عصرایران؛ هومان دوراندیش - مرگ ابوبکر بغدادی، فارغ از نتایج سیاسیاش، واقعهای بود واجد ارزشهای نمادین و تئوریک.
کارل پوپر، فیلسوف مشهور مدافع لیبرال دموکراسی در نقد مارکسیستها و نئومارکسیستهایی که میکوشیدند مدرنیته را پروژه یا پدیدهای شکستخورده در تاریخ بشر جلوه دهند، بر این نکته تاکید میکرد که جوامع غربی پس از جنگ جهانی دوم، بهترین جوامع تاریخ بشر بودهاند.
استدلال پوپر در دفاع از رأی مذکور این بود که آزادی و رفاه و عدالت و امنیت در جوامع دموکراتیک غرب پس از جنگ جهانی دوم، در قیاس با هر جامعۀ دیگری در تاریخ بشر، بیشتر بوده است. اگر برابری و عدالت را یکسان قلمداد نکنیم، از حیث تحقق برابری در جوامع گوناگون، فقط میتوان گفت که سطح برابری اقتصادی و اجتماعی شهروندان در جوامع کمونیستی، بیشتر از جوامع لیبرال دموکراتیک بود. اما لگدمال شدن آزادی در جوامع کمونیستی، موجب شد طومار این جوامع در هم پیچیده شود و همگی (جز یکی دو مورد مثل کوبا و کره شمالی) به فراموشخانۀ تاریخ بپیوندند.
فرار شهروندان جوامع کمونیستی به سمت اروپای غربی و آمریکای شمالی در دوران جنگ سرد و نیز مهاجرت گستردۀ اقشار مرفهتر و یا جنگزدۀ جوامع غیردموکراتیک کنونی به کشورهای غربی، نشانههایی روشن بودهاند در تایید استدلال کارل پوپر.
هر انسانی که از عقل سلیم بیبهره نباشد زندگی در کشور استرالیا را به زندگی در کوبا و روسیه و چین کنونی ترجیح میدهد. در سالهای اخیر، مردم جنگزدۀ سوریه نه به سمت روسیه که به سمت آلمان و سایر کشورهای اروپایی گریختند؛ چراکه آنها مثل اکثر آدمها از عقل سلیم برخوردار بودند و میدانستند که اروپای غربی برای زندگی کردن به مراتب بهتر از روسیه و کشورهای اقماری روسیه است.
تا پیش از ظهور تروریسم فلهای بنیادگرایان اسلامی، یعنی تا قبل از دهۀ 1990، مارکسیستها و نئومارکسیستها با نشان دادن نقاط ضعف جوامع دموکراتیک جهان غرب، در تلاش بودند اثبات کنند فروپاشی این جوامع لازمۀ پیشرفت تاریخ است. به قول پوپر، مذهبی در بین لامذهبان شکل گرفته بود که هدفش اثبات تیرهروزی و سیاهبختی انسان مدرن در جوامع دموکراتیک بود. اما فروپاشی بلوک شرق و از دست رفتن تاج و تخت مارکسیسم در بسیاری از کشورهای نه چندان پیشرفتۀ جهان، موجب شد که چپهای عالم، حداقل تا اواسط دهۀ نخست قرن جاری، نسبتاً سکوت پیشه کنند و از تلاش برای اثبات برتری جوامع غیر دموکراتیک بلوک شرق نسبت به جوامع دموکراتیک جهان غرب دست بکشند.
اما از اواخر دهۀ 1990، که شکل تازهای از تروریسم در سلوک سیاسی بنیادگرایان اسلامی ظاهر شد، مدرنیته دشمنان جدیدی را پیش روی خودش دید. تا پیش از ظهور القاعده، تروریستهای جوامع اسلامی، یک شخص خاص را ترور میکردند. مثلاً فلان نخستوزیر یا رئیسجمهور فلان کشور عربی را؛ چراکه فیالمثل به سیاستهای غربگرایانۀ او اعتراض داشتند. اما با ظهور القاعده، و بعدها داعش، تروریسم بنیادگرایان اسلامی شکل تازهای به خود گرفت و خصلتی فلهای پیدا کرد.
