۰۶ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۳۵
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۶۰۶۹۷۸
تاریخ انتشار: ۰۸:۲۸ - ۱۱-۰۲-۱۳۹۷
کد ۶۰۶۹۷۸
انتشار: ۰۸:۲۸ - ۱۱-۰۲-۱۳۹۷

زمستان یورت، یک سال بعد

مردم سوسرا تابلوی بزرگی از تصاویر کشته‌شدگان‌شان در معدن «زمستان یورت» را مقابل مزار روستا نصب کرده‌اند. به آنها لقب «شهید» داده‌اند و هر روز برای اثبات این موضوع از این اداره به آن اداره سرگردانند.

مسئولان معدن بیمه ما را درست و حسابی رد نکرده‌اند. مثلاً برای یک ماه کاری ۱۰ روز بیمه رد شده. اگر هم می‌رفتیم اداره بیمه و می‌خواستیم درباره وضعیت‌مان‌ بپرسیم از بیمه به کارفرما زنگ می‌زدند و می‌گفتند فلانی آمده اینجا. خودتان حساب کنید با این راپورتی که می‌دادند چه بدبختی‌هایی سرمان می‌آوردند.

روزنامه ایران نوشت: «حمید میردار بی‌هیچ لبخندی، در قاب قهوه‌ای به جمعی که نگاهش می‌کنند، خیره مانده است. کمی آن‌طرف‌تر ۵معدنچی دیگر هم خیره به دوردست‌ها. دقیقاً یک سال از انفجار معدن زمستان یورت آزادشهر می‌گذرد و گویی زمان برای حمید و هم روستایی‌هایش که در آن حادثه کشته شدند، ایستاده است اما برای اهالی روستا نه. امیرعلی پسر مجتبی سوسرایی بزرگ‌تر شده و توی کوچه‌های تمیز سنگفرش سوسرا دوچرخه‌سواری می‌کند. دختر حمید میردار هم سال اول ابتدایی است.

مردم سوسرا تابلوی بزرگی از تصاویر کشته‌شدگان‌شان در معدن «زمستان یورت» را مقابل مزار روستا نصب کرده‌اند. به آنها لقب «شهید» داده‌اند و هر روز برای اثبات این موضوع از این اداره به آن اداره سرگردانند.

خانواده‌های معدنچیان هنوز هم از خبرنگاران دلگیرند. می‌گویند آن زمان که شوهران و پسرانشان در اعتراض به ستم‌هایی که در حق‌شان شده‌ بود مقابل فرمانداری آزادشهر تحصن کرده بودند، کسی چیزی از آنها ننوشت و به همین دلیل نمی‌خواهند مصاحبه کنند.

رنجبر یکی از اعضای شورای روستا می‌رود تا چند خانواده‌ را راضی کند به مصاحبه. مقابل مسجد ایستاده‌ام؛ خیره به جنگلی که روستا را احاطه کرده‌ است. پیش خودم می‌گویم چرا مردم این مناطق سرسبز با چنین زمین‌های حاصلخیزی مجبورند در شرایطی سخت همچون معدن زغال‌سنگ کار کنند؟

