده همسرم هستم. خواهرشوهر ندارم، ولی چهار تا جاری دارم. حجت‌الاسلام میرلوحی از طریق همسر شهید مطهری به ما معرفی شدند، پسرخاله همسر من داماد آیت‌الله مطهری هست، یعنی دو تا پسرخاله داماد حاج آقا و آقای مطهری شدند، چون خیلی رفت و آمد با همسر آیت‌الله مطهری و خانواده‌شان داشتیم، من را معرفی کردند، وقتی معرفی کردند، با اینکه خانواده همسرم در اصفهان بودند، قسمت پیش آمد. خاطره ازدواج ماهم تلخ است هم شیرین، تلخ زیرا مصادف با رحلت حضرت امام(ره) شد، ما آذر 67 نامزد کردیم و خرداد 68 در سالروز ولادت امام رضا(ع) قرار بود نزد حضرت امام خمینی(ره) برای خطبه عقد برویم که امام در همان زمان بیمار می‌شوند و خطبه عقد ما اوایل مرداد ماه انجام شد عروسی‌مان دو ماه بعد بود.

* همیشه تصورم این بود که اگر خانواده همسر بتواند تأمین بکند، خیلی بهتر است؛ یعنی اصلاً به این فکر نمی‌کردم، که حتما شغل خاصی داشته باشد، روی هر شغلی می‌رفتم می‌دیدم یک سری اشکالاتی دارد، اینکه می‌‌گفتند پدرشان می‌توانند تأمین خوبی نسبت به زندگی‌شان داشته باشند، برایم خوشایند بود، ما آن زمانی که ازدواج کردیم حقوقشان در سطح متوسط روی به پایین بود که ولی لطف خداوند در این باره همراه ما بوده است.

مساله مهریه

*مهریه ام 15 سکه بهار آزادی (14+1) به نام 14 معصوم و دیگری یکی به نام حضرت ابوالفضل(ع) بود، پدر همسرم خیلی اعتقاد به شراکت با حضرت اباالفضل(ع) داشت، البته آیینه و شمعدان، قرآن و حج واجب هم بود که حج واجب را هم بعد از 10 سال که از ازدواجمان گذشت، رفتیم .

درباره همسر


*آن زمانی که زندگی‌مان را آغاز کردیم، همسرم روحانی نبود، او در سال 76 روحانی شد که برهه‌ای از زندگی‌مان گذشته بود و دو تا بچه داشتیم، ولی کاملاً روحیه حاج آقا روحیه روحانی بود، فقط لباس نداشت، البته به من نگفته بود که می‌خواهد روحانی شود، آن زمان معاونت آموزشی دانشگاه الهیات را بر عهده داشت، چون دوره اولیه دانشگاه بود و زبانشان هم خوب بود، جاهای مختلف دعوت می‌شد، کاملاً رفتارهای روحانی، هر جایی دوست نداشت برود، مثلاً از اینکه بازار، پارک یا مکان‌هایی که برایش هدف خاصی نداشت، برویم خوشش نمی‌آمد، من قبل از اینکه لباس روحانیت بپوشد، خیلی چیزهایی که یک روحانی رعایتش را می‌کند از او دیده بودم، برای من روحانی شدن همسرم خیلی تفاوتی نکرد.

* از آنجایی که دیده بودم پدرم مشغله زیادی دارد، وقتی ازدواج کردم، حقیقتش دوست نداشتم همسر روحانی شوم، چون فکر می‌کردم همسرم در خانه نباشد و سختی‌هایی که مادرم به دوش کشیده من هم به دوش بکشم، برایم یک مقدار سخت بود، گرچه عملاً همین اتفاق بدون لباس هم افتاد، ایشان اینقدر فعالیت‌های اجتماعی‌شان در لباس عادی زیاد بود که بعد از روحانیت هم خیلی تفاوت نکرد، من هم در این زمینه کم کم پخته شده بودم.

* از آنجایی که تجربه دارم، وقتی مادرهایی می‌آیند و می‌گویند ما پسرمان می‌خواهد روحانی شود، یک دختر معرفی کن، می‌گویم: زیاد اصرار نداشته باشید که حتماً بگویید می‌خواهد لباس روحانیت بپوشد یک مدتی بدون لباس بروند و بیایند تا این آمادگی ایجاد شود و دختر ببیند برایش فرقی نمی‌‌کند، وقتی یک همسری با این خصوصیات اخلاقی و مذهبی انتخاب کرده است، عادت کند تا اینکه یک دفعه بیاییم به یک دختر 18 یا 19 ساله بگوییم، واقعاً سخت است، مخصوصاً کسی که در خانواده‌اش اصلاً روحانی نداشته سخت است، در مورد عروسم همین شد، پسرم اصرار داشت که لباس بپوشد، اولاً پدرم اجازه نمی‌داد و می‌گفت که باید تحصیلات‌تان به جایی برسد که لیاقت لباس روحانیت داشته باشید و بعد از مدتی که رفت‌وآمد داشت، لباس روحانی را پوشید.

