به بهانه سی و چهارمین سالگرد شهادت آیت الله «سید محمد حسینی بهشتی» به سراغ فرزندش «علیرضا بهشتی» عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس رفتیم و از او درباره شبهات و ابهام هایی که در خصوص شهید بهشتی از سوی برخی رسانه ها مطرح می شود، پرسیدیم.
به گزارش ایرنا، 34 سال از شهادت آیت الله بهشتی رییس دیوان عالی کشور و دبیرکل حزب جمهوری اسلامی در دفتر این حزب می گذرد و چونان دوره ی حیات این شهید، اندیشه و شخصیت او هنوز محل بحث و نظرهای متفاوت است.
علیرضا بهشتی در گفت و گوی تفصیلی با ایرنا که در محل دفتر او در دانشکده ی علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد، ضمن بازخوانی اندیشه و منش آیت الله بهشتی تلاش کرد تا به همه ابهام ها و پرسش هایی که درباره پدرش مطرح شده است، پاسخ گوید؛ این آیا او شخصیت تندخو داشت و خود رای بود؟ چرا برخی در ابتدای انقلاب به شدت مخالف او بودند؟ ماجرای گفت وگوهای بهشتی با آمریکایی ها چه بود؟ رابطه او با امام موسی صدر چگونه بود؟ رابطه ی او با دولت موقت و گروه هایی چون مجاهدین خلق (منافقین) چگونه بود؟ آیا دیدگاه های اقتصادی شهید بهشتی به مارکسیست ها نزدیک بود؟ آیا او با ملی گرایی مخالف بود؟
در ادامه مشروح گفت وگوی ایرنا با علیرضا بهشتی آمده است
طی سالیان گذشته بسیاری از آنچه در گزارش ها، یادنامه ها و بیان خاطره ها در مورد شخصیت شهیدبهشتی گفته شده بیشتر به شکل کلیشه یی بوده و هنوز بسیاری از ابعاد شخصیتی ایشان ناشناخته مانده است. هدف از این مصاحبه این است که مردم را با سیمای واقعی شهید بهشتی آشنا کنیم. ایشان در جامعه با عنوان «شهید مظلوم» شناخته می شوند. وجه تسمیه و فلسفه ی این نامگذاری چیست؟
مظلومیت شهید بهشتی گرچه بعد از انقلاب نمود پیدا کرد، اما پیش از انقلاب هم سابقه داشت. دو جریان فکری تحجر و التقاط، هجمه یی را علیه ایشان شروع کردند که صرفا انتقاد از رفتار، گفتار و مواضع ایشان نبود؛ بلکه بیشتر دروغ پراکنی و شایعه پراکنی هایی بود که اساس نداشت.
این مساله از زمان تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی و نیز شکل گیری حزب جمهوری اسلامی در 29 بهمن 1357 آغاز شد و عده یی شروع به جوسازی علیه ایشان کردند. بخشی از کسانی که این ماجراها را هدایت می کردند کسانی بودند که پیش از انقلاب با ایشان آشنایی داشتند و نسبت به توانمندی های ایشان هم در حوزه ی عمل و هم در حوزه ی نظر آشنایی داشتند. آنها نگران نقش محوری شهید بهشتی در آینده جمهوری اسلامی بودند. بنابراین تخریب چهره ی ایشان و ترور شخصیتی در دستور کار این گروه ها قرار گرفت و عده یی از مردم هم این شایعه ها را باور می کردند چون جو عمومی برای شایعه فراهم بود؛ البته هنوز هم هست. این شایعه ها تا زمانی که ترور فیزیکی انجام شد، ادامه پیدا کرد. شهید هشتی تقریبا دو و نیم سال پس از انقلاب بیشتر در قید حیات نبود و در زمان شهادت 53 سال داشت.
در همان مدت کوتاه هم هجمه ها بسیار سنگین بود. ایشان از طرف هر دو جریان فکری تحجر و التقاط زیر فشار بود. دلیل اینکه او به عنوان شهید مظلوم توصیف شد، این بود که مساله در جامعه پذیرش داشت و القای خاصی نبوده است. وقتی امام این مساله را مطرح کردند جامعه آن را پذیرفت.
