آفتاب داغی بر دل زمین می تابد؛ زمین اینجا شاید روزگارانی داغ تر از امروز هم بود، روزگاری که کوره های آجر پزی به راه بودند، زمانی که زندگی اینجا تب و تاب دیگری داشت، زمانی که داغی کوره ها، زنان و مردان ساکن کوچه پس کوچه ها را دلگرم می کرد.
مریم رضازاده در خبرگزاری شبستان نوشت:
رضا: خاله عکس نگیر.
باشه اگه دوست نداری عکس نمی گیرم.
رضا: نه خاله شوخی کردم، عکس بگیر ولی صورتمون نیفته.
باشه هر طور شما دوست دارید.
علی: خاله بیا خونه ما رو ببین.
رضا: خاله اول بیا خونه ما.
حسن: خاله مامانم مریضه بیا ببینش.
آفتاب داغی بر دل زمین می تابد؛ زمین اینجا شاید روزگارانی داغ تر از امروز هم بود، روزگاری که کوره های آجر پزی به راه بودند، زمانی که زندگی اینجا تب و تاب دیگری داشت، زمانی که داغی کوره ها، زنان و مردان ساکن کوچه پس کوچه ها را دلگرم می کرد.
از بلوار که وارد خیابان اصلی می شویم سروکله سازه های بلند که بیشتر به شکل مناره هستند، پیدا می شود، باورش سخت است که آنچه روزی خود دلیلی بر رونق این منطقه از شهر بوده است اینک بی رونق و بی رمق در زیر آفتاب داغ تابستان زندگی سخت کودکان، زنان و مردانی را به نظاره نشسته است که رنج و درد از سر و رویشان هویدا است.
اینجا کوره های آجرپزی دولتخواه جنوبی است البته زمانی کوره بودند و آنچه امروز از آنها یاد می شود کوره پس کوره است. پسرها در خیابان اصلی مشغول بازی هستند و زنان و دختران با چادرهای مشکی زیر سایه آپارتمان های که روبروی کوره ها هستند نشسته اند، تا ما را می بینند پسرها دو می زنند و زنان نیز با گامهای سریع خودشان را به ما می رسانند، رضا 5 ساله است، حسن 16 ساله، علی 9 ساله و بقیه هم یا کوچکتر هستند و یا بزرگتر، چه فرقی می کند همسن باشند یا نه، دردشان مشترک است.
دوربین ها را که می بییند می گویند عکس نگیرید اما خیلی زود منصرف می شوند و خودشان با دست هایشان صورت هایشان را می پوشانند و می گویند عکس بگیرید. وارد محوطه کوره ها می شویم، تعداد آدم ها بسیار بیشتر از اتاق های است که نامش را خانه گذاشته اند.
فاطمه با دخترانش شش ماه است که ساکن این اتاقک ها شده اند، می گوید قبلا در محله مرتضی گرد در اتاقی زندگی می کردیم که آنجا آب و برق نبود و برای همین جمع کردیم و اینجا آمدیم.
فاطمه می گوید: چهاردختر دارم، یکی از آنها ازدواج کرده است و دختری 7 ساله دارد که دخترش لال است، دکترها می گویند لکه خونی روی مغزش است که باید با عمل جراحی برداشته شود تا مشکل اش حل شود و چون هزینه عمل را نداریم این بچه همینطوری لال مانده است.
دختر فاطمه می گوید: با مردی که دو زن و شش فرزند داشت ازدواج کردم که 6 - ۷ ماه است من و دخترم که لال است را به خانه مادرم آورده است و حتی خرجی برای بچه مریض من نداده است، خبری ازش ندارم و فکر کنم کلا ما را فراموش کرده است. من و بچه ام هم اتاقی در جوار مادرم کرایه کرده ایم و فعلا اینجا زندگی می کنیم، هیچ منبع درآمدی هم ندارم و فعلا پدرم با کارگری خرج ما را هم می دهد.
فاطمه ادامه می دهد: شوهرم کارگر است یک روز کار هست و ده روز کار نیست، ماهی 300 هزار تومان باید بابت اجاره دو اتاق پرداخت کنیم، یکی از دخترهایم هم رفته و برگشته و طلاق گرفته، آن یکی هم که با یک بچه برگشته و معلوم نیست باید چکار کنیم، اگر کار باشد خودم و دخترهایم کار می کنیم ولی کار نیست.
