«من در دولت بودم، در شورای انقلاب هم بودم، برخوردهای بنیصدر را دیده بودم. احساس میکردم موجود عجیب و غریبی است و من نتوانستم هیچ آنی به بنیصدر ایمان بیاورم...»
کتاب خاطرات آیت الله مهدوی کنی که مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرده در سال 1385 توسط غلامرضا خواجه سروی در 6 فصل تدوین شده است. آنچه در ادامه میخوانید مربوط است به موضوع جامعه روحانیت و بنی صدر، از فصل چهارم کتاب که فارس منتشر کرده است:
جامعه روحانیت و بنیصدر
در مسئله انتخاب بنیصدر به عنوان رئیس جمهور، همانگونه که گفتم، بهجز اعضاء مؤسس حزب جمهوری و برخی دیگر از اعضاء جامعه روحانیت دیگر اعضاء جامعه با نامزدی بنیصدر مخالفت نکردند و شخص امام نیز با نامزدی ایشان ابراز مخالفتی نداشتند و حتی ایشان مخالفتهای دیگران را دفع میکردند خلاصه آنکه در جامعهی روحانیت در مورد بنیصدر دو طیف وجود داشت: عدهای با ریاست جمهوری بنیصدر مخالف بودند، عدهای هم موافق بودند.
شهید بهشتی در راس مخالفان بنی صدر بود
در رأس آنهایی که مخالف بودند آقای بهشتی بود. ایشان اصلاً از اعضای جامعهی روحانیت بودند و در عین حال که در حزب بودند، در جلسات جامعهی روحانیت هم شرکت میفرمودند. از اعضای جامعه: آقای هاشمی، دکتر باهنر، جناب آقای خامنهای، بنده، آقای موحدی کرمانی و ظاهراً آقای عمید زنجانی با بنیصدر موافق نبودیم.
عدهای دیگر هم بودند که موافق بودند. فکر میکنم آقای ملکی از آن جمله بودند، بقیهی جامعه که شاید حدود 17 نفر بودند و اکثریتی را تشکیل میداد، اینها طرفدار کاندیداتوری آقای بنیصدر بودند. آقای خسروشاهی سر دسته بودند و بیش از همه متمایل به بنیصدر بودند.
از این رو عدهای گمان میکردند که جامعهی روحانیت دربست طرفدار بنیصدرند مگر برادرانی که در حزب بودند که با بنیصدر مخالفت میکردند.
موضع بنی صدر روشن نبود
چنان که گفتم موضع آقای بنیصدر نسبت به مسائل انقلاب روشن نبود. واقعاً منهای مواضع بنیصدر، اگر میخواستیم مقایسه کنیم؛ ایشان از نظر مدیریت به عنوان رئیسجمهور، از آقای حبیبی خیلی جلوتر بود. آقایان جامعه روحانیت هم به همین اعتبار به بنیصدر رأی دادند.
نکته دوم هم این بود که حزب طبعاً عدهای را جذب و عدهای را دفع میکند، شما میدانید آقایان روحانیون طبعاً روح استقلال طلبی دارند. اگر کسی وارد حزب میشد، خواه ناخواه قهراً در حزب هضم میشد، ولی یک روحانی و امام جماعت نمیتوانست اینگونه باشد.
از اول یک چنین فرهنگی در روحانیت بوده و هست، به خصوص در تشیّع یک حالت استقلال حاکم بوده که همیشه در برابر حاکمیتها میایستادند و این، در روحانیت شیعه، یک فرهنگ است و تا اکنون باقی است و شاید الان هم که بعضی از روحانیون زیر بار دولت نمیروند و با دولت مخالفند، معلول همین فرهنگ است که اصلاً تبعیت را نقد میکنند و استقلال را تأیید میکنند. البته بعضیها هستند که حالت مخالفت ندارند و بیتفاوت از کنار مسائل میگذرند.
این حساسیت در خیلی از شهرها وجود داشت و به سهولت هر کس پی میبرد که میان روحانیون و حزب درگیری وجود دارد، مگر روحانیون جوان که پذیرش داشتند. روحانیون معمّر و سابقهدار، کمتر وارد حزب شدند. شاید علتش این است که چون آنها مستقل بودند و برای خودشان حرف داشتند، نمیتوانستند در یک قالبی قرار بگیرند؛ من یقین دارم چنین چیزی بوده و در اثر همین جریانات بود که آقایان زیر بار نمیرفتند و از بنیصدر طرفداری میکردند، البته علاوه بر جنبههای مثبت بنیصدر ـ که در ابتدا ظهور بیشتری داشت ـ جنبههای منفی او بعدها کشف شد.