در زمان حاضر هنوز هم گروه هایی هستند که به دنبال تخریب شخصیت ایشان باشند؟
بله هنوز هم هستند. هنوز هم می بینیم مسایلی را مطرح می کنند. ممکن است شهید بهشتی هنوز هم از دید این افراد شخصیت مطلوبی نباشد. برخی به ویژه سایت های خارج از کشور در مورد ایشان افسانه هایی را مطرح می کنند. مدتی پیش یکی از سایت های خارجی خاطرات یک جاسوس آمریکایی را منتشر کرد که در آن آمده بود شهید بهشتی از کشته شدن امام موسی صدر استقبال می کرد. این در حالی است که شهید بهشتی و امام موسی صدر مثل برادر بودند، هم سن و خویشاوند بودند، همفکر و با هم در ارتباط بودند. شهید بهشتی آخرین دیداری که با امام موسی صدر داشت در شهریور 1357 در بوخوم آلمان بود که من هم در آنجا حضور داشتم و به خوبی آن را به یاد می آورم. بعد از آن بود که جریانِ لیبی پیش آمد. ایشان مرتب پیگیر بودند اما در این سایت به گونه یی نوشته شده بود که انگار شهید بهشتی ایشان را به دام قذافی فرستاد. هنوز از این کارها می کنند. در داخل هم متحجران هنوز از ایشان به عنوان کسی که اگر زنده بود در زمان حاضر اسلام لیبرالیستی را ترویج می کرد، یاد می کنند. حتی یک بار یکی از آقایان گفته بود بهشتی عاقبت به خیر شد، چون اگر در زمان حاضر زنده بود اسلام لیبرالیستی ماندگار می شد. به همین دلیل مظلومیت شهیدبهشتی هنوز هم پابرجا است.
از یک نظر دیگر ایشان به لحاظ ترویج، تبلیغ و آشنا کردن مردم با افکار و اندیشه هایشان، هنوز هم مظلوم هستند چون او در درجه ی نخست یک اندیشمند و در درجه ی دوم یک سیاستمدار بود. دستگاه های تبلیغات رسمی رغبت چندانی به گسترش و تبلیغ اندیشه های او ندارند. البته خوشحالم که نشر آثار ایشان به طور طبیعی با استقبال خوبی از سوی نسل جوان مواجه شده است؛ نسلی که کمتر او را می شناسد و می خواهد بداند او چه شخصیتی بوده و چه حرفی برای گفتن داشته است. از این نظر امیدوار هستم. معرفی اندیشه ی ایشان هم در سال های اخیر در تبلیغات اصلی بی اثر نبوده است. از این نظر هم قدم های مثبتی برداشته شده است. ولی ایشان هنوز هم به لحاظ ناشناخته بودن طرز فکر و منش مظلوم هستند.
شبهه هایی در مورد منش و کنش سیاسی شهیدبهشتی مطرح می شود که از شما به عنوان یکی از نزدیکترین افراد به ایشان می خواهیم در این ارتباط روشنگری کنید. برخی مدعی اند که آقای بهشتی افزون بر دگراندیشانی چون فداییان خلق، مجاهدین خلق و توده یی ها که در اوایل انقلاب سهم خواهی می کردند، در برابر دیگر رقیبان رویکرد حذفی را پی گرفتند و در مناظره ها و بحث ها رویه یی غیر دموکراتیک و منکوب گر داشتند. نظر شما در این باره چیست؟
می گفتند ایشان انحصارطلب است. این در حالی است که در زمان حاضر یادداشت هایی که در مورد آن پنج برنامه ی مناظره ی تلویزیونی با حزب توده و چریک های فدایی خلق وجود دارد، عکس این قضیه را اثبات می کند. این یادداشت ها از طرف آنها نوشته شده است. ما که ننوشتیم. همچنین در سال 1360 که اوج درگیری های سیاسی بود اکثر فداییان خلق با شهیدبهشتی جلسه یی خصوصی داشتند که ما نوار آن را منتشر کردیم. خود این گروه ها این دیدارها را مثبت ارزیابی کرده اند چون از اینکه می دیدند در چنین شرایطی آقای بهشتی با آنها جلسه برگزار می کرده و به حرف های آنان گوش می داده تعجب می کردند.
