گاهی چتر را باید دستِ باران داد
روی سرِ خودش بگیرد
و ما
جایش بباریم!
********************
تنهایی
مثلِ بارانِ پاییزی
وسوسهی قدمزدن است در خیابان؛
که میروی، و باز میگردی؛ و تازه میفهمی:
خیس شدهای، تا مغزِ استخوانهات!
********************
دلتنگی
یعنی به تماشای غروب بنشینی وُ
خورشید، در آنسوی جهان
بهجای تو،
در چشمهای او طلوع کند!
********************
مثل پلنگی تنها
که پنجه بههوای ماه بکشد
و ماه؛ نه بهدست بیاید و، نه زخم بخورد؛
هر شب
بر سنگِ مزار تو مینشینم!
********************
آمدی. ماندی. رفتی.
درست مثل رعد و برق
که تا بخواهی از زیباییش لذت ببری
خانهات را سوخته باشد!
********************
تا دیدار تو
یک شیشه فاصله است و من
مثل ماهی
میانِ تُنگ
و تُنگ
میان دریا.
آه، اگر بشکند این دیوار شیشهای!
********************
وقتی هر شب به خانه بازمیگردی
یعنی نمُردهای؛
ولی منِ احمق،
ندانسته هر روز با شاخهای گل
به مزار زن دیگری میروم!
********************
درها و پنجرهها را بستهام ولی
هنوز سردم است.
یا تو رفتهای، یا…
نه، گزینهی دیگری نیست
حتمن تو رفتهای!
********************
گفتی: تا آخر دنیا با تواَم.
و من،
ندانستم نامِ دیگر تو
تنهایی است!
********************
گفتی: بمان، بازمیگردم
ماندم، بازگشتی:
یکمُشت خاکستر، میان تابوت!
آه!
من فقط نبودنَت را آه کشیده بودم
نوشته های رضا کاظمی