آن طرف تر از خانه فاطمه زنی لاغر اندام با چوبی در دست دنبال پسربچه اش افتاده است و با فریادهای بلند می گوید "بیارش خونه و بهش دست نزن و الا بعدازظهر که بابات برگشت خونه میگم تا می تونه کتکت بزنه"؛ پسرک هم همانند اسبی چموش سربالایی و سرازیری های کوره پس کوره را می پیماد و توجه نمی کند.
پایین تر از خانه فاطمه چنداتاق در جوار هم هستند و ربروی یکی از آنها اسبی نگهداری می شود، سرازیری را پایین می رویم دختر بچه ای که از شدت نور آفتاب نمی تواند چشمانش را باز کند با دستانش اشاره می کند که خاله آنجا نرو خطرناکه.
یکی از اتاق ها اصطبل است که دو تا سه اسب در آن نگهداری می شود و صاحب اصطبل هم در جوارش در اتاقی با خانواده زندگی می کند.
علی اکبر پسر بچه ای است که با تفنگش از ابتدای بازدید با ماست، شیطنت هایش شیرین است و راه بلد ما شده است، کنار خانه علی اکبر؛ دختر نوجوانی مشغول آشپزی است. طاهره قوچانی است و 17 ساله، زیبا و خوش سرزبان است. طاهره می گوید: تک دختر هستم و یک برادر کوچکتر از خودم دارم، پدر و مادرم قوچان زندگی می کنند، دو سال است که با مرتضی نامزد کرده ام و الان برای سرکشی به نامزد و مادر شوهرم به اینجا آمده ام، مرتضی الان سرکار است و شب به خانه می آید و هم اینکه بتوانیم اتاقی همین جا و نزدیک مادر شوهرم اجاره کنیم عروسی می کنم، دلم بچه می خواهد ولی به مرتضی هم گفته ام تا خانه ای از خودمان نداشته باشیم بچه دار نشویم.
علی اکبر می گوید: خاله از من با تفنگم عکس می گیری، عکس را که می گیرم می گوید خاله من فقط دو تا تیله دارم، دفعه بعد که اومدی برام تیله میاری.
خانم چراغی، رئیس سرای محله دولتخواه جنوبی می گوید: بعضی از این خانواده ها 25 تا 30 سال است که ساکن این کوره پس کوره ها هستند، دغدغه اصلی ما مهارت آموزی برای زنان و دختران ساکن این اتاقک ها است. تعدادی از زنان ساکن این اتاق ها سرپرست خانوار هستند که هیچگونه منبع درآمدی نیز ندارند.
وی ادامه می دهد: در حال حاضر هزار مددجو داریم که آموزشهای همانند ساخت زیورالات را برایشان آغاز کرده ایم ولی در هر صورت برای برگزاری کلاسهای آموزشی جهت خوداشتغالی این زنان نیاز به مکان و بودجه داریم که متاسفانه در حال حاضر چنین امکانی در اختیار ما گذاشته نشده است.
خیریه فدک چندماهی است که در این محله مشغول فعالیت های حمایتی از این خانواده هاست. یکی از پزشکان این خیریه می گوید: مشکلات جنسی، پوستی و اعتیاد در میان ساکنان بیداد می کند و ما سعی کرده ایم در مرحله اول از نظر سلامت جسمی تمامی افراد را تحت درمان قرار دهیم و در مرحله بعد به کارهای فرهنگی و آموزشی بپردازیم که همراهی افراد نیز تاکنون خوب بوده است.
وی گفت: بخشی از بیماریهای جنسی و پوستی که افراد به آن مبتلا شده اند به دلیل عدم آگاهی و فقدان آموزش بوده است که سعی کرده ایم در این راستا آموزش های لازم را داشته باشیم.
از محله دولتخواه جنوبی به دولتخواه شمالی می رویم، سازه های دو طبقه که نمی توان اسم آنها را آپارتمان گذاشت در زمینی وسیع واقع شده اند.
سونیا با توپش می دود و پسر بچه ها دنبالش می دوند، می ایستد و در گوشه حیاط با آن چشمان زیبایش به ما زل می زند، مادرش جلو در اتاقشان می گوید سونیا توپ را برای چی برداشتی؟ زود باش توپ پسرها را برگردان، از سر بی میلی توپ را می اندازد و می آید دامن مادر را می گیرد.
مادر سونیا می گوید: سه فرزند دارم، سونیا که سه سال دارد، خواهرش دنیا که 9 ماه دارد و یکی هم تو راهی دارم که 5 ماه دیگر به دنیا می آید.