در همان موقع هم همه ی قسمت های مناظره ها پخش نشد؛ یکی از دلایل و نشانه هایی که می گویم شهید بهشتی از هر دو طرف مورد ظلم قرار می گرفت همین بود. این مناظره ها نشان می دهد که آقای بهشتی از سال ها پیش رسم و سبک و منش گفت وگو را داشت. در مورد انحصارطلبی هم به ایشان خیلی ظلم شده است. آقای بهشتی مدیر توانمندی بود که بخشی از آن از استعدادهای ذاتی و بخشی از توانمندی های ایشان ناشی می شد. مدیریت برخی مراکز را تجربه کرده بود و کارجمعی بلد بود. خود به خود وقتی وارد کار جمعی می شد و به ایشان مسوولیت سپرده می شد. خاطره یی هست که می توانید از دکتر فرشاد مومنی دقیق تر بگیرید و آن اینکه همین اتفاق با شدت کمتری برای شهید حسن اجاره دار در حزب جمهوری اسلامی رخ داد. مدام به ایشان مسوولیت می سپردند و ایشان چیزی نمی گفت. یک روز جلسه یی می گذارند که از آقای اجاره دار نقد کنند. در این جلسه مطرح می کنند که ایشان همه کارها را دست خودش گرفته و او شروع می کند به توضیح دادن که شما کارها را به دوش من انداخته اید و به شهید بهشتی می گوید همه کارها را به دوش من می اندازند وقتی انجام می دهم می گویند تو انحصار طلب هستی. شهید بهشتی هم می گوید این همان وضعیتی است که من هم در آن هستم. واقعیت این است که آقای بهشتی نه احتیاجی داشت و نه تمایلی داشت که انحصارطلب باشد. طبیعی بود که به دلیل مدیر، مدبر و منظم بودن ایشان و برخورداری از تجربه ی کار جمعی، آشنایی با مسایل اداری و مالی و دانش نسبت به مسایل روز جهان، بسیاری از کارها به ایشان سپرده می شد.
در شورای انقلاب وقتی صحبت از ریاست شورا می شود مرحوم آیت الله طالقانی انتخاب می شوند و ایشان می گوید بخاطر اینکه شاید بعضی وقت ها نباشم و کسالتی یا کاری پیش بیاید، باید دبیر هم انتخاب کنیم. بدون اینکه آقای بهشتی حرفی بزند دیگران ایشان را به عنوان دبیر انتخاب می کنند. بعد دبیرخانه و تشکیلاتی هم درست می کنند تا بتوانند در آنجا کار کنند. مثلا در مجلس خبرگان مرحوم آیت الله منتظری ریاست آن را برعهده داشت. خود به خود آقای منتظری بخشی از کار و ریاست جلسه ها را به آقای بهشتی واگذار کرد. در مورد ریاست دیوان عالی کشور به خاطر می آورم شورای انقلاب کارش تمام شده بود و آقای بهشتی بسیار خوشحال به سراغ فیش های تحقیقاتی و یادداشت ها و ... رفته بود. پرسیدیم چرا خوشحال هستید، ایشان گفت بنایم بر این است که دیگر کار دولتی قبول نکنم و نیمی از وقتم را برای ادامه کاری که در مرکز تحقیقات اسلامی در مورد بازشناسی اسلام در حال انجام است می گذارم و نیمی از آن را برای سروسامان دادن به حزب جمهوری اسلامی که فرصت نکرده ایم به آن رسیدگی کنیم و وضعیت آشفته یی دارد. بعدها وقتی به دیدن امام رفتند، امام گفتند من شما را برای ریاست دیوان عالی کشور درنظر گرفته ام. آقای بهشتی می گوید من برای خودم برنامه ریزی کرده ام که وقتم را به مطالعه و ساماندهی حزب اختصاص دهم. امام می گوید کسی را می خواهم که دلم با او آرام گیرد و شما این ویژگی را دارید. شهیدبهشتی می گوید من کسی را برای شما پیدا می کنم که این ویژگی را داشته باشد. امام می گوید من به شما تکلیف می دانم که ریاست این سازمان را برعهده بگیرید. شهیدبهشتی هم این مساله را قبول می کند به شرطی که بعد از ساعت اداری بتواند به کارهای دیگرشان رسیدگی کنند. این اتفاق هایی است که در واقعیت افتاده اما دیگران مسوولیت های زیاد ایشان را به حساب انحصارطلبی می گذاشتند.
