عصرایران؛ احسان محمدی - خبر شهادت ۹ مرزبان در سیستان و بلوچستان شب را سیاه تر کرد. ۶ نفر از آنها سرباز بودند که گلوله های جیش العدل تن شان را پاره پاره کرد.
دوازده سال پیش ایستاده بودیم جلوی مرکز اعزام. ساک به دست و کله تراشیده که اعزام شویم به خدمت سربازی. اکثر کسانی که از کنارمان با ماشین رد می شدند محبت می کردند:
_آش خوررررررا!
_چشم به هم بزنی چشمات در اومده!
_کچلا خدمت خوش بگذره!
_از جلووووو نظام!
و فکر نمی کردند ما هم زمانی برای خودمان آدمی بودیم. دانشگاهی را به هم می ریختیم. از ایلام سوار اتوبوس شدیم به مقصد کرج. سرها در گریبان. شب. سکوت. جاده پیچ در پیچ. دل های گرفته. راننده ترانه ای قدیمی گذاشته بود: من و گنجشکای خونه، دیدنت عادتمونه...
برخورد عموم مردم با سربازها یا از سر ترحم است یا تحقیر. وقتی سوار تاکسی می شوی با آن لباس های برزنتی عرق کرده خودشان را جمع می کنند. توی مترو جوری نگاهت می کنند که انگار بمیرم برات که از مادر و معشوقه ات دور افتادی و تا برگردی شوهر کرده!
من در مرز سربازهایی دیدم که حین گشت زنی رفتند روی مین و جنازه تکه پاره شان را گذاشتیم توی یخ و بردیم روستایی دور و کور در کهکیلویه و بویر احمد. سربازهای بی کس و بی پارتی که از پارس آباد مغان افتاده بودند مرز ایران و عراق و شب ها با پوتین های پاره، لباس های آفتاب سوخته و سرهای تراشیده گریه می کردند.
سربازهایی که از شدت گرما زیر زمین سنگر ساخته بودند، بی برق، بی یخ، بی تلفن و روی کلاه هایشان علامت می زدند تا ۴۵ روزشان تمام شود و ۱۵ روز بروند مرخصی.
اما همین بچه ها وقتی سر صبحگاه پرچم ایران را بالا می بردیم قلب شان تند می تپید. وقتی می گفتند آمریکایی ها توی مرز عراق تحرکاتی داشته اند جوری کلاشینکف ها را توی دست هایشان فشار می دادند که هیچ ردی از ترس را نمی شد توی چین های پیشانی شان دید.
شهادت این سربازها هزار خاطره برایم زنده کرد. دو روز دیگر از یاد همه می رود. از یاد مردم، افکار عمومی و آنها که کنار تابوت هایشان عکس یادگاری می گیرند. جز مادرهایشان. بیچاره تر آنها که مادر نداشتند.
تابستان پارسال که اتوبوس سربازها به دره سقوط کرد و چندین نفر کشته شدند نوشتم؛ فکر می کنم با مرگشان یاد همه مان انداختند که ما هم وجود داریم. به ما نه از سر ترحم نگاه کنید و نه تحقیر. ما سرباز هستیم. اسم مان سرباز است؛ کسی که قرار است به وقتش برای شما سر بدهد.
دوباره دیشب خبر شهادت ۹ سرباز... چقدر تلخ است که سرباز مرز باشی و سهمت از زندگی بشود گلوله یک مُشت موش ِکور ِ بزدل که اسم خودشان را گذاشته اند جیش العدل و بعد از این جنایت خزیده اند زیر سایه بدبو و متعفن پاکستان.
برای همه سربازها بخصوص آنها که در مرز هستند دعا کنید.
به قول آقا محسن دربندی در فیلم اعتراض:
سلامتی سه تن؛ ناموس و رفیق و وطن. سلامتی سه کس؛ سرباز و زندونی و بی کس!...
سلامتی باغبونی که زمستونش رو از باهار بیشتر دوست داره...
سلامتی آزادی... سلامتی زندونیای بی ملاقاتی!