آمریکا از نظر فرهنگی مانند کشورهای اروپایی، بهویژه انگلیس، ویژگیهای لازم برای همگنشدن یا تطابق فرهنگی با آداب و رسوم و فرهنگ مردم منطقه را ندارد و از نظر سیاسی هم اهدافش در منطقه، واضح و روشن نیست.
به گزارش شرق، از نظر اقتصادی هم فقط بهدنبال انتقال منابع و انرژی از منطقه و برگرداندن پول آن با کالاهای مصرفی و تسلیحاتی است که سودی واقعی برای مردم این منطقه ندارد، اما مهمتر از همه اینها، سیاستهای ایالات متحده در منطقه ژئواستراتژیک خاورمیانه، با سیاست خارجی ایران که منافع فرهنگی، اقتصادی و سیاسی فراوانی دارد، مغایر است.
اصولا آمریکا نیز در بافت جامعه، سیاست، حکومت و تقسیم قدرت داخل، کشوری بسیار پیچیده است و در سیاست خارجی کشوری ناراحت به شمار میرود و مرزهای منافع خود را بسیار گسترده تعریف کرده است. این در حالی است که زیرساختهای لازم برای این گستردگی منافع را ندارد و به یمن اقتصاد قوی، چنین خیزی برداشته است.
البته در سیاست خارجی، «کشور راحت» که مانند هلو باشد نداریم! کشورها غالبا بهدنبال حداکثرسازی منافع خود با تمسک به انواع راهها - حتی راههای غیراخلاقی و ضدانسانی- هستند. حتی کشورهای اروپایی که به فرهنگ آمریکا نزدیک هستند با این کشور مشکل دارند و تزاحم منافع، یکی از درگیریهای آنهاست.
با این همه، اگر با دیدگاه اوباما در زمینه چینش خاورمیانه، موافق نباشیم حداکثر میتوان آن را خاکستری دید. اوباما و تیم کنونی کاخ سفید بهجز چند نفر، محصول جنبش مدنی پنج دهه اخیر آمریکا هستند که توانستند یک سیاهپوست را به صندلی ریاستجمهوری برسانند.
بسیاری او را بهدلیل ویژگیهای خود و اطرافیانش، تنها «سیاهِ سفید» میدانند که استثنایی و منحصربهفرد است. مأموریت رئیسجمهور فعلی، خارجکردن آمریکا از منجلاب جنگ است و بهخوبی میداند مردم آمریکا را به کجا میخواهد ببرد.
در دهه ٦٠ میلادی وقتی سیاهپوستان آمریکا باید در صندلیهای عقب اتوبوس مینشستند و از شیرهای آب مخصوص خود در پارکها آب مینوشیدند، هیچکدام باورشان نمیشد در ٥٠ سال بعد یک رئیسجمهور سیاه در کاخ سفید حضور یابد.
او بدون شک به دنبال منافع ملی مردم آمریکاست، ولی قصد داشته و دارد این منافع را از راه صلح و با هزینه مادی و معنوی دیگران که فرقی برایش ندارد ایران باشد یا روسیه یا اعراب تأمین کند. در تاریخ ٢٠٠ ساله آمریکا گویا فقط دو بار رئیسجمهور دموکرات توانسته است در سه دوره پشت سرهم در کاخ سفید دوام بیاورد، اما محافظهکاران سابقه بیشتری در این زمینه دارند.
توفیق اوباما برای تأمین منافع حداکثری در سیاست خارجی بدون جنگ و هزینه برای مالیاتدهندگان آمریکایی، میتواند استثنایی بر این قاعده باشد و دموکراتها بر کرسی ریاستجمهوری بمانند.
اصولا فلسفه وجودی حضور چنین شخصی در کاخ سفید، نجات اقتصاد داخلی، بهبود چهره سیاست خارجی آمریکا در دنیا و بازکردن «وزنه خاورمیانه» از پای سیاست خارجی آمریکاست تا از غرقشدن این کشور در باتلاق خاورمیانه جلوگیری کرده و هزینه درگیری و تنشهای داخلی را بر کشورهای منطقه برای تقویت اقتصاد داخلی آمریکا تحمیل کند.
با این نگاه خوب است یک بار دیگر به «فرجام برجام» بیندیشیم و بدون افتادن در گردونه تئوری توطئه، نگاهی به نزاعهای داخلی آمریکا داشته باشیم که نه یک جنگ زرگری، بلکه براساس اصل «تنازع قدرت» است. بر همین اساس چرتکهانداختن برای نتایج «مذاکرات وین» امری خطاست؛ باید نگاه راهبردی به روند طیشده داشت و به دنبال کسب منافع درازمدت و نقش منطقه و توسعه اقتصادی ایران بود.
اوباما سرمایهگذاری زیادی برای کاهش هزینه سیاست خارجی آمریکا یا پرداخت آن از جیب دیگران کرده تا اقتصاد آمریکا را که «نومحافظهکاران» به ورشستگی کشانده بودند، بار دیگر نجات دهد و جهان و بهویژه کشورهای تکمحصولی نفتی را از افتادن در بحرانی دیگر رهایی بخشد. جا دارد ایران نیز از شرایط منطقهای ایجادشده حداکثر سود را ببرد و قطار توسعه کشور را روی ریل بیندازد.