در مورد خلق و خوی شخصی ایشان گفته می شود که ایشان خلق تندی داشتند، آیا اینطور بود؟
شهید بهشتی انسان باوقاری بود. افرادی که روزانه با ایشان برخورد داشتند می دانستند که او تندخو نیست. آن هم بخاطر دیدگاهی که به انسان داشت. برای کرامت انسانی ارزش بالایی قابل بود. قد بلند، تُن صدای بالا، قاطعیت، طبع پرشور و محکم صحبت کردن ایشان به جای خود، اما ایشان نرمش زیادی نشان می داد. انتقادپذیر و نسبت به دیگران حساس و مهربان بود.
خاطره یی را به یاد می آورم. ایشان گفته بود سه شنبه ها هرکس خواست بدون وقت می تواند به دیوان عالی بیاید. رفته بودم چیزی را از ایشان بگیرم، دیدم خانم سالخورده ی روستایی زنبیل خریدی دست گرفته بود و از بالا تا پایین این قوه قضاییه بد و بیراه می گفت؛ طوری که ممکن بود محافظان با او برخورد کنند. آقای بهشتی از اتاق بیرون آمد و گفت مبادا با او کاری داشته باشید و بدون نوبت به کار او رسیدگی کردند.
یک خاطره ی دیگر اینکه ایشان به یکی از شهرستان ها رفته بود و با ازدحام جمعیت مواجه می شود و وقتی می خواست در ماشین را ببندد انگشت پیرمردی میان در می ماند که البته اتفاقی نیفتاد؛ آقای بهشتی پیاده می شود و دست آن پیرمرد را می بوسد و به محافظانش تذکر می دهد که مواظب باشید. شما محافظ من هستید مسوول تشریفات من که نیستید. البته ایشان همیشه خودشان در ماشین را می بست و معتقد بود اگر کسی در را ببندد این مصداق اشرافیت است. تندخویی ایشان هم یکی از افسانه هایی است که در مورد او ساخته اند. افرادی که با او سروکار داشتند می توانند گواهی بدهند که او خوش خلق بود. شاید فکر کنید که چون من فرزند او هستم در موردش این حرف ها را می زنم.
او حتی در منزل هم نسبت به اعضای خانواده بسیار رووف بود. روز جمعه ها را فقط به خانواده اختصاص می داد و کارهای دیگر را هرچقدر هم مهم بود کنار می گذاشت. هیچگاه در خانه تحکم و اجبار نمی کرد که فلان کار را بکنید. احترام برای همه قایل بود و بیشتر مشورت می کرد. با مرحوم مادرمان رابطه یی بسیار صمیمانه داشت و سعی می کرد در کارهای منزل هر چه از دستش برمی آمد، کمک کند. به مادرم می گفت برو رانندگی یاد بگیر. خودشان هم کمک کردند مادرم آیین نامه را یاد بگیرد.
خاطره دیگر اینکه ایشان خربزه ی مشهدی خیلی دوست داشت. یک روز به منزل آمد صندوق ماشینش پر از خربزه بود. مادرم گفت چقدر زیاد خریدی، گفت از سرکار می آمدم پیرمردی کنار خیابان ایستاده با اینهمه خربزه. پرسیدم از صبح چندتا خربزه فروختی و او گفت دو تا. من هم همه را خریدم تا بیش از این زیر آفتاب معطل نماند.
