رضا کیانیان / روزنامه اعتماد
وقتي ١٥ساله بودم خبرنگار روزنامه اطلاعات شعبه خراسان شدم. بعد از مدت كوتاهي قرار شد عكسم در روزنامه، صفحه مخصوص خراسان چاپ شود.
رفتم استوديو موگه پيش مصطفي. گفتم يك عكس هنري از من بگير! آن روزها تازه مد شده بود (حداقل در مشهد) براي پرتره يك طرف صورت را تاريكتر ميكردند. اين عكس را به دفتر روزنامه دادم و چند روز بعد، يك خبر كوتاه چندخطي، وسط يكي از ستونها چاپ شد، با همان عكس و زير آن نوشتند: «رضا كيانيان هنرمند جواني از مشهد».
به زحمت كسي ميتوانست آن عكس و خبر را ببيند. اما خودم به راحتي آن را ديده بودم و چند نسخه از روزنامه را هم از دفتر برداشته بودم كه به همه نشان بدهم. به ثبت رسيده بودم.
اما خوشحالي من به زودي تبديل به خجالت شد، چون پيرمردهاي مسجد محل كه من هم عضو ثابت آنجا بودم، عكس را ديده و گفته بودند: «رضا هروييني شده، چون لبهاش سياهه، صورتش هم سياهه».
حالا من جلوي چشمشان بودم كه نه لبهام و نه صورتم، هيچ كدام سياه نبود، اما به آن عكس استناد ميكردند و خودم را باور نميكردند. چارهاي نداشتم، فقط سعي كردم تمام نسخههاي روزنامه- حداقل اونايي كه تو محلمان پخش شده بود- را جمع كنم تا به مدرسه و به دست مدير و ناظممان نرسد... ! الان ٦٥ساله شدم و هنوز هم خودم را جزو روزنامهنگاران ميدانم؛ گاهي مطلبي، مقالهاي و... مينويسم و گاهي هم با اين و آن مصاحبه ميكنم و اينجا و آنجا چاپ ميكنم.
خب، سينماگر هم هستم. آقاي روحاني درمورد سينما، بعد از انتخاب شدن بلافاصله به قولش عمل كرد و خانه سينما را باز كرد و به خيلي از قولهاي ديگرش هم عمل كرد، حتي به قولهاي جهانياش.
اما هنوز انجمن صنفي روزنامهنگاران باز نشده. من در روز خبرنگار به خاطر همه خبرهاي خوبي كه خودشان و همكارانشان آفريدهاند، به همه خبرنگاران تبريك ميگويم و همچنان منتظرم براي يك خبر خوب ديگر؛ باز شدن انجمن صنفي روزنامهنگاران.