روزنامه ایران نوشت: آقای مدیر پشت میزش نشسته و فهرست حضور و غیاب دانشآموزان را نگاه میکند. ناظم برای ورود به دفترش در میزند و اجازه میگیرد. مدیر این مدرسه، 16 ساله است و البته ناظم و معاون تربیتی و معاون پژوهشی و آموزشی هم 16 سالهاند. دبیرستان پایه دوم علامه حلی، هشت روز متفاوت با مدیریت خود دانشآموزان.
اینجا بچهها گذشته از درس خواندن، مدیریت هم میکنند و از عهده پستهای جدیدی که به آنها واگذار شده بهخوبی برمیآیند؛ از نظافت گرفته تا مدیریت مدرسه.
در این هشت روز متفاوت، مدیر مدرسه و ناظم و دیگر مسئولان در اتاق دبیران نشستهاند و دانشآموزان همه کارها را انجام میدهند. صبحگاه برگزار میکنند، بچهها را با نظم و ترتیب سرکلاس میفرستند و به معلمها میگویند کلاسها تا چه ساعتی باشد. اگر هم کسی رعایت نکند جریمه میشود. مدیران 16 ساله میتوانند نمره انضباط دانشآموزان خدای ناکرده متخلف را کم کنند.
وقتی شنیدم اداره یک مدرسه نمونه دولتی در شمال تهران مدیریتش را به دانشآموزان سپرده، برای تهیه گزارش راهی خیابان فیضیه نیاوران شدم. خیابان، سربالایی تندی دارد. میانه خیابان مدرسه از دور پیداست. چراغها خاموش است. حدسم درست از آب درمیآید؛ برق رفته. برایم عجیب است؛ مگر برق اینجا هم میرود! شمال شهر و بیبرقی؟
وقتی کارها دست دانشآموزان بیفتد
در همان ابتدای ورود نوجوان قد بلندی که تازه پشت لبش سبز شده و اندام ورزشکاری دارد با سلام دادن میدود بین حرفهای من و عکاس؛ میگوید «بفرمایید، از اولیا هستید؟» در جواب میگویم از روزنامه آمدهایم. ابرو بالا میاندازد: آخ ببخشید، حواسم نبود که از قبل هماهنگ کردهاید. من «بنیامین رحیمی» ناظم مدرسه هستم.»
بعد دستش را دراز میکند و هدایتمان میکند به اتاق مدیر مدرسه. روی کارتی که از گردنش آویزان است، نوشته «یاور عاطفی.» اتاق مدیر انتهای سالن است که با بیبرقی در تاریکی فرو رفته.
آقای مدیر سرش پایین است و زوم کرده روی لیست حضور و غیاب و اسامی را برانداز میکند و اینکه کی آمده و کی غایب است. آقای ناظم در میزند و اجازه میگیرد. «پدرام فرخی» یا همان جناب مدیر و همهکاره دبیرستان از روی صندلیاش بلند میشود و به رسم ادب از پشت میز به سویمان میآید و خیرمقدم میگوید. شاید در همان لحظه ورودمان و برخورد با ناظم همهچیز مثل یک شوخی بهنظر میرسید ولی در همین چند لحظه به این نتیجه میرسم که وضعیت عادی و روی روال است، جز حضور ما!
«پدرام فرخی» با کمک 12 دانشآموز دیگر در مسئولیتهای مختلف، مدیریت دبیرستان را برعهده دارند. او مثل مدیران سن و سالدار حرف میزند: «چند هفته پیش آقای نصیری آمدند و گفتند که میخواهند برای هشت روز به مناسبت هشتمین سالگرد مدرسه تیزهوشان علامه حلی، مدیریت کل مدرسه را به دانشآموزان بسپارند. هرکسی به هر مسئولیتی علاقه داشت ثبتنام کرد و پس از قرعهکشی افراد مشخص شدند. من مدیر روز هشتم شدم. کادر مدیریت شامل مدیر، ناظم یا همان یاور عاطفی، معاون پژوهشی، آموزشی، پرورشی، اجرایی، مسئول پایه، 2مستندساز، مسئول تایپ و تکثیر، آبدارچی و فراش هستند که بصورت روزانه تغییر میکنند.»
به دعوت پدرام یا همان مدیر خوشتیپ و جوان در سالن گفتوگو، با دانشآموزان دیگری که روزهای گذشته مدیر و ناظم بودن را تجربه کردهاند همراه میشویم. مسئولان سابق و اسبق 16 ساله مثل فنر از جایشان بلند میشوند. مدیر هم میرود روی صندلی که سر میز برایش خالی کردهاند مینشیند.
