۱۸ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۸ آبان ۱۴۰۳ - ۲۲:۲۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۴۸۲۲۹۷
تاریخ انتشار: ۱۳:۰۸ - ۰۵-۰۵-۱۳۹۵
کد ۴۸۲۲۹۷
انتشار: ۱۳:۰۸ - ۰۵-۰۵-۱۳۹۵

نحوه آموزش زبان رسمی در کشورهای چندزبانه

رییس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران: آموزش زبان رسمی برای کودکان اقوام مختلف، همچون دیگر کشورهای چندزبانه باید متفاوت از یکدیگر و متکی بر زبان مادری خودشان باشد/ دید سنتی و برخورد سیاسی با ادبیات معاصر در کاستی‌های آموزشی بی‌تاثیر نیست.
سال‌‏هاست واحدهای درسی زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تغییر چندانی نکرده‌‏ و حتی تغییر واحدهای درسی و افزایش واحدهای مربوط به ادبیات معاصر، نقد ادبی و نمایش‌نامه در سه سال گذشته نیر تاثیر چندانی بر بهبود روند آموزشی رشته ادبیات فارسی نداشته است. علاوه بر این‌به زعم بسیاری از متخصصان و کارشناسان آموزش زبان فارسی در کشور حتی از همان مقاطع پایه و ابتدایی درست و اصولی پیش نمی‌رود و به همین دلیل در آموزش زبان و ادبیات فارسی نوعی عقب‌‏ماندگی احساس می‌‏شود. نیاز به تفکیک استاد و رویه آموزشی زبان فارسی از ادبیات فارسی از مهمترین نکاتی است که این کارشناسان برای موفقیت‌آمیز بودن فراگیری این دورس برمی‌شمرند.

غلامحسین کریمی‌دوستان (رئیس دانشکدۀ ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه تهران) در گفت‌وگویی تفصیلی با خبرگزاری ایلنا به این پرسش‌ها پاسخ داده است که جایگاه ادبیات معاصر و نقد ادبی در واحدهای درسی اصلاح‌شده رشته ادبیات فارسی کجاست؟ و اینکه آموزش زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه‌های کشور در حال حاضر چه کیفیتی دارند و این رشته با کدام چالش‌ها و کمبودها مواجه است؟

آموزش زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه‌های کشور درحال حاضر چه کیفیتی دارد و این رشته با کدام چالش‌ها و کمبودها مواجه است؟

آموزش یعنی یک علم که کسانی در آن دکترا گرفته و استاد می‌شوند. وقتی مسئله آموزش روی زبان و ادبیات متمرکز می‌شود هم داستان خودش را دارد و حالا آموزش زبان و ادبیات فارسی نیز نیازها و فاکتورهای منحصر به خود را دارد. اول از همه باید آموزش زبان فارسی را از آموزش ادبیات فارسی منفک بدانیم. آموزش زبان یک مقوله‌ است و آموزش زبان موضوعی دیگر. درست است که ادبیات هم برای بیان شدن به یک زبان نیاز دارد و اساسا هر علمی برای ترویج و بیان به یک زبان نیاز دارد و حتی ریاضی هم به یک زبان آموزش داده می‌شود. درواقع زبان وسیله بیان تفکر و اندیشه‌های بشر است که تعداد فراوانی هم دارد. پس خود این زبان پدیده‌ای است و آموزش آن با آموزش هر علم دیگری حتی ادبیات متفاوت خواهد بود. علت این تفاوت هم این است که زبان پدیده‌ای است که انسان را با آن تعریف کرده‌اند. زمانی که ارسطو می‌گوید انسان حیوان ناطق است یعنی توانایی سخن گفتن دارد. کسی هم تاکنون تعریف دقیق‌تر و جامع‌تری از انسان ارائه نداده است چراکه انسان ذاتا سخن‌ور است ولی ذاتا جغرافی‌دان، دانشمند، ادیب و ... نیست.

