وقتی پیرمرد شیلینگ ها و پوندها را با بدجنسی از حقوقش کم می کرد قلب ما کنده می شد! چقدر مطیع بودنش حرص مان می داد وقتی لباس های اسکروچ را هم می شست.
عصرایران؛ احسان محمدی-به روح بابانوئل سوگند که زمان ما کریسمس اینطور نبود که توی خیابان ها درخت کاج بیاورند و چراغانی کنند و کالسکه گوزن پر از عروسک این ور و آن ور برود و بچه مسلمان هم صبح برود کفش ها و جوراب هایش را در طمع کادوی بابانوئل زیر و رو کند.
کریسمس برای ما اسکروچ بود و آن پسر کوچولویی که پایش می لنگید و سوپ آبکی را هم می زد که انگار قلب ما تویش بالا و پائین می رفت.
اسکروچ پولدار و کارمند بینوا و مطیعش باب کراچیت سهم هر سال ما از کریسمس بود. باب بیچاره که به خاطر انداختن چند تکه زغال بیشتر داخل بخاری برای فرار از سرمای زمستان تنبیه می شد!
وقتی پیرمرد شیلینگ ها و پوندها را با بدجنسی از حقوقش کم می کرد قلب ما کنده می شد! چقدر مطیع بودنش حرص مان می داد وقتی لباس های اسکروچ را هم می شست.
آن خیابان های برف گرفته و تاریک، کلاه های سیلندری، دانه های درشت برف، بی محلی اسکروچ به فقرا و آن خانه فقیرانه باب با آن پسرک فقیر و صدای معصومانه اش و پایی که می لنگید...دل کی نشکست؟ ای چارلز دیکنز خدا بگویم چکارت کُند که ما را در تمام بدبختی های بچه یتیم های لندن شریک کردی!
در شب کریسمس، روح جیکوب مارلی، همکار قدیمی اسکروچ به دیدنش آمد. به او هشدار داد که اگر روش زندگی اش را تغییر ندهد با عواقب بدی در دنیای پس از مرگ روبرو خواهد شد. او انتقام ما را از اسکروچ می گرفت.
آن اردک طماع و پول پرست که به هیچکس کمک نمی کرد را می بُرد تا لب جهنم و برش می گرداند و قلب ما کودکانه شاد می شد. شاید از معدود وقت هایی بود که دوزخ را دوست داشتیم!
یادش بخیر دختری که عاشقش شده بود و با آن چتر می آمد توی مغازه و اسکروچ داشت فقط سکه روی سکه می گذاشت و اصلاً حواسش نبود دخترک با آن مژه های بلند می خواهد دوستت دارم را از او بشنود.
دوبله اش معرکه بود بخصوص آن قسمت «بدرود ای خسیسسس»! کاری کرده بود که توی مدرسه هرکس ساندویچ می خرید و شریک مان نمی کرد مفتخر می شد به لقب بدنام اسکروچ! همه مان تقریباً توی فامیل مان یک اسکروچ داشتیم. هنوز هم داریم!
این حکایت کریسمس روزگار بود. قیافه ما بیشتر شبیه آن موش ها بود که می آمدند اعانه جمع کنند و اسکروچ در را آنقدر محکم می کوبید که تاج گل روی در می افتاد روی دماغ یکی شان... به همان اندازه تسلیم!
سهم همه دنیا جشن و نورافشانی بود و سهم ما از کریسمس بُغض! بدرود ای مدیران خسیسی که از بین آن همه کارتون شاد، اسکروچ را انداختید توی دامن ما و احتمالا" خودتان بعدا" رفتید خارج و با لپ های سرخ لباس بابانوئل پوشیدید و هپی کریسمس گویان یاد و خاطره ما را هم گرامی نداشتید. .. بدرود ای خسیس!
قلمت معرکه است