ربابه ساریجالو
صدای هلهلهی درد اینروزها از شهری میآید که همیشه در جنگ بوده و هست. شهری که روز خوشی بعد از جنگ ندید. هشت سال که تمام شد قرار شد به خانههایشان برگردند، قرار شد یاریشان کنیم، دست به دست هم دهیم خانههایشان را آباد کنیم، دیوارهای فروریختهای که روی زندگیشان آوار شد و کمرشان را شکست باهم بسازیم. قرار شد یزلهی عشق و شور بکشند، قرار بود شهرشان خرم شود.
اما جنگ که تمام شد بند و بساطمان را جمع کردیم و به خانههای خودمان برگشتیم و در روزمرهی این زندگی شلوغ فراموششان کردیم. فراموش کردیم آوای دردشان که میان نخلستان، میان صدای پرتلاطم و خروشانِ کارون میپیچد را گوش دهیم، مینهای به جا مانده از جنگ و نانی که نیست.
این قصهی شوم جنگ و تبعات آن هنوز تمام نشده بود که ریزگردها امان نفسهایشان را برید، هنوز درگیر ریزگردهای جا خوش کرده در ریههایشان بودند که کارونشان هم شور شد، کم جان شد.
امروز پر آبترین استان کشور آب ندارد. امروز مردم همیشه در جنگِ جنوب در صفهای بلند میایستند نه برای ارز، نه برای سکه، برای جرعهای آب.
امروز جلگهی خوزستان تبدیل به زمینی خشک شده که حتی قادر به تامین آب شرب مردمش هم نیست.
امروز کارون قربانی مدیریت غلطی است که بی وقفه بر طبل توسعهی ناپایدار کوبید و کوبید. امروز کارون قربانی همهی آن طرحهای سد سازی و انتقال آبیست که توجیه محیطزیستی نداشت، طرحهایی که ارزیابی نشد و حالا ماحصل آن مردمی است که "دبه" به دست یزلهی درد میکنند.
کاش دردشان را میدیدیم.