یعنی اگر یک انسان طبیعی که مشکل شنوایی نداشته باشد در معرض زبان یا زبان‌هایی قرار بگیرد به طور ناخوداگاه این زبان‌ها را فرامی‌گیرد و حتی به نظر می‌رسد محدودیتی از نظر تعداد زبان‌های فراگیری شده وجود نداشته باشد و انسان چنانچه در معرض زبان قرار داشته باشد حتی تا 100 زبان را نیز می‌تواند بیاموزد. در این روند فرد حتی به طور طبیعی و بدون نیاز به تاکید و آموزش جای فعل، فاعل و مفعول را به درستی به کار می‌برد، درحالیکه در علوم دیگر این فراگیری به صورت طبیعی وجود ندارد و فرد برای یادگیری باید سر کلاس درس بنشیند. پس نحوه آموزش زبان هم باید از سایر علوم متفاوت باشد و ادبیات هم یکی از علوم محسوب می‌شود و فردی که می‌خواهد آموزش زبان بدهد باید این پدیده را بشناسد. همچنین باید شناخت درستی از پیشینه زبانی کسی که می‌خواهد آموزش زبان ببیند هم داشته باشیم، آیا زبان را به عنوان زبان مادری می‌آموزد یا زبان دوم و یا زبان خارجی؟ فرد در چه سنی است و ... همه این‌ها بر روند آموزش زبان تاثیر خواهد گذاشت.

موضوع علم زبان، رشته‌‌ای است به نام زبان‌شناسی. ممکن است زبان‌شناسان هم امروز نتوانند به قطعیت بگویند که زبان چگونه پدیده‌ای است ولی می‌توانند مشخص کنند که زبان چه چیزی نیست. زبان، سخن، خط و .. با هم فرق دارند. کسی که می‌خواهد آموزش زبان بدهد اول باید با تئوری‌‌های علم آموزش آشنا باشد، دوم باید بداند زبان چگونه پدیده‌ای است.

حالا به سراغ آموزش ادبیات می‌رویم که قطعا از بین سایر رشته‌ها و علوم نزدیک‌ترین ارتباط را با علم زبان دارد. ادبیات استفاده خلاقانه و هنرمندانه از زبان است. ممکن است در علم ریاضی هم برای خلق و بیان نظریات تئوریک از زبان استفاده شود اما ادبیات استفاده از زبان را خلاقانه و هنرمندانه استفاده می‌کند. حتی ممکن است هیچ اطلاعات  دقیقی درباره چیستی زبان هم نداند و به طور ناخودآگاه ادبیات خلق می‌کند و از ادبیات لذت می‌برد. خود همین مسئله که چرا انسان‌ها زبان را خلاقانه به کار می‌برند و به تولید ادبی (شعر، رمان، نمایش‌نامه) دست می‌زنند هم سوال مهمی است. عده‌ای هم این تولیدات زبانی که با نام ادبیات شناخته می‌شوند را می‌خوانند و می‌دانند که زبان در این آثار به طور خلاقانه‌ای به کار رفته است.

علاوه بر این‌‌ها باید توجه داشت که گونه‌های ادبی مثل داستان، رمان، نمایشنامه و شعر یک چیز است و زبان موضوعی دیگر. همان‌طور که نمایشنامه ادیب‌شاه که اصل آن به یونانی است را به فارسی می‌خوانیم ولی می‌دانیم که این گونه ادبی نمایش‌نامه است. پس کسی که زبان را آموزش می‌دهد باید منفک از کسی باشد که ادبیات را آموزش می‌دهد.

در زمینه آموزش زبان فارسی باید حتما چندین نکته دیگر را هم مدنظر داشته باشیم. نکاتی مثل اینکه فارسی چگونه زبانی است، چه تحولاتی را پشت سر گذاشته و کدام متن‌ها به واسطه آن تولید شده‌اند. همچنین اینکه ادبیات فارسی قرار است به چه کسی آموزش داده شود و چه زمینه‌ای از زبان فارسی دارد (فارس‌زبان، فارس‌زبان غیرایرانی، غیرفارس‌زبان خارجی، غیرفارس‌زبان ایرانی) نیز در نحوه ارائه مطالب متفاوت خواهد بود. برای اینکه بتوانیم در زمینه آموزش زبان فارسی که در حال حاضر هم با مشکلات عدیده‌ای روبرو است موفق باشیم همین مسائل است.