انگار تئاتر بازی میکنند، ولی خودشان این نظر را ندارند. «صدرا غدیری» که چند روز پیش مدیر بودن را تجربه کرده، میگوید: «همه بچههای این مدرسه در یک سطح هستند و مدیر و ناظم شدن تجربهای شیرین است که در آینده خیلی به دردمان میخورد. مثلاً روزی که قرار شد من مدیر باشم از استرس زیاد، صبح خیلی زود مدرسه آمدم. صبحگاه را برگزار کردیم و با کمک ناظم و معاونهای دیگر بچهها را به کلاسها فرستادیم. پیش خودم فکر نمیکردم کار مدیر و ناظم اینقدر سخت باشد.
باید حواست به بچهها باشد. مدرسه باید تمیز و مرتب باشد. تلفنها را باید جواب بدهیم. صبحانه و ناهار معلمها سرساعت حاضر شود. دانشآموزان سروقت کلاس بروند. زنگ تفریح را بهموقع بزنیم. سایت رایانه را برای بچههایی که کلاس دارند باز کنیم و ... واقعاً مسئولیت سنگینی است».
بنیامین هم که درشتتر از بقیه است و البته ورزشکار با بچههای دیگر همنظر است: «وقتی در قرعهکشی اسمم به عنوان ناظم خوانده شد خوشحال شدم ولی از صبح که نقش ناظم را دارم، میبینم که چه وظیفه سنگینی است که با چندصد دانشآموز سرو کله بزنی. مدام باید از حیاط بیایی داخل ساختمان و از ساختمان بروی بیرون و از بچهها بخواهی بروند سر کلاس. البته خدا را شکر همکلاسیهایم زیاد شلوغ نیستند وگرنه ...».
گرم صحبت هستیم که یکی از دانشآموزان برایمان چای میآورد. «پوریا» برای آبدارچی بودن ثبتنام کرده و امروز آبدارچی مدرسه است. برای معلمها و دانشآموزانی که مدیر و ناظم و معاون هستند چای میبرد. از او میپرسم که چرا آبدارچی بودن را انتخاب کرده؟
- به نظرم مسئولیت متفاوتی است که به تجربهاش میارزد.
- بچهها مسخرهات نمیکنند؟
- شوخی میکنند ولی مسخره نه.
- مثلاً؟
- مثلاً مش علیرضا برای ما هم چایی میریزی. علی آبدارچی و ...
- آبدارچی بودن سخت است یا دانشآموز بودن؟
- هر دویش
البته نباید از نقش «علی رضاییان» بهعنوان فراش مدرسه هم بگذریم. او را هنگام وارد شدن به ساختمان مدرسه دیدم که جارو بهدست در حال نظافت بود. پیش خودم تصور کردم شاید تنبیه شده ولی انگار بنده خدا در حال انجام وظیفهاش به نحو احسن بوده.
از بچهها میخواهم علی را صدا کنند. چند دقیقه بعد علی با آن کلاه خندهدار پشمی و لباسهای کهنه و مندرسش وارد سالن گفتوگو میشود. بچهها با دیدن او لبخند ریزی میزنند. جارو و خاکانداز دستهدار را همچنان در دست دارد. او بیش از اندازه در نقشش فرو رفته است.
میخواهم کنارم بنشیند و برایم توضیح بدهد چرا در میان این همه مسئولیت، دواطلب نقش فراشی مدرسه شده؟
- کسی کاندیدای این شغل نشده بود، من داوطلب شدم. دوست داشتم کار بابای مدرسه را حتی برای یک روز تجربه کنم.
- چطور بود؟
- خیلی سخت. از صبح مدام حیاط و سالن و کلاسهای درس را جارو میکشم. کف دستم تاول زده. نگاه کنید!
- پدر و مادرت چه شغلی دارند؟
- هر دویشان مهندس شیمی هستند.
- میدانند امروز فراش هستی؟
- دیشب گفتم. اولش خندیدند ولی پدرم گفت که بهترین کار است و باید بفهمم کار بابای مدرسه چقدر سخت است.
- چرا لباسهایت این شکلی هستند؟
- میخواستم کاملاً به عمق نقشم بروم.
- دوست داری چه کاره شوی؟
- پزشک متخصص مغز و اعصاب.
کتابهای درسی گنگ و قدیمی هستند
مدرسه در اختیار دانشآموزان است و سر ساعت کارهایشان را انجام میدهند مثل همین الان که باید زنگ تفریح را بزنند ولی برق هنوز نیامده. بنیامین در تک تک کلاسها را میزند و به معلمها میگوید که زنگ تفریح است.
چند لحظهای نمیگذرد که صدای پسرها میپیچد توی سالن و بعد از آن در حیاط مدرسه. تنها تفاوتی که میتوان بین مدرسههای امروزی با مدارس دوران کسی به سن و سال من دید، شلوغی بچههاست. انگار زمان ما دانشآموزها خیلی شلوغتر و پرجنب و جوشتر بودند. البته شاید تصور اشتباهی دارم و دانشآموزان اینجا بهخاطر اینکه بچهدرسخوان هستند و تیزهوش کمتر شلوغ میکنند شاید هم حضور ما باعث شده!