کسی مرا صدا می‌کند. مرد جوانی است که از تنها آرایشگاه روستا صدایم می‌کند تا به مغازه‌اش بروم. نمی‌دانم از کجا خبردار شده که خبرنگارم. اسمش جعفر است. جعفر برایم صندلی می‌آورد و بعد مشغول می‌شود به چیدن موهای مشتریش. می‌‌پرسد اگر هر چه از معدن بگوید توی روزنامه‌ می‌نویسم؟ وقتی جواب مثبت می‌شنود نپرسیده جواب می‌دهد: «توی معدن کار می‌کردم ولی خیلی برایم بیمه رد کرده باشند، شاید حدود ۱۲ سال باشد. شما شهری‌ها نمی‌دانید کار توی معدن چطور است. باید دست کم ۸ ساعت توی عمق ۱۴۰۰ – ۱۵۰۰ متری کار کنی؛ جایی که نوری نیست و هوا هم آن قدر سنگین است که نفس آدم می‌گیرد. در بخش استخراج کار سنگین‌تر هم می‌شود. باید زغال‌ها را بعد از استخراج توی واگن‌ها بریزیم. خب به‌ نظر شما با این کار که حتی تعطیلی و مرخصی هم ندارد و ریه آدم هم از بین می‌رود چقدر حقوق به ما می‌دادند؟ ۸۰۰ -۹۰۰ تومن آن هم سه خط در میان. برای خیلی‌ها بیمه آشپزی و خیاطی و کتابداری رد کرده‌اند. باور می‌کنید مسئولان معدن سوابق بیمه‌ای خیلی از معدنچی‌ها را از بین برده‌اند؟ کار توی معدن جزو مشاغل سخت است و معدنچی باید با ۲۰ سال سابقه بازنشسته ‌شود. ولی کدام بازنشستگی؟ اگر اعتراضی هم کنیم اخراج‌مان می‌کنند. من بعد از اتفاق سال پیش که ۶ نفر از هم روستایی‌هام کشته شدند بی‌خیال کار توی معدن شدم و با آرایشگری لقمه نانی برای زن و بچه‌ام می‌برم.»

نزدیکی‌های ظهر ۱۳ اردیبهشت ماه جرقه‌ای کوچک به زندگی ۴۳ معدنچی در معدن «زمستان یورت» پایان داد. معدنچیانی که تا عمق ۱۸۰۰ متری جلو رفته بودند لکوموتیو حمل زغال‌شان خاموش می‌شود و برای روشن کردن آن مجبور می‌شوند از باتری کمکی استفاده کنند. جرقه کوچک کار خودش را می‌کند. انفجار مهیبی رخ می‌دهد و آوار آنها را در خود دفن می‌کند.

عملیات خارج کردن پیکر این معدنچیان چندین شبانه‌روز طول کشید و تیم‌های مختلفی برای ورود به عمق ۱۸۰۰ متری در این عملیات‌ها شرکت داشتند. به گفته معدنچیانی که زنده مانده بودند، علت اصلی انفجار وجود گاز در تونل و نبود تهویه بوده است. چند ماه بعد از این حادثه دادگستری گلستان، کارفرمای این معدن را به‌ دلیل کافی نبودن سیستم تهویه مناسب، نبود مسیرهای کمکی برای کمک به تهویه تونل، ارائه ندادن آموزش‌های لازم به کارگران و مجهز نبودن لکوموتیوها به تجهیزات رادیاتور اگزوز و نبود تشکیلات امداد و نجات و مدیریت بحران در معدن، صددرصد مقصر شناخت.

مشتری از توی آینه حواسش به ماست. مردی ۴۰ ساله‌ با جثه‌ای ریز و سبیل‌هایی که پهنای صورتش را گرفته. او هم مثل خیلی از سوسرایی‌ها سابقه کار توی معدن را دارد. وارد گفت‌و‌گویمان می‌شود: «پارسال که انفجار شد کسی خبر نداشت. دو ، سه ساعت بعد زنگ زدند و گفتند بیایید معدن. وقتی خودمان را رسانیدم، همه جا بوی گاز می‌داد و به کسی هم اجازه نمی‌دادند داخل تونل معدن شویم. چندنفری هم که زودتر از ما داخل رفته بودند به خاطر انتشار گاز کشته شده بودند. چند روزی توی معدن بودیم تا به بقیه کمک کنیم. من هم بعد از این قضیه بی‌خیال معدن شدم و با ماشین مسافرکشی می‌کنم. مسئولان معدن بیمه ما را درست و حسابی رد نکرده‌اند. مثلاً برای یک ماه کاری ۱۰ روز بیمه رد شده. اگر هم می‌رفتیم اداره بیمه و می‌خواستیم درباره وضعیت‌مان‌ بپرسیم از بیمه به کارفرما زنگ می‌زدند و می‌گفتند فلانی آمده اینجا. خودتان حساب کنید با این راپورتی که می‌دادند چه بدبختی‌هایی سرمان می‌آوردند.»