شهیدبهشتی از معدود کسانی بود که در سال های نخست انقلاب به کار تشکیلاتی اعتقاد داشت. به نظر شما بقای ایشان با چنین دیدگاه می توانست چه تاثیری در سرنوشت جمهوری اسلامی داشته باشد؟
وقتی می گوییم تشکیلات، به سازماندهی کار داریم و اینکه چرا ایشان سازمانده موفقی بود. ایشان به تدریج در طول زندگی به اهمیت کار جمعی رسیده بود. کارهای علمی را هم در قالب کار جمعی انجام می داد که در آن زمان بسیار نادر بود. مرکز تحقیقات اسلامی را که سال 1349 با همراهی آقای موسوی اردبیلی تشکیل داد، کار تحقیقاتی جمعی واقعی بود. هر منبعی را باید 2 نفر فیش برداری می کرد؛ تقسیم کار می کرد و جلسه برگزار می کرد و ... و کاری مدرن انجام می داد. پیش از آن هم ایشان در اواخر دهه ی 30 کاری جمعی در مورد حکومت اسلامی انجام داد. کارهایی از این دست زیاد انجام شد.
شهیدبهشتی به کار جمعی اعتقاد داشت. به خرد جمعی و تصمیم گیری های جمعی باورعملی داشت. اعتقاد به گفت و گو داشت. وقتی حوادثی که پس از ملی شدن صنعت نفت پیش می آید ( ایشان هم فعال بود و در حوادث 30 تیراحضار شد) و پس از آن مساله 15 خرداد، می بیند ضعف بزرگ مسلمانان این است که تشکیلات ندارند و به تدریج به این فکر می افتد که حزب تشکیل دهد. بعد از کودتا مسجل می شود که باید کاری انجام دهند و از سال 1356 پایه های شکل گیری حزب شروع می شود. بحث و گفت و گوها، اساسنامه ها و اینکه چگونه عمل کنیم که می خورد به طوفان انقلاب که ایشان نقش اساسی در آن دارد و در مبارزات انقلابی هم اصل کار جمعی را مبنا قرار می دهد.
این عملکرد جمعی ایشان از اعتقاد او به ایده ی امامت جمعی نشات می گیرد. او امامت امت را قبول داشت به این معنا که همه ی مردم به نحوی باید در راهبری جامعه مشارکت داشته باشند. حزب، برآمده از تفکر امامت جمعی است و البته این به آن معنی نیست که همه زیر چتر یک حزب واحد جمع شوند. زمان آقای بهشتی بحثی بود که چگونه روابط خود را با احزاب دیگر اعم از احزاب مسلمان یا دیگر احزاب و غیرمسلمان و غیرمعاند تنظیم کنیم. به نظرم با این تفکر، ما جامعه ی مدنی گسترده تری داشتیم و احزاب جدی تر گرفته می شدند و نقش اساسی تر داشتند و رقابت سیاسی در قالب احزاب و نه باندهای قدرت صورت می گرفت و گروه هایی که هیچگونه پاسخگویی ندارند بر مصدر کار نمی آمدند و ما توسعه ی سیاسی بیشتری را تجربه کرده بودیم.
اگر اجازه بدهید برگردیم به برخی شبهه هایی که درباره ی شهید بهشتی مطرح شده است. برخی مدعی رایزنی ها و گفت و گوهایی بین آقای بهشتی و آمریکایی ها در هفته ها و ماه های پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی شده اند. نظر شما درباره ی این ادعاها چیست؟
رایزنی نبود؛ اینها دیدارهایی بود و این 2 با هم متفاوت است. ببینید شهیدبهشتی در این دوره در نظام دارای مسوولیت بود. او آدمی جهاندیده بود و چند زبان می دانست؛ زبان دیپلماتیک را می فهمید و در جایگاه دبیر شورای انقلاب با مسایل مهم و گوناگون کشور درگیر بود.