پدر سونیا، کارگر ساختمانی است که مشکل خدمت سربازی دارد و اگر مشکلش حل نشود یک ماه دیگر باید به خدمت برود. او می گوید: سبزواری هستم علاوه بر اینکه خرج و هزینه های زن و بچه خودم را می دهم هزینه دو خواهر و مادرم را چون پدرم فوت کرده است هم می دهم. برایشان در مرتضی گرد اتاقی اجاره کرده ام و آنجا زندگی می کنند اگر به خدمت بروم معلوم نیست تکلیف زن و بچه و مادرم و خواهرهایم چه می شود.
یکی از خیرین که در این بادید ما را همراهی می کرد، گفت: گاهی اینقدر فقر و نداری فشار می آورد که خیلی ها اقدام به فروش نوزادشان در بیمارستان ها می کنند و حتی هنگامی که جنین است و در شکم مادر است اقدام به فروشش می کنند بارها با آنها صحبت کرده ام و از این کار منصرف شان کرده ام.
سکینه، مادربزرگ سونیا است 47 سال سن دارد و با بغض می گوید: 6 فرزند دارم چند سال قبل به سرطان سینه مبتلا شدم که بعد از شیمی درمانی، بهبود یافتم و بعد از آن دو بچه دیگر به دنیا آوردم که یکی از آنها در یکی از مراکز بهزیستی به دلیل مشکلات جسمی که دارد نگهداری می شود، بارها به بهزیستی مراجعه کرده ام که فرزندم را به خودم تحویل دهند اما آنها می گویند نمی دهیم.
او ادامه می دهد: درست است شوهرم کارگر است و یک اتاق دارم اما من مادرم و از اینکه فرزندم کنارم نیست غصه می خورم به مسئولان بهزیستی گفته ام که دخترم را تحویلم دهید خودم بیماریش را درمان می کنم اما آنها این کار را نکردند و مدام در حال رفت و آمد هستم تا موفق شوم فرزندم را خودم بزرگ کنم.
طیبه سیاووشی، نماینده مردم تهران دراین بازدید با تاکید برحمایت از این خانواده ها گفت: ما نیز معتقدیم که باید زنان سرپرست خانوار با کسب مهارت به سمت خوداشتغالی بروند و در این راستا نیز هر حمایتی لازم باشد انجام خواهیم داد.
نایب رئیس فراکسیون آسیب های اجتماعی مجلس تصریح کرد: ایجاد مراکز مهارت آموزی نیاز به سرمایه گذاری دارد ولی در هر صورت ما باید توانمندسازی زنان را از حالت شعار خارج کنیم و به مرحله اجرا برسانیم و دراین راستا از ظرفیت و پتانسیل موسسات مختلف بهره ببریم.
همچنین معاونت اجتماعی شهرداری منطقه 19 با یادآوری این مسئله که گاها کوره های آجرپزی پاتوقی برای مافیای تکدی گری و مواد مخدر می شوند، گفت: 80 درصد افرادی که در این اتاق ها زندگی می کنند افراد نیازمندی هستند که نیاز به حمایت دارند که در این راستا ما در حال شناسنامه دار کردن تمامی افراد ساکن هستیم که راحت تر بتوانیم خدماتی را به آنها ارائه دهیم.
طوبی گوشه حیاط ایستاده است، زنی تقریبا مسن که صورتی آفتاب سوخته دارد و شاید یک تا دو دندان در دهانش باشد.
او می گوید: وقتی 17 سالم بود مادرم به سرطان مبتلا شد و برای هزینه های درمانش من را به یک مرد افغانی که 20 سال از من بزرگتر بود با قیمت 4 میلیون فروخت، 4 پسر و 2 دختر دارم که یکی از پسرهایم ازدواج کرده است و همین اتاق بغلی خودم می نشیند.
طوبی در حالیکه موهایش را زیر شالش مخفی می کند، می گوید: 4 سال قبل به شیشه اعتیاد پیدا کردم، شوهرم من را از خانه بیرون کرد و گفت تا ترک نکنی به خانه راهت نمی دهم ،4 سال بدور از فرزندانم و خانه و زندگیم بودم در پارک ها و خیابان ها کارتن خواب بودم، 6 ماه قبل تصمیم به ترک گرفتم و به یکی از کمپ های که خودشان با هزینه های خودشان اقدام به ترک می کردند رفتم و دوماه است که پاکم و به خانه برگشتم، می خواهم کنار بچه هایم باشم و هرگز دیگر لب به مواد نمی زنم.
تمام دغدغه و نگرانی طوبی درست کردن دندانهایش است.
از در حیاط بیرون می آییم که راهی شویم، بچه ها در زمین جلو خانه در حال بازی هستند، شاید فارغ از فقری که با تمام وجود لمسش می کنند و شاید هم ...