متاسفانه امروزه با نسلی روبرو هستیم که با وجود داشتن مدارک تحصلی کارشناسی و کارشناسی‌ارشد توانایی درست نوشتن یک نامه چند خطی اداری را نیز ندارند. یعنی این فرد با اینکه در ایران دیپلم، لیسانس و فوق لیسانس گرفته و دروس فارسی عمومی و ... را گذرانده در یک متن چند خطی درخواست استخدام چهار پنج اشتباه نگارشی و گرامری دارد. اگر چنین موضوعی در جامعه دیده می‌شود برای این است که در امر آموزش زبان و ادبیات فارسی در کشور به بسیاری از مسائلی که اشاره شد توجهی نمی‌شود. در نتیجه انتظار غیر از این هم نباید داشته باشیم. دبیر زبان فارسی و دبیر ادبیات فارسی در کشور ما هنوز از هم تفکیک نشده‌اند، اما مثلا در انگلستان ادبیات انگلیسی و زبان انگلیسی مجزا از هم هستند و هیچکدام هم ادعای تخصص در حوزه دیگر را ندارند. دنیا برای این مسائل کار کرده و متخصص آموزش را دارند. در کشور ما مگر چند نفر را داریم که اولا دانش زبان‌شناسی داشته باشد، ثانیا تدریس، آموزش و آزمون‌سازی زبان، تئوری‌های آموزشی و تئوری‌های زبان را بلد باشند. من به شما می‌گویم که تعداد این‌ها به تعداد انگشتان دو دست هم نمی‌رسد. در سیستم آموزش ما تا به حال این موارد مورد توجه قرار نداشته و تازه کم‌کم داریم به اهمیت نحوه آموزش زبان و ادبیات فارسی فکر می‌کنیم.

به جوان فارغ‌التحصیل کشورمان برگردیم که طی دوران تحصیل هفته‌ای چند ساعت هم آموزش زبان و ادبیات فارسی گذارنده اما کسی که این کار را به عهده داشته شرایط این کار را نداشته است. گاهی پرسش‌هایی که در امتحانات و حتی آزمون کنکور مطرح می‌شود نیز اصلا در راستای آموزش زبان فارسی نیستند. بیشتر سوالات پیچیدگی‌های غیرلازمی دارد که بیشتر آموزش زبان فارسی را به تست هوش مشابه کرده است. آموزش زبان فارسی تست هوش نیاز ندارد و اصولا متفاوت از هندسه و ریاضیات است. آموختن زبان امری فطری است که اگر از ابتدا درست و اصولی به پیش برود یادگیریی ناخوداگاه است و بسیاری از موارد آموزشی اصلا نیازی به آموزش در دوران تحصیل ندارد و کودک از همان ابتدا به طور غریزی با آن‌ها آشنا است. کودک وقتی در معرض زبان قرار می‌گیرد و متن می‌خواند خود به خود در زمینه زبان آموزش می‌گیرد و دیگر نیازی به آموزش در مدارس ندارد. باید آموزش را بر آشنایی با انواع و اقسام متن‌ها متمرکز کنیم. آموزش زبان فارسی ما از پایه، متوسطه و حتی ابتدایی مشکل دارد.

کتاب فارسی اول دبستان را به صورت مشترک برای استان‌های سراسر کشور ارسال می‌کنند. در کشور ما به زبان‌ها و گویش‌های بومی متفاوت و متنوعی صحبت می‌شود (عربی، ترکی، بلوچی، کردی، ترکمنی، گیلکی و گویش‌های مختلف فارسی) حالا کودکانی که واژه‌های یکسانی مثلا برای آب ندارند چگونه با یک کتاب فارسی مشترک قرار است زبان رسمی و ملی مملکت را آموزش ببینند؟ درواقع آموزش زبان فارسی برای کودکان قوم‌ها مختلف باید متفاوت از یکدیگر و متکی بر زبان مادری خودشان باشد. راهکاری که بسیاری از کشورهای چندزبانه در دستور کار خود قرار داده‌اند.

وقتی با این روش‌های نادرست خشت اول آموزش زبان و ادبیات فارسی را کج می‌گذاریم تا ثریا هم نگاه به زبان و ادبیات فارسی کج و غلط پیش می‌رود. متاسفانه خیلی هم غفلت شده در این زمنیه و اگر می‌خواهیم این مسیر را اصلاح کنیم باید متخصصین آموزش زبان و ادبیات فارسی تربیت کنیم. کاری که تقریبا در حال راه‌اندازی رشته‌ و گرایش متربط با آن هستیم.