چنین تروریستهایی دیگر در پی ترور یک شخص خاص نبودند بلکه جماعتهای خاص و در واقع انبوهی از مردم را ترور میکردند. مثلاً برجهای دوقلو را در آمریکا فروریختند با این استدلال که مردم آمریکا هم در سیاست این کشور نقش دارند و باید هزینۀ رضایتشان به تداوم نظام سیاسی آمریکا را بپردازند.
اگر مردم آمریکا لیبرال دموکراسیِ حاکم بر این کشور را ساقط کرده بودند، نیازی نبود مریدان بن لادن حدود 3 هزار نفر را در حادثۀ 11 سپتامبر به کام مرگ بفرستند تا به نظام لیبرال دموکراتیک ایالات متحدۀ آمریکا لطمه بزنند.
در تروریسم فلهای، فرد تروریست لزوماً با کسانی که آنها را به قتل میرساند دشمنی شخصی ندارد. او در پی نابودی تمدن غرب است و مردم غرب را میکشد. اعتراض او نه به یک سیاست خاص بلکه به یک تمدن خاص است. چنین تروریستی شاید قبل از منفجر کردن جلیقۀ انتحاریاش، برای کسانی که قرار است تا لحظاتی بعد به کام مرگ فرو روند، دعا هم بکند.
کمااینکه ابوبکر بغدادی سه فرزندش را هم با خودش به کام مرگ کشاند. طبیعتاً او با فرزندانش خصومتی نداشته و چه بسا قبل از منفجر کردن خودش، برای رستگاری آنها دعا هم کرده است.
باری، تکرار تروریسم فلهای در کشورهای اروپایی طی چند سال اخیر، به خوبی نشان میدهد تجدد، دشمنان جدیدی پیدا کرده است که برخلاف مارکسیستها، مدرن نیستند بلکه از اعماق تاریخ سر برآوردهاند و رویایشان برافراشتن پرچم ارتجاع در سراسر جهان جدید است.
بدیهی است که سربرآوردن این مرتجعین خشن، علل اقتصادی و فرهنگی و هویتی هم دارد ولی ذکر علل ظهور تروریستهای بنیادگرای نوین، هدف آنان را منتفی نمیکند. هدف القاعده و داعش و گروههای مشابه، از بین بردن جوامع دموکراتیک جهان جدید است؛ جوامع لیبرال دموکراتیک یا سوسیال دموکراتیکی که محصول مدرنیتهاند و در مجموع بر مداری اومانیستی سیر میکنند.
اگر مارکسیستها در تلاش بودند قرائتی مارکسیستی از مدرنیته را به جای قرائت لیبرالیستی از مدرنیته بنشانند، القاعده و داعش و همانندانشان اساساً با صدر و ذیل و جایجای تجدد مخالفند. تنها پدیدۀ مدرنی که مطلوب آنهاست، سلاحهای مدرن است و بس. تحقیقات فاطمه مرنیسی دربارۀ القاعده، که محصول مصاحبههای او با تروریستهای زندانی شدۀ مرتبط با حادثۀ 11 سپتامبر بوده است، نشان میدهد که اعضای القاعده، غالباً با تکنولوژی آشنایی قابل توجهی داشتند و اصولاً به سلاحها و سایر ابزار تکنولوژیکی که به کار تخریب و ویرانگری میآیند، علاقهمند بودند.
کشته شدن ابوبکر بغدادی، ارزش نمادینش در این است که دشمنان دموکراسی و تجدد نمیتوانند فقط شهروندان بیگناه جوامع غربی و اسلامی را بکشند و هزینهای بابت اعمالشان نپردازند. دشمنی خشونتبار و جنایتکارانۀ آنها با جهان جدید، نهایتاً مثل بومرنگی به سمت خودشان بازمیگردد و طومار حیات آنها و نیروهای هویتگرای تحت امرشان را در هم میپیچد.