در مورد مسایل میان 2 کشور هم طبیعی بود ایشان نقش مهمی داشته باشد. خوشبختانه بخشی از اسناد لانه ی جاسوسی منتشر شد. همه ی اسناد نشان می دهند که بهشتی فردی است که به گفت و گو و مذاکره اعتقاد دارد و بر منافع ملی ایستادگی می کند. زبان دیپلماتیک را می فهمد و در عین حال بر مواضع اصولی خود ایستادگی می کند. این ادعای من نیست، در اسناد قابل مشاهده است. این ارتباطات در آن زمان خیلی طبیعی بود. بعد هم که مذاکرات دولت موقت و آمریکایی ها پیش می آید شهیدبهشتی موضعی منطقی داشته و اعتقاد داشته که دولت موقت خیانت نمی کند. این را باید توجه داشت که در آن زمان آمریکا چهره ی سیاسی منفوری نزد مردم ایران داشت. بهشتی در این زمان در نفس گفت و گو ایرادی را وارد نمی دانست. اما بر شکل آن انتقاد داشت. در آن زمان شورای انقلاب در حکم مجلس بود و یکی از مسایل مهم ارایه ی گزارش مذاکرات به شورای انقلاب بود که بی تفاوتی دولت موقت به این مهم سبب اعتراض بود. شهیدبهشتی تاکید داشت که ما افرادی مانند دکتر سحابی و مهندس بازرگان را می شناسیم و در اعتقاد آن ها به اسلام و انقلاب و ... تردیدی نداریم و برای آنان احترام قایلیم ولی در مورد شیوه ی اداره ی کشور برخی اختلاف نظرها وجود دارد. در سال های اخیر اسنادی از این دست زیاد منتشر شد و خیلی ها هم کوشیدند از طریق این اسناد شیطنت هایی صورت دهند.
شما به مساله ی اختلاف شدید بهشتی با چهره های ملی-مذهبی اشاره کردید. آیا شهیدبهشتی به این افراد مانند چهره هایی نظیر بنی صدر و حلقه ی پیرامونی وی می نگریست یا میان این 2 جریان تفاوت قایل بود. این سوال از این ناشی می شود که در زمان حاضر بسیاری این 2 جریان را به یک چوب می رانند.
مسلما تفاوت قایل بودند. البته بخشی از نیروهای ملی مذهبی خطاهای تاریخی را مرتکب شدند که اوج آن غایله ی 14 اسفند در دانشگاه تهران بود. اینکه این ها با چه دلیلی در روز بزرگداشت مصدق در کنار کسانی قرار گرفتند که با آنان سنخیتی نداشتند واقعا جای سوال است. البته بهشتی با نهضت آزادی اختلاف هایی داشت که در آن مقطع زمانی بیشتر از اختلاف های شورای انقلاب و دولت موقت ناشی می شد. در همین شورا شخصی مانند بنی صدر هم بود که به طور کلی دولت موقت را قبول نداشت. به رغم چنین شکاف هایی شهیدبهشتی از زمان پیش از انقلاب با چهره های دولت موقت همکاری هایی داشت و نشست های علمی برگزار می کرد و در صداقت و نیت آنان تردیدی نداشت. با توجه به این پیشینه، واقعه ی 14 اسفند رخداد تلخی بود و بسیاری را شوکه کرد که چرا آنان در جمعی فعال هستند که شعار اصلی آن مرگ بر بهشتی است. به خاطر دارم که ما پای تلویزیون نشسته بودیم و شعارهای مرگ بر بهشتی را می شنیدیم. در جمع یکی با لحنی سبک ناسزایی را نثار بنی صدر کرد که این امر مورد اعتراض شهیدبهشتی قرار گرفت و نشان داد که با مخالفان خود نیز چه منشی دارد.
در مورد مجاهدین خلق (منافقین) هم باید گفت که ایشان با مجاهدین پیش از انقلاب ارتباط هایی داشت. در مورد مجاهدین خلق پس از انقلاب نیز شهیدبهشتی با آنان به 2دومساله برخورد کرد که نخستین آن مساله ی ایدیولوژیک بود. ایشان به دنبال این بود که بر سر مبانی اعتقادی با آنان بحث کند. یکی دو بار هم پیش آمد که مسعود رجوی به همین واسطه به خانه ی ما آمد. مساله ی دوم شهیدبهشتی با مجاهدین خلق بحث صداقت آنان بود. ایشان تاکید داشت که مجاهدین باید صداقت داشته باشند و از دروغ و رفتارهای منافقانه دوری گزینند. البته ایشان قایل به تفاوت میان بدنه ی سازمان مجاهدین خلق و کادر مرکزی بود و اعتقاد داشت بدنه ی اصلی از سوی سران فریفته شده اند.