یکی از انتقادهایی که به رویه آموزش آکادمیک ادبیات فارسی مطرح می‌کنند عدم حضور جدی ادبیات معاصر در واحدهای درسی و دانشگاهی این رشته است. تمرکز توجه به آموزش ادبیات کلاسیک و مهجور ماندن ادبیات معاصر در دانشگاه‌های کشور که حتی بر تولید ادبی و صنعت نشر ما تاثیر گذاشته را ناشی از چه می‌دانید؟

موافق هستم که تمرکز اصلی بر ادبیات کلاسیک و دوری از ادبیات معاصر می‌تواند آسیب زننده و کند کننده آموزش ادبیات فارسی باشد. ادبیات معاصر باید وزن بیشتری در روند آموزشی ادبیات فارسی داشته باشند اما از آن طرف هم نباید از آموزش ادبیات کلاسیک به دانشجویان غافل شویم. درواقع ادبیات معاصر ما سر در بستر ادبیات کهن و کلاسیک ما دارد و این دو از یکدیگر جدا یا متضاد هم نیستند. اگر کسی ادبیات کلاسیک را نخواند و با آثار این حوزه آشنایی نداشته باشد قطعا نمی‌تواند تولید ادبی معاصر قوی داشته باشد. اما نباید هم این طور باشد که در دانشگاه صرفا به ادبیات کلاسیک پرداخته شود و ادبیات معاصری که یا در طول دهه‌های اخیر خلق شده و یا حتی تولید امروز هستند مورد بی‌توجهی قرار بگیرند. من هم اعتقاد دارم که باید وزن ادبیات معاصر در دروس دانشگاهی ادبیات فارسی بیشتر شود.

فکر می‌کنید این تمرکز دانشگاه بر ادبیات کلاسیک چقدر از برخورد سیاسی با ادبیات به ویژه ادبیات معاصر ناشی می‌شود؟ آیا داشتن یک نگاه سنتی صرف به آموزش در سیستم آموزشی کشور نیز در این مسئله موثر است؟

می‌توان گفت که هر دو مقوله دید سنتی به آموزش و برخورد سیاسی با ادبیات در این کاستی‌ها و نواقصی که عنوان شد؛ بی‌تاثیر نبوده و نیستند. یعنی هم عدم اعتماد به آثار خلق شده معاصر و تاکید مطلق بر ادبیات کلاسیک و هم به دلیل اینکه ادبیات معاصر بیش از گذشته به مسائل سیاسی و اجتماعی روز پرداخته و می‌پردازد باعث شده تا در روند آموزش با چالش‌هایی مواجه باشیم.

ممکن است هرکدام از این دلایل در انتخاب سرفصل‌ها و کنار گذاشتن ادبیات معاصر تاثیر داشته باشد اما چون شناخت دقیقی از کسانی که سرفصل‌ها را تعیین می‌کنند ندارم هم نمی‌توانم به قطعیت بگویم که این تدوین ناشی از دیکته شدن برخی تذکرات است. با این حال خود من وقتی سرفصل درس زبان‌شناسی در مقاطع ارشد و دکترا تدوین کردم و به کمیته مربوطه ارائه دادم، با تذکر یا صحبتی مبنی بر اینکه نسبت به عدم ورود برخی موارد در واحدهای درسی توجه داشته باشم برخورد نکردم، ولی وضعیت درباره ادبیات را دقیقا نمی‌دانم و می‌تواند به گونه‌ای دیگر مورد بررسی قرار بگیرد. این سوال بهتر است از کمیته برنامه‌ریزی رشته زبان و ادبیات فارسی در وزرات علوم پرسیده شود تا جوابی قطعی و از سوی مسئولین مربوطه داشته باشید.

مشخصا بزرگانی مثل فروغ، شاملو، چوبک، گلشیری و ساعدی چه جایی در واحدهای درسی دانشگاهی رشته ادبیات فارسی دارند؟ وقتی عملا در دروس مقطع متوسطه هیچ‌نامی از این افراد نیست آیا نباید در دانشگاه و برای رشته ادبیات فارسی این مسئله اصلاح شود؟

