روزنامه شرق گفت و گویی با فائزه هاشمی داشته که در بخشی از آن می خوانیم: «در راه مجلس بودم. صبح خیلی عجله داشتم که زود برسم. باید به حدنصاب رسیده و دفاع میکردیم. با اینکه ما یک اقلیتی قوی بودیم، اما لب مرز بودیم. به یاد دارم در ماشینم یک سوسک پیدا شد. من تنها بودم و راننده! کنار خیابان ایستادم محافظ نداشتم. به محافظ بابا زنگ زدم که بیاید، یکی از نمایندهها به من زنگ میزند که کجایی؟ چرا نمیرسی؟ الان جلسه شروع میشود. من هم خجالت میکشیدم که بگویم کنار خیابان نشستهام و منتظرم کسی بیاید و سوسک را بکشد. بالاخره یکی آمد، سوسک را کشت و من توانستم به مجلس بروم.»
***
در همین راستا روایت روزنامه های مختلف از این خاطره را به شرح حدس می زنیم:
آرمان دیروز: "در حالیکه در دنیای مدرن جان هیچ جانداری غیر از انسان اهمیت ندارد و در حالیکه برخی، گونه های در حال انقراض را هم شکار می کنند؛ اما دختر آقای هاشمی آزاداندیشانه به حق زندگی یک سوسک احترام گذاشت و بدون تجاوز به حریم خصوصی و عمومی این سوسک، هرگز از لنگه کفشش برای کشتن وی استفاده نکرد تا دستش به خون هیچ سوسکی آلوده نشود."
***
غروب یزد: «بر اساس شنیده های ما صبح همان روز فردی کیسه ای سیب زمینی به خانم هاشمی اهدا می کند و از او می خواهد ساده زیست باشد و هر روز ناهار کوکوسیب زمینی و شام سیب زمینی آبپز بخورد. این سوسک هم از کیسه سیب زمینی همان فرد -که در آینده مسئولیتی گرفت- بیرون آمده است تا با ترساندن فائزه هاشمی او را ادامه تلاش های منصرف و از آرمان هایش دور نگه دارد.»
***
کهکشان: «سوسکی که در یک اقدام از پیش طراحی شده قصد ترور دختر یکی از مسئولان را داشت دستگیر شد. این سوسک بعد از دستگیری توسط محافظ آقای هاشمی اعترافاتی انجام داد. وی که در چند طویله و چاه دستشویی آموزش هایی دیده بود هدف از حضورش در ماشین دختر هاشمی را پرت کردن حواس راننده و چپ کردن خودرو عنوان کرد تا با سوءقصد به جان دختر هاشمی، برخی جریانات داخلی را متهم به این ترور کرده و کشور را ناآرام کنند.»
***
کشور امروز: در حالیکه این همه روز از جمع بندی برجام گذشته است اما هنوز شاهد هستیم در خودروی برخی از مسئولین سوسک وجود دارد، متاسفانه تحریم های مربوط به سوسک کش ها هنوز پابرجا هستند و ... چی؟! ... خاطره مال گذشته بود ... خب تصحیح می کنم ...
محافظ آقای هاشمی یک سوسک را فقط به خاطر اینکه مزاحم دخترش شده بود به بیرحمانه ترین شیوه ممکن کشت و بعد هم وقتی فائزه از او پرسید: « تونستی پیداش کنی؟ چه خبر؟» به او گفت: «خبر مرگش!» و وقتی فائزه اشک در چشمانش جمع شد، محافظ خطاب به فائزه گفت: «حقش بود!» در اینجا بود که فائزه بعد از کمی تامل گفت: «اه؛ چندشم شد. چقدر ادبیاتت شبیه یکی از روزنامه های کشوره. به بابا میگم امروز اخراجت کنه.»؛ آن محافظ اخراج شد و از آن روز شد یکی منتقدهای جدی هاشمی و یک عالمه هم کار فرهنگی کرد.