در این زمینه خاطره یی است که بد نیست بیان کنم. یکی از نیروهای شناخته شده در فعالیت های مبارزاتی برای من تعریف کرد که روزی پیش از سی ام خرداد 1360 نزد شهید بهشتی رفتیم و گفتیم با توجه به رصد فعالیت های چند روز اخیر آنان به این نتیجه رسیده ایم که می خواهند وارد فاز فعالیت های نظامی شوند. اگر اجازه دهید پیش دستی کنیم و آنان را دستگیر کنیم. شهید بهشتی پس از اندکی تامل گفتند ما نمی توانیم شروع کننده باشیم و نمی توانیم بر اساس موازین اسلامی آنان را به جرم نکرده مجازات کنیم. در اینجا اشکال از من است که وقت بیشتری را برای مباحثه با آنان نگذاشتم. حتی اگر آنان حاضر نبودند سخن من را بشنوند من باید نزد آنان می رفتم.
در مورد حزب توده هم به دلیل اینکه وابستگی این حزب بر همگان آشکار بود، شهیدبهشتی موضعی مشخص داشت. گروه های مسلمان دیگری هم بودند که با شهید بهشتی اختلاف هایی داشتند ولی رابطه ی ایشان با آنان عادی بود.
در مورد اندیشه های ایشان یکی از مسایلی که مطرح است این که به رغم پایه های اسلامی تفکر شهیدبهشتی، در زمینه هایی نظیر مالکیت، آرای ایشان به مارکسیست ها نزدیک می شد یا در زمینه ی ملی گرایی، ایشان به پیشینه ی تاریخی ایرانیان و ملی گرایی حمله برده و آن را بر نمی تافت. نظر شما در این ارتباط چیست؟
شهید بهشتی حرفی در مورد ملی گرایی دارد که می گوید وطن دوستی و ملی گرایی این ظرفیت را ندارد که بگوید در اداره ی کشور و حکومتداری چه بکنیم و چه نکنیم. البته این منافی وطن دوستی یا لزوم دفاع از آن نیست و طبیعی است که هر کسی علاقه ی خاصی به آب و خاک خود دارد اما اینکه ملی گرایی بتواند برنامه یی برای اداره ی کشور ارایه کند مورد پذیرش شهیدبهشتی نبود که البته این مساله هم قابل بحث است.
در مورد مساله ی مالکیت اتفاقا ما یک فیلم مستند داریم که در آن سخنرانی ایشان در سال 1359 در مورد مسایل اقتصادی وجود دارد و بیانگر بخشی از نظرهای شهیدبهشتی در این باره است. شهیدبهشتی در مورد مسایل اقتصادی دیدگاه های خاص خود را داشت. ایشان با اقتصاد کاملا دولتی مشکل داشت و به اقتصاد خصوصی نیز از زاویه ی دید ویژه ی خود می نگریست که این زاویه ی دید برآمده از استدلال های قرآنی بود. در نظر ایشان سرمایه داری لجام گسیخته ی بی قید و بند با اسلام سازگار نیست. شهیدبهشتی همچنین با نظام ربوی مشکل داشت و به مساله ی عدالت اجتماعی که در ادبیات دینی بر آن تاکید شده توجهی ویژه معطوف کرده بود. این مساله مورد نظر ایشان بود که ما نمی خواهیم در جامعه فقر را بازتوریع کنیم. ما می خواهیم در عین حال که تولید ملی و ثروت کشور افزایش می یابد، سهم سرانه ی امکانات نیز میان شهروندان عادلانه تقسیم شود.
من نگرانم که این حرفی که من مطرح می کنم برداشت های نادرستی را به همراه داشته باشد اما با توجه به اینکه من در دانشگاه اندیشه های «جان راولز» را درس می دهم، دیدگاه شهیدبهشتی را نزدیک به راولز می دانم. راولز در کتاب آخر خود یعنی «عدالت به مثابه انصاف» می گوید نظر من نوعی سوسیال لیبرالیسم یا لیبرال سوسیالیسم است. از این منظر دیدگاه های اقتصادی شهیدبهشتی با این اندیشمند شباهت هایی دارد. به طور کلی هم بحث های اقتصادی شهیدبهشتی و دیدگاه های ایشان متاثر از مطالعات فراوان و کارهایی است که سابقه ی آن به دهه ی 30 بازمی گردد. ایشان مدعی اقتصاددان بودن نبود ولی مطالعه ی گسترده یی در این زمینه داشت.