من فقط گفتم باید وزن توجه به ادبیات معاصر بیشتر شوم و چون تخصص من نیست و در جایگاهی نیستم که درباره این موضوع نظر قطعی بدهیم. استادان و متخصصان زبان و ادبیات فارسی در حال بررسی برای تغییراتی در سرفصل دروس این رشته‌ها در دانشگاه هستند. همانطور که می‌دانید هر رشته دانشگاهی براساس یک سر فصلی شروع می‌شود و مطابق با همان هم پیش می‌رود. فقط این را اطلاع دارم که درس‌های رشته زبان و ادبیات فارسی بازنگری شده‌اند و هم اکنون هم در حال بازنگری هستند. تیمی هم که این کار را برعهده دارند ان‌شاءالله به این نکات توجه می‌کنند. موافقم که نویسندگان و شاعران معاصر چه زنده و چه فوت کرده، آثاری را خلق کرده‌اند که بیشتر از ادبیات قدیم با زندگی امروز ما عجین شده‌اند و احتمالا هم آیینه بهتری هستند از آنچه که ما امروز هستیم. در نتیجه باید دانش‌آموخته ادبیات فارسی با این آثار آشنایی داشته باشد اما در مورد وزن واحدهای مربوطه من نمی‌توانم نظری بدهم. اصولا باید به صورت تخصصی دروس مرتبط با رمان، شعر و نمایشنامه داشته باشیم و قطعا ادبیات معاصر هم در این بین جایگاه خود را دارد.

از دید شما دانستن یک زبان دوم و خارجی برای دانشجوی رشته ادبیات چقدر مفید و کمک‌کننده است؟

شاید این سوال را بتوان اینطور پاسخ داد که بدون شک هر تحصیل‌کرده‌ای در هر رشته‌ای اگر غیر از یک زبان به زبان‌های دیگر هم تسلط داشته باشد برایش کمک خواهد بود. منتها کدام زبان، برای کدام رشته و کدام گرایش از ادبیات. مثلا کسی که در گرایش ادبیات تطبیقی تحصیل می‌کند قطعا باید زبان دوم و سوم را در حد عالی بداند، چراکه وظیفه ادبیات تطبیقی بررسی و مقایسه ادبیات فارسی با یک زبان دوم مثل ایتالیایی و آلمانی است. اینجا دیگر دانستن زبان دیگر برای دانشجو یک ضرروت است. یک متخصص برای اینکه بتواند حرفش را به دنیا بزند باید یک زبان بین‌المللی را در سطح قابل قبولی بداند. در هر صورت دانشگاه، علم، ادبیات و هنر مرز نمی‌شناسند و یک امر بین‌المللی است. در همایش‌های خارجی نیز دانشجو باید مقلات خود را به زبان دیگر ارائه بدهد پس دانستن و استفاده از یک زبان خارجی دوم برای هر رشته‌ای اعم از رشته ادبیات فارسی مهم است.

یکی دیگر از نقص‌‌های آموزشی ما در رشته ادبیات فارسی عدم توجه به پرورش منتقد ادبی و آموزش نقد ادبی است. این تفص در آموزش ادبیات را چقدر جدی می‌دانید و آیا تصیمی برای رفع آن اتخاذ شده یا می‌شود؟

خیلی از آخرین سرفصل بازنگری شده رشته ادبیات فارسی اطلاعی ندارم، ولی تا قبل از این بازنگری‌ها دقیقا مسئله عدم توجه به پرورش منتقد ادبی در واحدهای درسی رشته ادبیات فارسی مشهود بود. به نظر می‌رسد در بین دروس این رشته به نقد ادبی و نظریه‌های ادبی کمتر پرداخته شده بود و اصلاح این وضع از ضروریات رشته ادبیات فارسی است. درواقع واحدهای درسی نقد ادبی و نظریات ادبی باید به وزنی مناسب در سرفصل واحدهای مورد نظر این رشته برسند. کارشناسان و متخصیصی باید به این مقوله بسیار توجه داشته باشند، چراکه نظریات ادبی هستند که به ادیب دید می‌دهند. پاسخ به این سوال برتراند راسل که ادبیات چیست؟ و سوالاتی اساسی مثل اینکه چرا انسان آثار ادبی خلق می‌کند و شخص دیگری دوستش دارد؟ چرا تخیل نقش بدین پررنگی در داستان‌نویسی، رمان‌نویسی و شعر دارد؟ جز در سایه توجه به نقد ادبی و نظریات ادبی میسر نمی‌شود. برای یک ادیب ضروری است که این نظریات و دانش را بداند. حتی اگر شخصی ادیب خوبی است و در این زمنیه آموزش رسمی ندیده نیز مطمئنا ناخودآگاه دیدی نسبت به این نظریات ادبی دارد.

