عصر ایران؛ روح الله صالحی- باید به سوختن هم عادت کنیم و مرثیه ها انگار تمامی ندارد. تنها لهجه اش عوض می شود این بار مادری گیس بریده و پیچیده بر دست سنندجی در نوای چمری می خواند: «روله هی روله، گیانم»
این بار سایه این شور بختی بر کاکل آبیدر نشسته است و از آن بلندی نه بر پرده سینمای فضای بازش که بر خانه ها، غمگنانه یک رنج خوانده می شود: مرگ دست جمعی عزیزان.
حالا بگردیم مقصر را پیدا کنیم و دست روی دست جلوی در خانه بایستیم که عزادار یک قوم هستیم. سال هاست به این نوع پاسخ ها عادت کرده ایم و هیچ وقت قبل از سوگ دستی نمی بریم تا رخ ندهد.
کسی نمی پرسد محل سوار کردن مسافر پایانه است یا کنار خیابان؟ این یکی، دو مسافری که بلیط ندارند چه به سر آن ها که بلیط خریده اند می آورند. کسی نمی پرسد محل گذر تانکر سوخت، کمربندی هر شهر است یا سمت ترمینال؟ و هزار سوال بی پاسخ، اما یک جواب هست آن که مرده مقصر است. چون جان دفاع از خود را ندارد. از روز اول، ما به همین شکل مسافر سوار می کنیم و به همین منوال می میریم کسی در امامزاده پیرعمر برای مان شمع روشن نمی کند و تمام.
این روزها نه به قیر، که به خاک رس پای بلوط های کردستان بیشتر محتاجیم تا گل اندود آیین خره مالی باشیم. شاید تلنگری باشد و کسی به خودش بیاید و این بد شگونی را با تدبیر و مدیریت به سرانجام برساند.
نه شاخ غول شکستن است نه فیل هوا کردن، این که اتوبوس باید توی پایانه و ترمینال مسافر را سوار و در مقصد پیاده کند. در همه شهرهای ایران این فاجعه دست به ساز و دهل عزا ایستاده تا جایی دیگر وادارمان کند، پارچه عزا را با ارز 4200 دولتی وارد کنیم و نه شبیه صدا و سیما خوراک دام وارد کنیم نه با کاغذ بازی لاستیک، ما مدیر باید وارد کنیم که این گونه به عزا نشستن های ما را سامان ببخشد.
مدیریت باید ظاهری ساده داشته باشد اما پیچیدگی های بسیاری در پس زمینه اش جاری بماند وحمل کند. اتفاقی که در شرکت گوگل افتاده و ما با ظاهری ساده شبانروز جستجو می کنیم. کیست نداند طراحی و مدیریت این شرکت چه پیچیدگی هایی دارد تا ما با آسانی،سختی ها را بگذرانیم.
مدیریت در ایران برعکس این رفتار می کند با ظاهری پیچیده که عملا کاری انجام نمی دهد وگرنه نباید این گونه حوادث که ناشی از عدم تصمیم ها و پیشگیری ها است اتفاق بیفتد.
بدون نیاز به انواع جلسات کارشناسی، صرفا از طریق یک کار پژوهشی حتی دانشگاهی قابل حل است.
هنوز زخم پلاسکو روی جگرمان دارد بالا و پایین می پرد و سانچی هم با نمک دریا ایستاده است. انگار آوار بم و رودبار و سرپل ذهاب بس نبود این بار سوختن را تمرین کنیم که به مدیران برنخورد .
نه دشمن هستیم نه ایرانی صددرصد خلوص آرایی، انسانیم و این جغرافیا برای مان مهم است و دروغ گفته اند خاک مرده سردی می آورد این هم داغی نه با پاشویه خوب می شود نه با پماد سوختگی، درمانش امید است و تدبیر که ببینیم نه با آن حرف درمانی شویم
باز هم باید به دعای نیک بختی پناه برد که سوختن و سقوط و تصادف و... را از سر این خاک کم کند.باشد تا آمین مان را مرغ آمین به جان بشنود، بر بالش به ملکوت ببرد و با لبخند برگرداند. نه طاقت عزا داریم نه دل و دماغ در سوگ حلقه زدن را، فقط به گلاب محتاجیم تا غبار غم از دل بزداییم و مهیای رنج بعدی باشیم.