به قول پوپر: مدارا با همه، جز با دشمنان مدارا. شیعهکشی چشمگیر ابوبکر بغدادی و یارانش، به خوبی نشان میدهد که آنها اصولاً دشمن مدارا بودند و مسالهشان علاوه بر نابودی جهان غرب، نابودی هر کسی بود که از دریچۀ چشم آنها به عالم و آدم نگاه نمیکرد.
ما هر نقدی هم که به دولت بریتانیا داشته باشیم، نمیتوانیم این واقعیت را انکار کنیم که مسلمانان، چه شیعه و چه سنی، در پایتخت بریتانیا به راحتی زندگی میکنند و مساجد و جلسات و تجمعات دینی خودشان را دارند و عقایدشان را هم آزادنه تبلیغ میکنند.
شیعیان و سنیها در لندن مسجد دارند و آسوده میزیند ولی در سرزمینهای تحت حاکمیت داعش، چو بید بر سر جان خود میلرزیدند.
اما مرگ ابوبکر بغدادی از حیث دیگری هم قابل تامل است. پس از اینکه داعش به بزرگترین قدرت ارتجاعی و تروریستی بنیادگرایان جهان اسلام بدل شد، فجایعی در عراق و سوریه شکل گرفت که داعش را به لحاظ تئوریک، به پدیدهای مهمتر از القاعده بدل کرد.
اگرچه بین این دو پدیدۀ مخوفِ سربرآورده در جهان اسلام، فضل تقدم با القاعده است و شاید هم اهمیت سیاسی القاعده بیشتر باشد ولی قطعاً اهمیت تئوریک و ایدئولوژیک داعش بیش از القاعده بوده. داعش، با ادعای مسلمانی، خشونت عریانی را در دهۀ دوم قرن بیست و یکم به نمایش گذاشت که تا حد زیادی تلاشهای روشنفکران دینی جهان اسلام را بر باد داد.
پر بیراه نیست اگر بگوییم که ابوبکر بغدادی، بسیاری از رشتههای روشنفکران مسلمانی نظیر نصر حامد ابوزید و عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری را پنبه کرد. کسانی که با اصل اسلام و مسلمانی مشکل داشتند، پس از ظهور داعش و سر بریدنهای مخوف و کنیز گرفتنهای مشمئزکنندۀ این گروه، به روشنفکران دینی جهان اسلام گوشزد میکردند دوصد گفته چون نیم کردار نیست.
در واقع داعش حجتی برای مخالفان اسلام میانهرو و دموکراتیک بود که ثابت کنند اسلام روشنفکران دینی، پدیدهای بزکشده و فاقد اصالت است و اسلام راستین را باید در نگاه و عمل ابوبکر بغدادی و پیروانش مشاهده کرد. حتی محمد مجتهد شبستری، از فقهای جهان اسلام خواست که توضیح دهند مبانیشان چه تفاوتی با داعش دارد.
برای بسیاری از ناظران هم این سوال پیش آمد که اگر امروزه بسیاری از فقها سخنی از بردهداری و کنیزپروری و کشتن کفار نمیگویند، آیا واقعاً با این امور مخالفند یا از سر مصلحتسنجی ترجیح میدهند این جنبه از افکارشان را بر آفتاب نیفکنند؟ خلاصه اینکه، تلاشهای روشنفکران دینی برای اثبات این نکته که هر آنچه در صدر اسلام رخ داده، جزو ذاتیات دین نبوده و باید حساب عرضیات دین را از ذاتیات و اهداف دین جدا کرد، با ظهور داعش تا حد زیادی زیر سوال رفت.
