عصر ایران- شاید اوایل دهه ی 80 بود، از طریق یکی از رسانه ها مطلع شدیم، یکی از ارگان ها برخی از هنرمندان را انتخاب کرده است برای رفتن به سفر حج و زیارت خانه خدا ، که اسم قیصر هم در میان آن اسامی بود.
مدتی بعد و در سالگرد زاد پرواز " سلمان هراتی " به همراه جمعی از دوستان شاعر، رفته بودیم به خرم آباد تنکابن ، بر سر مزار سلمان ، بعد از آن جا سری زدیم به خانه پدری سلمان ، عصر روز نهم آبان بود . پدر سلمان عرقچین سفیدی بر سر داشت که حکایت می کرد اخیرا از زیارت خانه خدا برگشته است .
به ایشان خیر مقدم و زیارت قبولی گفتیم که پدر سلمان گفت هزینه این زیارت حاصل محبت قیصر است که فیش زیارت خودشان را به من داده و علاوه بر آن ، یک فیش هم برای مادر سلمان تهیه و هزینه آن را هم پرداخت کرده است.
- بعد از ظهر یکی از روزها به اتفاق قیصر در خانه شاعران بودیم که منشی گوشی تلفن را به دست قیصر داد، آن سوی خط، دوست شاعرمان علی رضا قزوه بود که از کرمانشاه زنگ می زد و حامل این پیام که "در کنگره شعر دفاع مقدس، تصمیم گرفته ایم یکی از خیابان های کرمانشاه را به اسم قیصر نام گذاری کنیم.
قیصر به ایشان گفت، مگر خود کرمانشاه شاعر ندارد که می خواهید، خیابان آن جا را به اسم من نام گذاری کنید؟ شهری با آن همه شاعر معروف بهتر است این کار را برای یکی از شاعران کرمانشاه انجام دهید .
- در سال 77 حدود 14 - 15 نفر از دوستان شاعر با هدف تشکیل یک تشکل سراسری برای شاعران کشور جمع شدند و اساسنامه تشکیل " انجمن شاعران ایران " را تهیه کردند که پس از پی گیری های لازم تصویب شد.
از آن جمع 14 - 15 نفره نام 6 نفر به عنوان هیات موسس در اساسنامه قید شد، کار را شروع کردیم و بعد از یکی دو سال، به تدریج موضوع عضوگیری در هیات مدیره انجمن ( که همان 6 نفر هیات موسس بودند ) مطرح شد، هر بار به دلایلی منجر به نتیجه نشد، بعدا متوجه شدیم که اساسنامه انجمن یک مشکل اساسی دارد و آن اینکه، ماهیت، این اساسنامه مربوط به یک موسسه خصوصی چند نفره است، نه یک انجمن فراگیر برای شاعران کشور، این واقعیت با هدف اولیه، تفاوت اساسی داشت و لاجرم نیاز به تغییر اساسنامه ، که دو سه نفر از اعضاء با آن مخالف بودند، در این میان نظر قیصر به طور مشخص این بود که اگر می خواهید به همین شکل موسسه چند نفره باقی بماند ، لااقل این اسم غلط انداز را اصلاح و کلمه " ایران " را بردارید.
اتفاقی که متاسفانه هیچگاه نیفتاد و اکنون که از آن جمع 6 نفره، 3 نفر فوت شده اند و من هم حدود 6 سال است در اعتراض به همان وضعیت ، به انجمن نمی روم ، نمی دانم اداره امور آن جا و همچنین دفتر شعر جوان ( با وضعیت مشابه ) به لحاظ حقوقی ، چگونه است؟
- قیصر در یکی از شعرهایش، می گوید " خواهرم فروغ " که نگاه من نیز همین گونه است ، هر چند که این دو نگاه مشترک ، با نوع نگاه طیفی از جماعت اهل سیاست ( که البته کمترین شناخت را از فروغ و شعر فروغ دارند ) دارای تفاوتی محسوس است.
در آن سال ها، هر از گاهی به اتفاق بر سر قبر خواهرمان می رفتیم و با او گفتگو می کردیم، حاصل آن دیدارهای فروغ یاب ، بیان این باور مشترک بود که کاش ارگان های فرهنگی مسئول، توجه بیشتری نسبت به آرامگاه مشاهیر شعر معاصر ایران داشتند و آن ها را از این غربت و انزوا ، در کشور خودشان در می آوردند.
در شرایطی یک سان ، سازه های مزار یک شاعر سر به آسمان می ساید و در همین شرایط ، از حداقل توجه به مزار شاعران دیگری که به سبب خدمت به شعر امروز ، چیزی از همان شاعر اول کم ندارند ، پرهیز می کنند !
- آخرین روز یکی از نمایشگاه های کتاب تهران بود به دعوت دکتر معظمی مدیر انتشارات دارینوش، جمعی از شاعران و هنرمتدان، برای صرف شام در منزل ایشان بودیم. از جمله ی حاضران آن شب در منزل دکتر، می توانم به این نام ها اشاره کنم ، خسرو شکیبائی ، سید علی صالحی، قیصر امین پور، پرویز پرستوئی، محمد علی بهمنی، حسین بختیاری، من، مصطفی معظمی، رضا یزدانی، یغما گلروئی (که البته این دو نفر هنوز جوان تر بودند و با چه اشتیاقی در بین جمع حضور داشتند) و .... جمعی دلنشین، همراه و همنفس، که اگر تلخ باوری ها و تلخ داوری های اهل سیاست بگذارد ( بدون توجه به خط کشی ها و مرزبندی های سیاست پیشگان ، چه قدر راحت و نزدیک، می توانند در کنار یکدیگر باشند .