مرد میانسالی که کنار آرایشگاه بقالی دارد، بازنشسته معدن زمستان یورت است. او چند سال پیش یعنی قبل از این شرایط سخت و بحرانی بازنشسته شده‌ است. می‌گوید: «زمان ما وضعیت خیلی بهتر بود و حقوق را سر وقت می‌دادند و بیمه معدن برایمان رد می‌شد. بعد از بازنشستگی ما که کارفرما عوض شد، این اتفاقات عجیب و غریب افتاد.»

سؤالی که ذهنم را مشغول کرده مقابل مسجد از اهالی می‌پرسم. این که چرا با وجود جنگل و زمین‌های حاصلخیز مجبورند توی معدن کار کنند؟ همه‌شان متفق‌القول می‌گویند که منابع طبیعی اجازه چرای گاو و گوسفندشان را در مراتع نمی‌دهد و اگر اجازه این کار را داشتند حتی یک دقیقه هم حاضر نمی‌شدند با شرایط سختگیرانه و ناعادلانه در معدن کار کنند.

برای پیگیری وضعیت خانواده‌های قربانیان به خانه پدر حمید میردار می‌روم. سال پیش که برای تشییع جنازه آمده‌ بودم خانه‌شان نیمه‌کاره بود و حالا بعد از گذشت یک سال کامل شده است. پدر حمید هم بازنشسته معدن است. چند سالی در معدن شاهرود و چند سالی هم در زمستان یورت کار کرده است. همسر و ۳ بچه حمید هم در این خانه زندگی می‌کنند. از پدربزرگ بچه‌ها که صدایشان از ساختمان کناری می‌آید درباره پرداخت دیه و مستمری می‌پرسم. می‌گوید: «سال پیش با کلی دوندگی دیه بچه‌های‌مان را دادند. البته به حساب هر کدام از بچه‌های حمید، بخشی از دیه را واریز کردند؛ برای آینده‌شان. نزدیک ۳۰ میلیون از دیه پسرم به من رسید که خرج خانه نیمه‌کاره خودش کردم. برای مستمری هم تازگی‌ها یک میلیون می‌دهند که واقعاً انصاف نیست. این پول چطور زندگی زن و ۳ بچه را تأمین می‌کند؟»

اما مشکلات مالی همه ماجرا نیست و پدر حمید از افسردگی و بهانه‌گیری‌های نوه‌هایش می‌گوید: «بچه‌ها مدام بهانه بابای‌شان را می‌گیرند و هنوز درک نکرده‌اند که بابای‌شان از دنیا رفته. از طرفی همسرم نگران آن یکی پسرم است که توی معدن کار می‌کند. می‌ترسد اتفاق دیگری بیفتد و بلایی سر این یکی هم بیاید. چاره‌ای نیست جز معدن. اگر کار دیگری گیر بیاد نمی‌گذارم پسرم توی معدن کار کند.»

پدر مجید طالبی هم حرف‌های پدر حمید میردار را تکرار می‌کند. برای خانواده پسرش که یک بچه دارد ۸۰۰ هزار تومان مستمری می‌ریزند که کفاف زندگی‌شان را نمی‌دهد و او مجبور است بخشی از مخارج آنها را بر عهده بگیرد.

همه خانواده‌های ۴۳ معدنچی که در حادثه انفجار کشته شده‌اند از کند بودن رسیدگی به پرونده‌های عزیزانشان برای شهید محسوب شدن‌ آنها و پایین بودن میزان مستمری‌ها گلایه‌مندند.

دم غروب است و مردانی با گرد و غبار سیاه معدن وارد روستا می‌شوند و فرزندان‌شان را در آغوش می‌کشند؛ پدرانی که سال پیش بخت با آنها یار بود.»

ارسال به دوستان