«شهرام هستم، خدمتگزار پرخور جلسه و به همه پرخورهایی که امروز اینجا جمع شدهاند خوشامد میگویم.» با این جمله شهرام گرداننده جلسه، یکی از جلسات انجمن پرخوران آغازمیشود؛ پرخورهایی که دورهم جمع شدهاند تا با کمک هم دست از پرخوری بردارند.
روزنامه «ایران» در گزارشی با این مقدمه نوشت: اعضای انجمن پرخوران در جلسه این هفتهشان در یک سالن با دیوارهای سیاهرنگ جمع شدهاند. امروز من هم با آنها همراه شدهام و پا به پایشان تا پایان جلسه پیش میروم. باهم دعای روزانه را میخوانیم؛ دعایی که مضمون کلیاش کمک از خداوند برای داشتن ارادهای مستحکم و رهایی از اسارت نفس است. بعد پرخورها از تجربههایشان میگویند و همینطور جلسه تا انتها پیش میرود.
شهرام میگوید: با نام خدا جلسه را برای پرخورانی که در این مکان و خارج از اینجا در عذاب هستند شروع میکنیم.
در یک طرف سالن، خانمها نشستهاند و در سوی دیگر، آقایان. سالن نسبتا بزرگ پر از جمعیت است. برخی اضافهوزن دارند، شکمشان جلو آمده و دکمههای لباسشان را فشار میدهد یعنی به طور واضحی تپل هستند اما اینطور هم نیست که همه چاق باشند. تعدادی از شرکتکنندگان، وزن معمولی دارند. تعداد کمی هم باریک و لاغرند اما همه برای یک هدف اینجا جمع شدهاند. از پرخوری خسته شدهاند و تمایل به قطع خوردن غیرارادی دارند.
هر کس بعد از معرفی خودش با نام کوچک، فوری اضافه میکند یک پرخور است و بعد هم از تجربههایش میگوید؛ تجربههای موفق و ناموفق در ترک غداخوردن غیرارادی یا همان پرخوری خودمان.
از پرخوری سرطان گرفتم
آن طور که اعضای انجمن پرخوران میگویند، این انجمن بر پایه رابطه دوستی و همدردی شکل گرفته است؛ کسانی که با کمک هم و تجربههای مشترکشان قصد دارند از پرخوری بیاختیار رها شوند. این انجمن آنطور که اعضایش تأکید میکنند باشگاه لاغری، رژیم غذایی یا داروهای جادویی نیست و تنها شرط عضویت در آن تمایل به توقف خوردن بیاختیار است. انجمن با کمکهای داوطلبانه اعضا اداره میشود.
شهرام کمی اضافهوزن دارد. به قول خودمانی، کمی تپل است و شکم برآمدهای دارد. با لحنی آرام و صورتی پر از خنده حرف میزند. لحنش پر از آرامش است: وقتی سیر بودم میخوردم، وقتی دلدرد داشتم میخوردم، دنداندرد داشتم میخوردم. خوشحال بودم میخوردم. ناراحت بودم غذا میخوردم. خلاصه یک پرخور تمامعیار بودم. به سختی اینجا را پیدا کردم. زمانی که اینجا رسیدم حتی قدرت تکلم هم نداشتم. با تمام بیماریام اینجا آمدم، با یأس و ناامیدی شدید اما خوشحالم به همه اعلام کنم 5 سال و دو ماه است پاکی دارم. بهتدریج بیماریهایم هم رفت. چربی و قندم تنظیم شد و قدرت تکلمم برگشت. هرچند هنوز اضافهوزن دارم اما توانستم 30 کیلو وزن کم کنم. در پروسه پرخوریام سرطان گرفتم اما با همین برنامه توانستم آن را هم رد کنم.
شهرام تأکید میکند که با کمک دکتر تغذیه، این جلسات و کمک راهنمایانش توانسته است بر بیماری پرخوری خود غلبه کند.
در ادامه جلسه، بهروز صحبت میکند. بلوز قرمزرنگ به تن دارد و چاق هم نیست: یکی از مشکلات من بیانضباط غذاخوردن است. تند میخورم، با همه غذا میخورم. تا وقتی از بیماریام شناختی نداشتم، مدام در برابرش شکست میخوردم.