آیا رشته‌های زبان و ادبیات فارسی نیاز به گرایش یا گرایش‌های جدید جدید به ویژه در مقاطع تحصیلات تکمیلی دارند؟

دیدگاه وزارت علوم این است که در مقطع لیسانس رشته‌های زبان و ادبیات فارسی گرایش نداشته باشیم و در سطح کارشناسی ارشد مثلا شش گرایش (ادبیات مقاومت، ادبیات غنایی و ...) داشته باشیم که هرکدام واحدهای تخصصی منحصر به خود را داشته باشند .نهایتا هم در دکترا یک رشته و نه یک گرایش مدنظر است. مثلا زبان و ادبیات غنایی فارسی. علت هم این است که رساله دکتری نیز در همین رابطه خواهد بود. در حال حاضر 14 گرایش در کارشناسی ارشد داریم و اگر درست واحد‌بندی شده باشند و اصولی جلو برویم به نظرم تعدد گرایش‌ها کافی است.

تعامل دانشگاه با نویسندگان معاصر در حال حاضر در چه سطحی قرار دارد؟ اساسا این تعامل چه نقشی بر بهبود خروجی رشته ادبیات فارسی خواهد گذاشت؟

بدون شک تعامل نویسندگان و شاعران معاصر با دانشگاه در رشد و تعالی ادبیات کشور و همین طور بهبود تولید ادبی ما تاثیرگذار خواهد بود. هرچه ارتباط  کسانی که شاعر، نمایشنامه‌نویس و داستان‌نویسی مطرحی شناخته شده‌اند با دانشجوی رشته ادبیات فارسی و دانشگاه  بیشتر باشد دیدگاه‌هایی به دانشجویان منتقل می‌شود که قطعا مفید فایده است. در حال حاضرهم گاهی تعامل رسمی با نویسندگان و شاعران معاصر داریم و تعامل غیررسمی هم که 100درصد وجود دارد. مثلا حتی یک شاعر برجسته و مطرح که به دلیل عدم داشتن تحصیلات آکادمیک در مقاطع پیشرفته نمی‌تواند به صورت رسمی با دانشگاه کار کند هم با دانشجویان در ارتباط است و بچه‌های ما از تجریبات او استفاده می‌کنند.

در برخی موارد هم در مراسم‌های فرهنگی و جانبی دانشگاه از این افراد دعوت می‌کنیم تا هم برای دانشجویان سخنرانی داشته باشند و هم تجلیل شوند. درثانی درباره بسیاری از ادبیان، نویسندگان و شاعران معاصر مطرح که به صورت رسمی در دانشگاه‌ها حضور ندارند هم کتاب نوشته می‌شود و هم مقالات و پژوهش‌های متنوعی درباره آثار آن‌‌ها تولید می‌کنیم. تمام این اتفاق نیز در بستر دانشگاه رخ می‌دهد. مثلا کتاب پیر پرنیان اندیش که مصاحبه طولانی با هوشنگ ابتهاج است را استاد دانشگاه ما انجام داده است و کتاب هم تاکنون ده‌ها بار تجدید چاپ شده است. یعنی ممکن است هوشنگ ابتهاج هیچگاه به طور رسمی در دانشگاه تهران تدریس نکرده باشد اما استادان ما می‌دانند و باور دارند که باید به او و افرادی در سطح او توجه کرد و آن‌ها به دانشجویان خود معرفی می‌کنند. پس می‌توان گفت که ارتباط نویسندگان و شاعران معاصر کار خوبی است و باید وجود داشته باشد اما با رعایت چارچوب‌های قانونی که وجود دارد. البته در وزارت علوم هم قوانینی داریم تا بتوان از افراد خاص و نخبه بدون مدرک نیز در چارچوب‌هایی در دانشگاه استفاده کرد، ولی در هر صورت دانشگاه‌ها نیز در این زمینه موظف به رعایت قوانین هستند.‌

تدریس زبان‌های بومی و قومی مدتی است در کشور آغاز شده است. اهمیت این مسئله را در کجا می‌دانید و چه کارهای دیگری در این زمینه باید صورت بگیرد؟

خوشبختانه تدریس زبان‌های بومی و قومی در دانشگاه‌ها به صورت واحدهای اخیتاری و حتی رسمی آغاز شده است. مثلا از سال گذشته در دانشگاه کردستان لیسانس زبان و ادبیات کردی با 40 دانشجو شروع به کار کرده است و در همان دانشگاه یا دانشگاه‌های دیگر نیز آموزش زبان‌های بومی درقالب دو واحد درسی اختیاری صورت می‌گیرد.