از بچهها درباره زنگ ورزش میپرسم. حرف ورزش که به میان میآید گل از گلشان میشکفد. «امیرعلی» با آن عینک گرد و موهای صافی که بدون ژل و واکس مو کنار زده و به قیافهاش میخورد از آن درسخوانهاست، میگوید: «زنگ ورزشمان عالی است. فوتبال و والیبال و بسکتبال و پینگ پنگ و فوتبال دستی. مدیر مدرسه اهمیت زیادی به ورزش میدهد. واقعاً زنگ خوب و بجایی است.»
از درس و کتاب میپرسم. دستها به شکل اجازه بالا میآید. «آقا اجازه من بگوییم. آقا من بگم!»
قبل از همه «امیرعلی نیامنش» سفره دلش را باز میکند: «کتابهای درسی از چند جهت ایراد دارند. اول اینکه دستکم 10 تا 15 سال از آخرین بازبینیشان گذشته؛ مثلاً کتاب انگلیسی که مطالب سطحی دارد آخرین بازبینیاش مربوط به سال 79 است. مشکل بعدی گنگ بودن برخی کتابها مثل فیزیک و شیمی است. کلیشهای و خشک هستند. اما آخرین مشکل بهروز نبودن کتابهاست. باید مطالب و محتوای کتابهای درسی با کیفیتتر شوند.»
«امیر جلالی» با تأیید حرفهای همکلاسیاش به مورد دیگری اشاره میکند: «بهنظرم باید آموزش و پرورش، پژوهش و مدت زمان آن را در برنامههای کلاسی بیشتر کند. ما فقط کتاب میخوانیم و امتحان میدهیم. باید موقعیتی داشته باشیم که تحقیق و آزمایش کنیم. الان مغزمان خوب کار میکند و به دنبال درس خواندن و پژوهش هستیم. وقتی وارد دانشگاه شدیم که فایدهای ندارد. باید پیش از رفتن به دانشگاه تجربه تحقیق را داشته باشیم.»
یکی دیگر از دانشآموزان هم میگوید: «آقا ما دو تا مشکل داریم. زبان انگلیسی را باید از دوره ابتدایی یاد میگرفتیم نه اول راهنمایی. از طرفی هم به ما گرامر یاد میدهند. باید بجای آن دامنه لغاتمان را بیشتر کنند؛ گرامر به چه دردمان میخورد؟ بعد هم اینکه من میخواهم پزشک شوم این همه عربی به چه درد من میخورد؟»
همهمه زیاد میشود و ناظم رو به بچهها میگوید: «بچهها زنگ تفریح تمام شد، لطفاً بفرمایید سر کلاسهایتان!» معاونهای دیگر هم کمک میکنند تا دانشآموزها به کلاسشان بروند.
استفاده از اندیشه و نگاه دانشآموزان در مدیریت مدرسه
«سیدفخرالدین نصیری» مدیر دبیرستان علامه حلی 3 که خود پیشنهاددهنده این طرح است به ما میگوید: «هدف از واگذاری مسئولیتها به دانشآموزان، درونی کردن فرآیند مسئولیتپذیری و نظم است. میخواهیم دانشآموزان با عهدهدار شدن اینگونه نقشها صاحب تجربه شوند و گذشته از کسب مهارت مدیریتی، بتوانند ما را در اداره مدرسه کمک کنند. البته واگذاری این مسئولیتها به نوعی در شناخت استعدادهای دانشآموزان کمک میکند و میتوانیم از زاویه دید آنها به مسائل جاری مدرسه نقاط ضعف و قدرتمان را برآورد کنیم. این فرصت به ما اجازه میدهد استعداد مدیریتی دانشآموزان را شناسایی کنیم و بتوانیم برای این استعدادهایشان برنامهریزی کنیم.»
نصیری در ادامه و با اشاره به حمایتهای مدیرکل آموزش و پرورش تهران برای اجرای چنین برنامهای میافزاید: «پس از مطرح شدن چنین ایدهای با حمایت جناب چهاربند به موفقیتهایی که انتظارش را داشتیم، رسیدیم و با توجه به استقبال دانشآموزان، روز 14 اردیبهشتماه سال آینده که روز جهانی استعدادهای درخشان است دوباره مسئولیت مدرسه را در اختیار دانشآموزان قرار میدهیم. به این نتیجه رسیدهایم که میتوانیم این طرح را به عنوان الگویی قابل تکرار در اختیار مدارس دیگر بگذاریم.»
زنگ آخر میخورد و بچهها در حال رفتن به کلاسهایشان هستند. بنیامین با هیکل ورزشکاریاش جلوی ساختمان ایستاده و بر نظم دانشآموزان نظارت میکند. بچهها دست تکان میدهند و از دور فریاد میزنند آقا عکس ما را حتماً در روزنامهتان چاپ کنید!