بهروز اعلام میکند 122 کیلو بوده و توانسته با کمک انجمن و رعایت 12 قدم، 85 کیلو شود.
وجود چاقها حالم را خوب میکرد
انجمن با قدمها و سنتهای دوازدهگانه اداره میشود؛ همان برنامهای که معتادان به مواد مخدر هم گاهی از آن برای ترک مصرف مواد استفاده میکنند. برای همین هم هست که پرخورها هم به شیوه معتادان اول خود را معرفی میکنند و حتی از واژه پاکی برای بیان دوری از پرخوریشان استفاده میکنند. اینجا پاکی یعنی غذاخوردن به شیوه معمول و سالم. اینطور نیست که پرخورها از دکتر تغذیه استفاده نکنند، بلکه بیشترشان اعلام میکنند که تا قبل از این معمولا دکتر تغذیه نمیتوانسته کمک چندانی به آنها کند چون آنها خیلی نمیتوانستهاند در رژیم غذایی باقی بمانند.
قدم اول در اینجا این است: ما اقرار کردیم که در برابر پرخوری عاجز بودیم و زندگیمان غیرقابل اداره شده بود. قدم دوم هم آنکه به این باور رسیدیم نیرویی برتر میتواند سلامت عقل را به ما بازگرداند.
قدمها و سنتها همینجور تا 12 قدم و پله بعدی با کمک جلسات مشترک، نشریات مؤثر و راهنمایان اجرا میشود؛ همان راهنمایانی که هر پرخوری برای خود برگزیده تا در زمان وسوسه کمکش کند؛ راهنمایی که در هر ساعت از شبانهروز به دوستش کمک میکند، حرفهایش را میشنود و کمکحالش میشود تا بر وسوسهاش غلبه کند.
خانم مسنی خود را مادر پرخور معرفی میکند: من جزو بیماران خیلی فعال هستم. یعنی دکتر به من هشدار داده ممکن است 150 کیلو را هم رد کنم. رژیم هم میگرفتم اما نمیتوانستم در پرهیز باقی بمانم. معمولا فقط تا سه روز میتوانستم رژیمم را حفظ کنم اما اینجا به لحاظ روحی آرامش پیدا کردم. همه مثل خودم چاق بودند و همین حال من را خوب میکرد. هر وقت حالم بد میشود کسی هست که به او زنگ بزنم و درد من را بفهمد اما با این همه کسی هم به من نمیگوید چی بخور و چی نخور.
آیا ما هم یک پرخوریم؟
آیا وقتی گرسنه هم نیستید غذا میخورید؟ آیا بدون هیچ دلیلی تا خرخرهتان غذا میخورید؟ آیا پس از پرخوری احساس گناه و پشیمانی میکنید؟ آیا وقت و فکر زیادی را صرف غذا میکنید؟ آیا در حضور دیگران به طور معقول غذا میخورید ولی بعد در تنهایی جبران مافات میکنید؟ آیا برای فرار از نگرانیها و ناراحتیهایتان غذا میخورید؟
اینها تعدادی از پرسشهایی است که به شما کمک میکند تا تشخیص دهید آیا شما یک پرخور بیاختیار هستید یا نه. آنطور که نسترن پرخور با همین سوالها فهمید یک پرخور است: فهمیدهام در چنگ نوعی بیماری اسیرم اما دلایل آن مهم نیست بلکه باید یاد بگیریم چگونه از آن رها شویم.
«عبدالله هستم یک پرخور. من عاشق کباب بودم. یکجور اعتیاد انگار. اصلا اگر یخچالمان خالی بود حالم بد میشد. موقع غذا باید تلویزیون خاموش میشد. اصلا میهمانی میرفتم که غذا بخورم. اگر میفهمیدم در مجلسی غذای خوب نیست نمیرفتم. محل کارم خارج از تهران است اما این همه راه میکوبیدم بیایم تهران خانه و ناهار بخورم و بعد برگردم. چه خسارتها که از این پرخوری ندیدم.»
این روزها عبدالله حال و روز بهتری دارد. به قول خودش اینجا غیر از حل کردن ولعش نسبت به خوردن، گذشت و بخشش را هم آموخته است: اگر همسرم برایم غذای خوشمزه نمیپخت سرش داد میزدم. اصلا برای غذا به آدمها محبت میکردم.