مساله پوشش و چادر

* برایم تعریف کردند که من از دو سالگی چادری داشتم که سرم می‌کردم و هر موقع مهمان برای حاج آقا می‌آمد با همان چادر بغل حاج آقا می‌نشستم، البته یادم هست با همان چادر نمازم موقعی که حاج ‌آقا به مسجد می‌رفت اصرار داشتم که همراه ایشان بروم، یعنی از همان کودکی عاشق حجاب و چادر بودم، موقعی که پدر وزیر کشور بود، من هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم، دوست داشتم محیط کار حاج آقا را ببینم، آن زمان سال دوم و سوم دبستان بودم، مادرم چادری برایم دوخته بود که آن زمان مد بود چادر آستین‌دار که مقنعه و چانه سرخود هم داشت و درزش تا پایین هم بسته بود، من این چادر را سر می‌کردم و همراه حاج آقا به وزارت کشور می‌رفتم.

برخورد آیت الله مهدوی کنی با فرزندان

البته حاج آقا در عین حالی که حجاب را به ما یاد داده بود، ما را در انتخاب نوع حجاب باز می‌گذاشت و به طرق مختلف حفظ حدود بین محرم و نامحرم را به من یاد می‌داد، به طور مثال در مسیر بازگشت به خانه در ماشین از من می‌پرسیدند امروز چه کسانی به دفتر آمدند، شما با آقای فلانی صحبت کردید؟ بابا بزرگ شده‌ای‌ها! با آن‌ها شوخی نکنی و بخندی! با خانم فلانی(منشی آنجا) باش، می‌خواهی دفتر کسی بروی- آقایانی که آشنا بودند و دفتر پدر می‌آمدند- حتماً مراقب باش با خانم فلانی بروی، با این وجود من فکر کنم، قشر روحانی آن زمان خیلی بسته‌تر بودند نه مانند حالا که سبک روحانیت تهران با قم تفاوت‌هایی دارد، ولی حاج آقا این تفکر را داشت که زن باید در اجتماع حضور داشته باشد، چه برای مادرم، چه برای خواهرم، خصوصاً این اعتقاد را برای من هم داشت، بنابراین در ابعاد اجتماعی‌ام با روحیه حاج آقا بزرگ شدم و حضور داشتم، اما در عین حال حدود شرعی و حجاب را همیشه به من گوشزد می‌کرد.

برخورد پدر و مادر با پوشش فرزندان

*در این رابطه، هماهنگی بین مادر و پدر حاکم بود، یکی از اساسی‌ترین عامل در نوع پوشش و حجاب ما رفتار و منش مادر بود که در تربیت ما خیلی مؤثر بود، حاج آقا اصلاً در جزئیات وارد نمی‌شد، اینقدر به مادر اطمینان داشتند که به طور غیر مستقیم در تمام انتخاب لباس‌ها واقعاً حضور داشت، اگر مادر در رابطه با نوع لباس انتخابی داشت و خرید می‌کرد، من هیچ وقت اختلافی در این باره بین پدر و مادرم ندیدم، مادرم اتفاقاً خو‌‌ش‌ سلیقه است، همه می‌دانند این فضای دانشگاه با سلیقه خود حاج خانم بوده، حاج خانم تا گل یک گوشه دانشگاه هم نظر می‌دهد، بیشتر از من باید از ایشان به عنوان یک بانوی موفق معرفی شود.

*مادرم در زندگی و لباس پوشیدن هم همین طور بود، ما خیلی به روز بودیم، یعنی همیشه لباس‌هایمان از جنس و رنگ زیبا با حفظ قناعت تهیه می‌شد، مادرم مخارج خانه را در دست داشت، شاید کسی باور نمی‌کرد که با آن اوضاع روحانیت مادر من یک چنین زندگی باسلیقه‌ای را تدارک می‌بینند و بچه‌هایش را این قدر آبرومند بزرگ می‌‌کند.

*گاهی اوقات در بعضی مجالس میهمانی دانشجویان باورشان نمی‌شود، ما این گونه لباس بپوشیم شیک، به روز و در عین حال متین و سنگین، آنان فکر می‌کنند مثلاً باید ما به گونه‌ای دیگر باشیم، در دانشگاه هم همین طور است، سرکلاس‌ها در دانشگاه شیک‌پوشی را هیچ وقت نفی نمی‌کنیم، شاید از شیکپوش‌ترین استادها خود ما باشیم، ولی سنگینی و متانت در پوشش را همیشه رعایت می کنیم.

* من شخصاً ندیدم که خود حاج آقا نظر بدهند که شما این را نپوش، این طور نگرد، اصلاً طوری برایمان تدارک دیده بود که فکر می‌کردیم بهترین وضع را داریم و واقعاً به نظر من این رضایت نه با تعصب همراه بود و نه با دید تحجری که بعضی‌ها در اسلام دارند، مردم هم این وضع را می‌پسندند و مقبول مردم هم هست که یک دختر روحانی را این گونه ببیند، من تا حالا ندیدم که افسوس بخورند و بگویند شما دختر روحانی هستید! اتفاقاً در خانواده‌ها الگو بودیم، حتی هنوز هم یک لباسی را می‌پوشم، می‌آیند از من می‌پرسند شما این را لباس را از کجا خریدی؟ گاهی اوقات باورشان نمی‌شود که فقط سلیقه در لباس خرج شده است. وقتی کمد لباسم را باز کنید تنوع رنگ و مدل را در لباس‌هایم مشاهده می‌کنید، اما با این وجود سعی می‌کنم حتی در خانه نیز رعایت پوشش شرعی را جلوی پسرهایم داشته باشم، خارج از خانه که شأن خودش را دارد.
برچسب ها: مهدوی کنی ، زندگی ، خصوصی
ارسال به دوستان