اسلامستیزان مدعی بودند اسلام ناب همین چیزی است که داعش پس از چهارده قرن از زیر خاک تاریخ بیرون کشیده و بر وفق آن عمل میکند. کسان دیگری هم که مخالف اسلام بودند ولی اندکی منصفتر بودند، به این نکته اشاره میکردند که دین اسلام اگرچه مولوی و ابن سینا تولید کرده، ولی میتواند ابوبکر بغدادی هم تولید کند.
مشکل مسلمانانِ مخالف این رأی، این بود که مولوی و ابن سینا متعلق به گذشتههای دورند ولی ابوبکر بغدادی و پیروانش نقداً پیش روی مردم جهان حضور داشتند.
از حیث تقویت دینداریِ دینداران تحصیلکرده و اهل فکر، اگر آثار سروش و شبستری و نصر حامد ابوزید و سایر نواندیشان جهان اسلام آب در آسیاب ایمان چهار نفر میریخت، عملکرد ابوبکر بغدادی و یارانش، ایمان چهل نفر بلکه چهارصد نفر را بر باد میداد.
کافی است وضعیت یک مسلمان مدرن را آمریکا و کانادا در نظر بگیریم. او مدام باید به دیگران اثبات میکرد اسلام آن چیزی نیست که ابوبکر بغدادی ترویج میکند. چنین کاری از این حیث دشوار بود که مخاطبان او پس از شنیدن کلی استدلال علمی و فلسفی و تاریخی و کلامی، دیر یا زود با اقدام تروریستی تازهای از سوی داعش مواجه میشدند که به نام اسلام تمام میشد.
در چنین شرایطی، دفاع تئوریک از اسلام و مسلمانی، انصافاً بسیار دشوار بود.
به تاریخ پیوستن ابوبکر بغدادی، بیتردید از دشواری کار روشنفکران و نواندیشان جهان اسلام میکاهد و اجازه نمیدهد تلاش آنها برای ارائۀ "اسلام رحمانی"، با جنایتهای مخوف و مکرر داعشیان، تقریباً به کلی نادیده گرفته شود.
اگرچه بسیاری معتقدند مرگ ابوبکر بغدادی پایان کار داعش و تروریسم داعشی نیست ولی اگر نگاهی به سرنوشت گروه القاعده و به محاق رفتن تاثیرگذاری پیروان بن لادن بیفکنیم، میتوانیم امیدوار باشیم که رفع سایۀ شوم ابوبکر بغدادی از سر اسلام، مشی داعشی را نیز در آیندهای نزدیک به محاق میبرد و مسلمانان مدرن و دموکراسیخواه جهان اسلام، مدام نباید بابت عملکرد مشتی مرتجع، که ادعای مسلمانی دارند، شرمنده و سرافکنده باشند.
1- دوگانه غرب دموکرات و لیبرال و اسلام مرتجع و نگاهی صفر و یک، مانوی و صد در صد ایرانی، نشان از ناآگاهی به ماهیت غرب دارد.
2-مسلمانان شیعه و سنی می توانند تشریف ببرند در لندن و در مورد هلوکاست یا نفی اشغالگری و بقای اسرائیل سخنرانی کنند؟ البته که نه! نهایت رواداری بریتانیا، رکوع و سجده رفتن برای باری تعالی ست و اگرنه، اسلام سیاسی اجازه انتشار ندارد.
3-یکی از اصطلاحات بسیار بی مبنا که متاسفانه منتشر شده است، "اسلام رحمانی" است. دوبله اش همان کراوات بستن به قرآن است. تنها چیزی که وجود دارد "اسلام قرآنی" است.
4-نسخه مقابل ابوبکر بغدادی، مجتهد شبستری و خلجی و سروش و حامدابوزید نیستند. قرائت های پر اشکال، ذوقی و بی مبنای این آقایان بیش از آنکه به جذب خلق الله منجر شود به اباحه گری منتج شده است. روشنفکری دینی نه اقیانوسی عمیق که حوضچه ای سطحی در حیاط خلوت اسلام است. عمیق دانستن این حوض حقیقتاً مایه ی شگفتی ست.
والسلام