«اکرم پرخورم. از بچگی این بیماری را داشتم. هر وقت احساس خلاء میکردم غذا میخوردم. آدمها اگر از زندگیام میرفتند من خوردن را جایگزین آنها میکردم. خوردن بهترین جایگزین برای همه چیز بود. آنقدر و تا خرخره میخوردم که فکر میکردم یک روز از پرخوری خفه میشوم و میمیرم. در اینجا نظم را آموختم. چون بینظمی در زندگی من بیداد میکرد. اینجا هر کس از احساساتش میگوید، از سختیها و تحقیرهایش و همین اساس همدردی است که من را تا حد زیادی نجات داده هرچند هنوز هم اضافهوزن دارم.»
ترسها و وسوسههای پرخوری
نخستین جلسه پرخوران گمنام در سال 1960 در آمریکا تشکیل شد. سه پرخور دور هم جمع شدند و با پیروی از برنامه دوازدهقدمی، نخستین جلسه پرخوران گمنام را برگزار کردند تا بتوانند به کمک هم مشکلشان را در زمینه غذاخوردن برطرف کنند. امروز هزاران نفر در سراسر دنیا برای مبارزه با پرخوری افراطی از همین روش استفاده میکنند.
بعد از بیان تجربیات موفق، دیگر شرکتکنندگان از شکستها و ناکامیهایشان میگویند و از دیگران میخواهند به آنها کمک کنند تا در کنار هم آنها را پشت سر بگذارند.
«حمید پرخور هستم. پرخوری تعریف جامعی ندارد. فقط میدانم این پرخوری بر روح و روان و معنویتم اثر گذاشته است. من دوستان لاغری هم دارم که پرخورند. هر وقت ترس از آینده و بیپولی یا هر ترسی سراغم میآید میخورم. برایم دعا کنید. این روزها سعی میکنم پرخوری نکنم اما خیلی وسوسه دارم چون کارم هم با مواد غذایی است. در این شش ماه اخیر عاجز شدهام. فقط به مواد غذایی فکر میکنم. این روزها وقتی از سر کار میآیم نمیتوانم مقابل یخچال نایستم و همه اینها من را عاجز کرده است. برایم دعا کنید. از همه شما کمک میخواهم.»
غزاله هم از شکستش در این روزها میگوید، اینکه ماهها رژیم غذاییاش را رعایت کرده ولی در این روزها ناگهان سه پرس عدسپلو و یک قابلمه برنج خورده. او اعتراف میکند در برابر مواد غذایی عاجز است و از همه کمک میخواهد تا دوباره به مسیر درست بازگردد.
محمدرضا پرخور دیگر جلسه، اصلا اضافهوزن ندارد: فکر میکردم ممکن است روزی وزیر شوم اما توی تاکسی که مینشستم مجبور بودم جای سه نفر کرایه بدهم. اول از خوردن عاجز شدم. البته باید اینجا و جلوی همه شما اعتراف کنم که هنوز عاشق ویارهایم هستم. یک روز فهمیدم آنقدر برای ویارهای ناگهانیام رانندگی کردهام که دیگر خستهام. فکر کنید هوس غذایی میکردم و از اینجا تا بهشهر برایش رانندگی میکردم یا در تهران از شمال شهر به جنوب شهر و بالعکس میرفتم تا فقط غذا بخورم. من از همه اینها خسته شدم اما هنوز عاشق ویارهایم هستم.
خانمی که بغلدست من نشسته برایم توضیح میدهد که محمدرضا توانسته 50 کیلو وزن کم کند اما اینطور هم نیست که هر کسی به جلسه میآید چاق از در وارد شود و لاغر بیرون برود. خیلیها هم چندان موفق به کمکردن وزنشان نمیشوند اما عادتهای غذاییشان تنظیم میشود، کار گروهی میآموزند و از یکدیگر کمک فکری میگیرند.
در پایان جلسه، تجربههایی از پاکی گفته میشود و آنهایی که از یک روز تا شش ماه توانستهاند در خوردن افراط نکنند خود را معرفی میکنند و بهعنوان جایزه، کلیدی رنگی از گرداننده جلسه هدیه میگیرند. بعد اعضا دور هم جمع میشوند، دستانشان را به هم میدهند و با هم دعا میخوانند؛ دعایی نه فقط برای کمک به رفع پرخوری بلکه برای آرامش و زندگی بهتر.