بنی صدر موجود عجیب و غریبی بود
ولی بنده این طور نبودم، علتش هم این بود که من در شورای انقلاب با بنیصدر کار کرده بودم، اما علما و روحانیون غالباً در شورای انقلاب نبودند؛ به جز دوستان سطح بالا؛ مثل آقایان هاشمی و بهشتی و باهنر. من در دولت بودم، در شورای انقلاب هم بودم، برخوردهای بنیصدر را دیده بودم. احساس میکردم موجود عجیب و غریبی است و من نتوانستم هیچ آنی به بنیصدر ایمان بیاورم. واقعاً به ایشان ایمان نیاوردم، ولی از طرفی هم میدیدیم میگویند بنیصدر مبارزه کرده، چه کار کرده و از همین حرفهایی که اول انقلاب گفته میشد. از آن طرف، امام هم تأیید میکردند، نفی نمیکردند، ما هم یک نوع تبعیت و پیروی از امام داشتیم. به همین جهت در عین حال که بنیصدر را نمیپسندیدم و واقعاً نمیتوانستم ایشان را به عنوان یک رئیس جمهور به مردم معرفی کنم، بنابراین در عین حال که با نظر جامعه روحانیت به صورت علنی مخالفت نکردم ـ چون مصوبهای بود که اکثریت رأی داده بودند ـ هر کس به طور خصوصی از من در این باره پرسید، گفتم من به بنیصدر رأی نمیدهم. گفتند پس به چه کسی رأی میدهید؟ گفتم آقای حبیبی. گفتند ما هم که مقایسه میکنیم، میبینیم که آقای حبیبی بهتر و متدینتر است. خودم به او رأی دادم، خانوادهام هم به او رأی دادند و همچنین دوستانی که از من پرسیدند.
البته بعدها که ماهیت بنیصدر کشف شد، دوستان ما همه مخالف شدند! کسی نماند که از بنیصدر طرفداری کند. در ابتدا بعضی از دوستان ما برداشت میکردند که این یک نوع رقابت و جنگ قدرت است. اینطور برداشت میکردند و میگفتند جنگ قدرت است، نه تنها دوستان ما، بلکه حاج احمد آقا نیز این گونه تصور میکرد.
یک روز منزل امام رفتیم، بحث در جریانات بنیصدر بود. آقای موسوی اردبیلی هم تا حدی به این حرفها متمایل بود که مثلاً دارد جنگ قدرتی درمیگیرد. با اینکه ایشان در حزب بود با بعضی حرکات آقایان حزبی موافق نبود. شخص من هم بهلحاظ اینکه در دولت بودم و وزیر کشور بودم علنی با بنیصدر مخالفت نمیکردم ولی در باطن با او نبودم.
و بالأخره یک روز خدمت امام رفتم عرض کردم آقا! این بنیصدر موجود خطرناکی از آب درآمده ـ شاید مدتی هم از ریاست جمهوری ایشان گذشته بود ـ، این وضعی که من از ایشان میبینم خیلی خطرناک است. اگر قبلاً نمیدانستیم حالا فهمیدیم که این، اصلاً عقیدهای به ولایت فقیه و روحانیت ندارد.
امام فرمودند من میدانم ولی مدارا میکنم
مثلاً در مورد حجاب که امام فرمودند خانمهایی که حجاب ندارند باید از ادارات بیرون بیایند، ایشان میگفت که حالا یک لچک چه فرق میکند که زن سرش بکند یا نکند و میگفت من حتی به زنم هم نمیگویم لچک سرش کند. خودش میداند چه بکند. او میگفت شما دارید زنها را محدود میکنید، از ادارات بیرون میکنید ـ حتی با دستور امام مخالفت میکردـ گفتم ایشان چنین موجودی است. امام فرمودند که من میدانم ولی مدارا میکنم و بعد فرمودند من با یک اشاره انگشت میتوانم او را بردارم.
بنده هیچگاه با بنیصدر دوست نبودم، و در خفا در موارد مختلف با بنیصدر درگیریهای متعدد داشتم؛ بحثها کردم، نصیحتش کردم، خیلی حرفها زدم که قبلاً به آن اشاره نمودم.
ما در همان موقع به خاطر اینکه تا اندازهای بنیصدر را تعدیل کنیم، جلسه دعوتی داشتیم. آنوقت آقای رجایی نخست وزیر و بنی صدر هم رئیس جمهور بود. در آن جلسهی اول بنیصدر آمد، بعد آقای رجایی تشریف آوردند.
وقتی ایشان وارد شد ما احترام کردیم و جلوی مرحوم رجایی بلند شدیم، ولی بنیصدر اصلاً تکان نخورد و حتی برنگشت به ایشان مثلاً «صبحکم اللهی» بگوید. پس از اتمام نشست مرحوم آقای خسروشاهی به بنیصدر اعتراض کرد و گفت آقای بنیصدر! چطور شما هیچ احترامی نگذاشتید؛ این جلسه، جلسهی صلح و آشتی بود. شما وقتی ایشان {رجایی} وارد شد هیچ اعتنایی نکردی، بالاخره نخست وزیر مملکت است.
بنی صدر گفت که در فرانسه رسم نیست که رئیس جمهور به نخست وزیر احترام بکند. من گفتم آقا! اینجا فرانسه نیست، اینجا جمهوری اسلامی ایران است، فرق میکند. تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.