پژمان موسوی - روزنامه شرق
احتمالا ترکیب «مارپیچ سکوت» به گوشتان خورده باشد؛ این نظریه را نخستین بار «الیزابت نوئل نیومن» در واکنش به سکوتی همگانی برای همرنگشدن با سلیقه عام به کار برد.
به باور نیومن، عده یا جمعی از مردم چنانچه احساس کنند دیدگاه آنها از نظر فراوانی در اقلیت قرار دارد، با آنکه میدانند اکثریت اشتباه میکنند اما سکوت را ترجیح میدهند و اینگونه میشود که افکار عمومی به یک نظر و عقیده واحد درباره یک موضوع مهم میرسد.
نیومن بر این اساس، اینگونه نتیجه میگیرد که قدرت رسانهها یا سلیقه عام میتواند عقاید مخالف یا اقلیت را مأیوس کند و آنها را در یک مارپیچ سکوت به فراموشی سپارد.
نیومن شاید هیچگاه تصورش را نمیکرد که در عصر گذر از رسانههای بزرگ و تودهای و ورود به عصر رسانههای کوچک و مجازی که قاعدتا امکان عملی تحقق «مارپیچ سکوت» کمتر میشود، در کشوری همچون ایران، نظریهاش کاربردی عام پیدا کند و اینگونه همه را به سکوت در برابر ديدگاه اکثریت وادارد؛ نوعی وادادگی در برابر چیزی که میدانیم نه درست است نه واقعی. سپهر رسانهای ایران، امروز دقیقا مصداقی است بر نظریه مارپیچ سکوت. وضعیتی که در آن تقریبا همه فعالان رسانهای فضای مجازی، تلاشی عجیب برای یکشکلبودن و همرنگی دارند.
امکان ندارد موضوعی در سطح شبکههای اجتماعی مطرح شود و تقریبا همه یک «چیز» را نگویند، همه یک «موضع» را تکرار نکنند و همه از روی هم «کپی» نکنند. نمیدانم دقیقا از چه زمانی وضعیت اینگونه شد یا اساسا چه شد که اینگونه شد ولی مهم وضعیتی است که در آن قرار داریم؛ وضعیتی که اگر عدهای هم احساس کنند جور دیگر فکر میکنند، چون حس میکنند در اقلیت قرار دارند، به دلیل اینکه ابراز عقیده مخالفشان اینگونه نشان میدهد که آنها از افکار عمومی فاصله گرفتهاند، ترجیح میدهند یا همرنگ بقیه شوند یا حداکثر سکوت کنند؛ سکوتی که هدف اصلی آنانی است که عملا دارند «مارپیچ سکوت» را به یک سیاست رسمی رسانهای در سطح فضای مجازی تبدیل میکنند.
توییتر یا اینستاگرام به عنوان دو نمود اصلی حضور کاربران مجازیِ ایرانی دقیقا دو جلوه بروز و تثبیت «مارپیچ سکوت» در سپهر رسانهای ایران در فضای مجازی است. وقتی موضوعی یا دیدگاهی در این دو شبکه به عنوان عقیده مسلط یا غالب مطرح میشود، اقلیت جرئت ابراز نظر خود را ندارند زیرا میدانند بیان نظر مخالف همان و ترور شخصیت همان! اینگونه میشود که صاحبان دیدگاه اقلیت با وجودی که ممکن است در موضع درست و حق هم باشند، ترجیح میدهند سکوت کنند و با این کار عملا به تقویت جبهه اکثریت کمک میکنند و اینگونه میشود که عقیده اکثریت دست بالا را میگیرد و «مارپیچ سکوت» در فضای مجازی همچون فضای واقعی شکل میگیرد. میدانید خطر اصلی این ماجرا کجاست؟
آنجا که مردم به عنوان افکار عمومی همهجا با نظرِ اکثریت فعال روبهرو میشوند و چون اقلیت صاحب حق هم خاموش است، عملا دنبالهرو اکثریت شده و بیآنکه اساسا فکر کنند که شاید بتوان جور دیگری هم اندیشید، همرنگ بقیه میشوند.
اما این ماجرا یک راه گریز هم دارد: ورود روزنامهنگارانِ حرفهای به عنوانِ خدمتگزارانِ حقیقت و خدمتگزاران آزادی به این عرصه و تغییر معادلات آن به نفع اقلیت. اگر روزنامهنگاران بتوانند اعتماد اقلیت یا حتی اکثریت را جلب کرده و جز برای منافع مردم عمل نکنند، میتوانند صحنه را عوض کرده و از تله «مارپیچ سکوت» به سلامت بگذرند، نه تنها خودشان بلكه اقلیت را هم از این تله عبور دهند و عملا سیاست مارپیچ سکوت را با چالشی اساسی روبهرو کنند. روزنامهنگارانِ حرفهای چون با «فکت» سخن میگویند و فقط به «حقیقت» وفادارند (یا حداقل باید اینگونه باشد) بهراحتی میتوانند اگر بخواهند، در مارپیچ سکوت گرفتار نشوند و واقعیات را آنگونه که هست، در فضای مجازی مطرح کنند.
اینگونه سایر کاربرانی که مانند بقیه نمیاندیشند هم جرئت اظهار نظر پیدا کرده و اجازه حاکمیت كامل حامیانِ مارپیچ سکوت را نمیدهند و فضای مجازی را جایی میکنند که باید: جایی که هر کس میتواند و باید که آزادانه دیدگاه خود را بدون توجه به حملات دیگران مطرح و آنجا را به جایی برای «گفتوگو» تبدیل کند نه آنچنان که امروز هست؛ یعنی جایی برای طرح دیدگاههای یکسان و همرنگی همه باهمه... .