۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۰۵:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۶۲۰۷۴۸
تاریخ انتشار: ۰۹:۵۱ - ۲۴-۰۴-۱۳۹۷
کد ۶۲۰۷۴۸
انتشار: ۰۹:۵۱ - ۲۴-۰۴-۱۳۹۷

خاطره یک مقام قضایی: اگر تو بازپرس هستی، من هم رئیس قوه قضاییه ام

قاضی هر قدر به مأموران می‌گوید بازپرس است و درحال رفتن به سرصحنه جنایت، مسئول گشت کلانتری که یک درجه دار بوده، قبول نمی‌کند و می‌گوید این وقت شب چه وقت بازپرسی است.الان فقط دزدها بیدارند و پلیس.اگرتو بازپرسی، پس من هم، رئیس قوه قضائیه هستم.

 محمدباقر قربانزاده رئیس شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران، خاطره ای را از دورانی که به کارآموزی قضایی اشتغال داشته در روزنامه ایران منتشر کرده است.

وی نوشته است:

خود را مقید کرده بودم اول وقت اداری در محل کار حاضر شوم  و به اتفاق بازپرس شعبه نیزمحل کار را ترک می‌کردم. یادم می‌آید که آقای بازپرس هیچگاه از چای آبدارخانه نمی‌خورد. یک فلاسک شخصی دوقلو داشت.صبح تا به شعبه می‌رسید ابتدا چای را درست می‌کرد. چندنفر از بازپرس‌های شعب دیگرهم که صمیمیتی بین‌شان بود، یک ربع ،بیست دقیقه‌ اول وقت می‌آمدند.چای  می‌خوردند.گپ وگفت دوستانه‌ای داشتند.گاهی هم بعضی ازمسائل قضایی را مطرح و درباره‌اش بحث می‌کردند.

یک روز صبح یکی از بازپرسانی که به اتاق می‌آمدند،حضورنداشت. سایرین نیز از علت غیبتش اظهار بی‌اطلاعی کردند و گفتند فقط این را می‌دانند که روز گذشته کشیک قضایی بوده است. حوالی ساعت 10 صبح بود که بازپرس غایب به شعبه آمدند. علت غیبتش را پرسیدیم ،گفت: شب گذشته حوالی ساعت پنجاه دقیقه بامداد ضابطان به وی اطلاع داده اند که در یک خانه ویلایی قتلی اتفاق افتاده است.

روی دیوار خانه نیز دارای حفاظ است و ظاهراً فرد دیگری هم داخل ویلا نیست. آقای بازپرس دستور می‌دهد فعلاً کسی وارد خانه نشود تا خودش برسد. برای ملاحظه حال همسایگان و برای آنکه حضور و سروصدای مأموران درآن وقت شب مزاحمتی برای همسایگان ایجاد نکند، محلی را برای قرارتعیین و از مأموران می‌خواهد هرچه سریعتربه محل قرار بیایند و در مسیرشان وی را سوارکنند.

ازآنجاکه گاهی اوقات اتفاق می‌افتاده مأموران شیفت شب به‌دلیل خستگی، فراموشی یا کم تجربگی ابزارلازم را برای ورود به خانه همراه خود نمی‌آوردند یا ممکن بود مأموران نتوانند در را بازکنند و ورود به محل وقوع جنایت مستلزم بالارفتن از دیوارخانه باشد، بازپرس هم جانب احتیاط را مراعات کرده و به همراه خود ابزاری مثل چراغ قوه، طناب، پیچ گوشتی و انبردستی برداشته و داخل یک ساک دستی کوچک گذاشته و باتوجه به وضعیت صحنه جنایت، خودش هم به جای کفش رسمی، کتانی پوشیده تا اگر چاره‌ای جزبالارفتن ازدیوارنباشد، زمان را ازدست ندهد و ازقبل آمادگی لازم را داشته باشد اما چون باعجله آماده شده بوده، فراموش می‌کند کارت شناسایی همراه خود بردارد.چندقدمی از خانه‌اش دورنشده بوده که برق منطقه قطع می‌شود.

بازپرس، خودش را به چهارراه محل قرار می رساند ودرآنجا به انتظار ضابطانی که با اوهماهنگ کرده بوده‌اند، می‌ماند. اما پیش ازآمدن ضابطان، مأموران گشت کلانتری محل می‌رسند. به آقای بازپرس که جثه نحیفی داشت و درآن نیمه شب تنها و درتاریکی و ظلمات درگوشه‌ای ازخیابان ایستاده بوده و ساکی به دست داشته ظنین شده و او را توقیف می‌کنند.

وقتی محتویات ساک را بازرسی می‌کنند، بیشتر به وی مشکوک شده و می گویند اتفاقاً اهالی محل گزارش کرده‌اند چند وقتی است شب‌ها بارفتن برق، دزدی به خانه آنان دستبرد می‌زند.قاضی هر قدر به مأموران می‌گوید بازپرس است و درحال رفتن به سرصحنه جنایت، مسئول گشت کلانتری که یک درجه دار بوده، قبول نمی‌کند و می‌گوید این وقت شب چه وقت بازپرسی است.الان فقط دزدها بیدارند و پلیس.اگرتو بازپرسی، پس من هم، رئیس قوه قضائیه هستم.

مأموران، بازپرس را توقیف می‌کنند و به‌ کلانتری می‌برند. صبح که رئیس کلانتری می‌آید ایشان را آزاد می‌کند. از آنجا که لباسش برای آمدن سرکار مناسب نبوده پس از آزادی به خانه رفته و لباسش را عوض کرده و بدون آنکه استراحتی بکند به دادسرا آمده است. به‌همین خاطرهم دیرش شده بود. بازپرس با عجله چای داغی را که برایش ریخته بودیم سر کشید و با دهان سوخته به شعبه اش رفت.

ارسال به دوستان