ما شاهد هستیم از صدر انقلاب تاکنون شخصیت ها و چهره های مطرح روندهای متفاوتی را از نظر ایده ها و اندیشه ها پیموده اند. برخی بر همان مواضع و دیدگاه های پیشینی اصرار دارند و برخی نیز بنا به مقتضیات زمانی تحولات جدی را در دیدگاه ها و رویکردهای خود نشان داده اند. شهیدبهشتی در زمره ی کدام دسته قرار می گرفت؟
من گمان نمی کنم شخصیت کسی درگیر تحول نشود. به عنوان مثال شما اگر سخنان آیت الله مکارم شیرازی را در مجلس خبرگان اول انقلاب با الان مقایسه کنید می بینید که دیدگاه های ایشان نیز با توجه به مقتضیات زمانه تغییر کرده است.
شهید بهشتی یک تفکر تکاملی داشت. وقتی انسان سیر تحول سی و چند سال اخیر ایشان را مشاهده می کند به این تکامل پی می برد. انسان در پاره یی مواقع به جایی می رسد که متوجه اشتباه خود می شود و بدون هراس به آن اذعان می کند. حتی در رفتار فردی، شهیدبهشتی در مواقع لازم تجدیدنظر می کرد. یکی از ویژگی های رفتاری ایشان وسواسی بودن آن هم به شکل وسواس بسیار زیاد بود. ولی ایشان با خودسازی این مساله را رفع می کند. ایشان می گفتد من در بحث هایم با صدای بلند داد می زنم و لازم است که این رفتار خود را اصلاح کنم، کسی که حرف منطقی می زند داد نمی زند و آرام حرف می زند.
یکی از ویژگی های شهیدبهشتی که مغفول مانده این است که ایشان در تمام طول عمر یک لحظه از خودسازی غافل نبود و در این راه کوشا بود. در بحث های تفسیر قرآن ایشان می توان شاهد بود که گاهی به برداشتی معطوف به جمع بندی های پیشین می رسد. شهیدبهشتی از جمله انسان هایی است که از بیان اشتباهات خود ابایی نداشت. انتقادپذیری او از روی تعارف نبود و واقعا انتقادپذیر بود و انتقاد را استقبال و تشویق می کرد. حتی پیش می آمد که ایشان در جمع به علت اشتباه خود عذرخواهی می کرد و انعطاف پذیری بالایی داشت.
ایشان تعبیری در مورد دکتر شریعتی دارد که به نظرم در مورد خود ایشان هم کاربرد دارد و آن جستجوگری در مسیر «شدن» بود. من فکر می کنم اندیشه های بهشتی و سلوک او و مبنای فکری ایشان می تواند ظرفیت های زیادی را برای ایجاد تحول به سمت جامعه ی مبتنی بر ارزش های اخلاقی، انسانی و دینی ارایه کند؛ بخصوص اینکه اندیشه ی ایشان یک منظومه ی منسجم فکری و نه گفته ها، موضع گیری ها و نوشته های پراکنده است. مبنای فکری ایشان انسان شناسی است و مفهومی که ایشان برای انسان از دیدگاه اسلام مطرح می کند بسیار برای ما قابلیت بالایی برای الگو شدن دارد.
ایشان براین باور است که با جمع گرایی به معنای ذوب شدن فرد در جمع مخالفیم؛ چرا که در چنین وضعیتی انتخاب گری انسان معنایی ندارد و به فردگرایی مفرط که تاثیر جامعه بر فرد را نادیده می گیرد اعتقادی ندارد. به نظرم بحث هایی که ایشان در مورد آزادی دارد و این مفهوم را در کنار آگاهی به عنوان پیش شرط انتخاب گری انسان می داند و اینکه انتخاب گری را موجب مسوولیت انسان در قبال خود، جامعه، تاریخ، طبیعت، خالق هستی و ... می داند، قابل توجه و تامل است و می تواند مبنای انسان شناختی کارآمدی برای بازخوانی اسلام به عنوان یک آیین انسان ساز باشد