برای من به عنوان یک علاقه‌مند به زبان و زبان‌شناسی، هر زبان یک گنجینه است چه زبان یک قوم باشد چه زبان یک ملت پیشرفته. اصولا مرگ هر زبانی یک خسران و مصیبت است و در حد مرگ یک ملت اهمیت دارد. برای مرگ یک زبان یا گویش کافی است افراد آن قوم رفته رفته احساس کنند صحبت کردن به زبان آن قوم به اصطلاح کلاس ندارد و سعی کند با فرزند خود تنها فارسی صحبت کند. از سوی دیگر زبان‌های اقوام ایرانی معمولا عبارات و واژه‌هایی دارند که هیچ معادلی در زبان فارسی ندارد و باید این گنجینه را حفظ کنیم. اساسا تقویت زبان‌های بومی و قومی کشور تهدیدی برای زبان فارسی نیستند و حتی کمک هم هستند. تنوع زبانی و گویش‌های کشور ما واقعا جای پژوهش و تحقیق دارد. ما اگر زبان‌های قومی و باستانی خود را نشناسیم و با آن‌ها آشنا نباشیم از روند تغییرات زبان فارسی نیز غافل می‌مانیم. به عنوان مثال صرف فعل مجهول در زبان فارسی تغییراتی داشته اما در زبان کردی به همان شکل زبان فارسی باستان صرف می‌شود.

پس اگر زبان کردی و دیگر زبان‌ها را ندانیم در مورد وضعیت کنونی زبان فارسی هم به بسیاری از سوالات نمی‌توانیم پاسخ بدهیم و حفظ و نگهداری زبان‌های بومی نهایتا به نفع زبان رسمی کشور خواهد بود. زبان‌‌های بومی و قومی کمک هستند نه ضرر، البته باید توجه داشت که این زبان‌ها مورد سوءاستفاده قرار نگیرند. یعنی هم خودآن اقوام و هم متخصصین و مسئولین ما آگاه باشند که اهمیت این زبان‌ها چقدر است. البته هرچقدر به توجهی به زبان‌های بومی بیشتر باشد، امکان استفاده از این زبان‌ها هم بیشتر می‌شود.

اصولا حق هر فردی است که به زبان مادری‌اش صحبت کند و بنویسد. درثانی این دوزبانه بودن در آموزش و یادگیری هم موثر است. زبان اقوام ما زبان یک فرهنگ هستند و داستان‌ها و ادبیات خاص خود را دارند که باید آن‌ها را حفظ کنیم.

در اهمیت نقش اساتید برای تاثیرگذاری آموزش هیچ شکی نیست. در سال‌های گذشته برخی اساتید با بازنشستگی اجباری مواجه شدند و عملا از تدریس در دانشگاه‌ها کنار گذاشته شدند. آیا در این سال‌های اخیر نیز چنین اتقافی رخ داده است؟ و آیا این استادان همچنان برای حضور در دانشگاه مشکل دارند؟

اینکه در گذشته چه اتفاقی افتاده و چرا چنین شده را من نمی‌دانم و اطلاعی از چگونگی اتفاقات ندارم. اما در حال حاضر ما استادانی داریم که سن بازنشستگی را گذرانده ولی دانشگاه از هیئت امنا این اجازه را می‌گیرد که همچنان در دانشگاه تدریس داشته باشد. البته استادانی هم داریم به محضر اتمام 30 سال خدمت دانشگاه را ترک می‌کنند چون به هر دلیلی ویژگی‌هایی که باعث می‌شود بعد از بازنشستگی هم از آن‌ها استفاده شود را ندارند. علاوه بر این‌ها حتی از استادان برجسته‌ای که در گذشته بازنشسته شده‌اند نیز درخواست کرده‌ایم که ارتباط خود را با دانشگاه قطع نکنند. امروز در طبقه بالای دانشکده ادبیات دانشگاه تهران اتاقی به‌نام اتاق فرزانگان و میزهای مجرایی برای این قبیل استادان بازنشسته تدارک دیده‌ایم تا دست‌کم چند روز در هفته در دانشگاه حاضر شوند و دانشجویان از وجود آن‌ها استفاده کنند.

البته ممکن است برخی از اساتید هم به دلیل همین مواردی مطرح کردید دلخور شده ‌باشند و دیگر در دانشگاه حاضر نشوند. در کل طی این 5-6 سال ما رویه استفاده از استادان پیشکسوت و فرهیخته را کلید زده‌ایم و بسیاری از اساتید نیز با ما همکاری دارند. از تعدادی هم که تمایلی برای حضور مجدد در دانشگاه نشان نمی‌دهند نیز دعوت رسمی می‌کنیم و مثلا با حضور در منزلشان از آن‌ها درخواست می‌کنیم تا تجربیات و دانش خود را همچنان در اختیار دانشجویان قرار دهند. البته برخی از این استادان به دلیل کهولت سن و ضعف جسمی تمایلی برای حضور مجدد در دانشگاه را ندارند، اما شاید زمانی هم دلخوری‌هایی وجود داشته است.

بسیاری از این استادان هم مشغله و دغدغه نوشتن دارند و این فعالیت را به حضور در دانشگاه ترجیح می‌دهند. اینکه کاری کنیم تا یک استاد نامی به هر دلیلی دیگر به دانشگاه نیاید اصلا نگاه درستی نیست و در این شش سال گذشته اصلا چنین موردی نبوده است. حتی دو ماه قیل تجلیل از شش استاد بازنشسته و پیشکسوت را داشتیم. دانشگاه امروز ما حاصل تلاش این بزرگان است و باید قدر زحمات آن‌های را بدانیم.

در هرصورت حضور استادان برجسته یک گنجینه است که نباید از دست برود و در این دانشگاه از بین نمی‌رود. باستانی‌پاریزی تا آخرین روزهای حیات خود در دانشگاه حضور داشت، دکتر شفیعی کدکنی هم با وجود گذشن از سن بازنشستگی همچنان به فعالیت خود ادامه می‌دهد. سیاست دانشکده هم ادامه روال حضور استادان بازنسشته باتجربه و نامی چه به صورت رسمی و چه به صورت وابسته است.  اگر چنین استادانی نبودند تا دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در سطحی باشد که بتوان به آن افتخار کرد، دیگر هیچکدام از ما هم جایگاهی در این عرصه نداشتیم.

این روزها داستان‌ها و رمان‌های خارجی گوی سبقت را از تولیدات ادبی داخلی ربوده‌اند و عملا شاهدیم که  ادبیات معاصر ما مثل دهه‌های گذشته درخشش ندارد و حتی دانشجویان اگر بخواهند داستان فارسی بخوانند هنوز هم به آثار چند دهه گذشته رجوع می‌کنند، این اتفاق را ناشی از چه می‌دانید؟

برای ارزیابی باید مشخص باشد که از چه سالی می‌گوییم تولید ادبی فاخر نمی‌بینیم. دوم اینکه ادبیات وهنر باید تولید و کارکرد آن کشف شود. ممکن است در این سال‌ها هم آثار ادبی درخور توجهی تولید شده اما هنوز آن را کشف نکرده‌ایم. غیرممکن است در ایران کسانی نباشند که امروز به خلق آثار ادبی مشغول نباشند. به نظر من درخشش برخی از این آثار هنوز برای ما روشن نشده است. مثل خیام که تازه بعد از ترجه اشعارش توسط جرالد به زبان انگلیسی  مورد توجه ایرانی‌ها قرار گرفت. خیلی از ادبا بودند که آثارشان در زمان خودشان ناشناخته بوده و بعدا کشف شده است. البته این را هم باید مدنظر داشته باشم که بالاخره ادبا هم در محیط اجتماعی خود رشد کرده و به خلق آثار ادبی می‌پردازند. یعنی ممکن است در برهه‌ای از زمان شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه به گونه‌ای پیش برود که نویسندگان را دچار رخوت کند. بدون شک ادبیات می‌تواند در دوره‌ای از تاریخ هر جامعه‌ای افت و خیز داشته باشد. اما مطمئنا تا انسان و تفکر است خلق داستان و شعر هم خواهد بود.

ارسال به دوستان