تختها پر است. مردم منتظر خالی شدن تخت هستند. وضع خیلی خراب است، مردم باید رعایت کنند. کادر درمان خستهاند. نفسها دیگر تنگ شده. بچهها به زور این شرایط را تحمل میکنند. گاهی اوقات واقعاً کادر درمان نمیتوانند نفس بکشند و مجبور میشوند ماسک را بردارند. اکثر بچهها در بخش ما کرونا گرفتند و خیلی اوقات بدون مرخصی و با همان مریضی کار کردند. من خودم مبتلا شدم. فقط دو روز استعلاجی رفتم چون واقعاً شلوغ است.
روزنامه ایران نوشت: «بخش آیسییوی بیمارستان امام حسین(ع) تهران نیمه تاریک است. پایم را که میگذارم توی بخش، انگار همه تنم یخ میزند. سکوت سردی همه جا را پر کرده. از بوی درد، تنهایی و مرگی که در فضا پیچیده میترسم. بخش آیسییوی اضطراری بیمارستان امام حسین(ع) ۱۴تخت دارد؛ سه آیسییو بیمارستان پر شده و مسئولان بیمارستان این بخش را به آیسییو اضطراری تبدیل کردهاند. به قول کادر درمان تختها اصلاً خالی نمیماند و بلافاصله تا یک مریض مرخص میشود - یا برای همیشه میرود - بیمار دیگری تختش را میگیرد.
توی اتاق اول دو زن روی تخت دراز کشیدهاند، لولهای در دهانشان است و خوابند، شاید هم بیهوش. کسی چه میداند. یک مانیتور کنارشان است. همان دستگاه ونتیلاتور کذایی که این روزها زیاد میشنویم. بیماران بدحال مبتلا به کرونا باید از این وسیله استفاده کنند تا بتوانند نفس بکشند. کرونا، موج سوم، مرگ و میر روزانه، پاییز و زمستان پرخطر و... همه این کلمات توی سرم چرخ میخورد.
توی اتاق دیگر دو مرد بستریاند، دستگاههایی که بهشان وصل است با قبلیها فرق دارد. یکی از بیماران ماسک اکسیژنش را از روی دهان برمیدارد بهیار اشاره میکند که میخواهد با شما حرف بزند. اشاه میکند که نزدیکتر شوم؛ نفسنفسزنان انگار که مسیری طولانی را دویده باشد: «عینکم را بده!» خطابش به من است اما من فقط زل زدهام، همانطور یخزده. پرستار میدود کنارش و عینک را میدهد دستش. کمک میکند کمی جابهجا شود. مرد، پنجاه و چند سالی بیشتر ندارد. همچنان که به سختی نفس میکشد میگوید: «من کم توی زندگی نکشیدم. سرطان داشتم، داغ جوون دیدم، سختی خیلی کشیدم. سردی و سربالایی و سرپایینی خیلی دیدم. خیلی جاهای دنیا رو دیدم اما این جور بیماری ندیدم... این هم میگذرد. این پرستارها فرشتهاند. عین اینها انسان ندیدهام؛ شب و روز دارند کار میکنند، بهشت برای همینهاست.»
- چند روزه بستری هستید؟
- پنج روز توی خونه درد کشیدم. ۱۰روزی هم هست بیمارستانم.
راهنمایم در بیمارستان میگوید بهتر است زودتر از اتاق خارج شویم. بهکندی حرکت میکنم. خشکم زده. بوی درد و تنهایی پیچیده در فضا فلجم کرده. به فضای نیمه تاریک بخش فکر میکنم؛ یعنی این مرد دوباره روشنایی خورشید را خواهد دید.
لباس ایزوله پوشیدهام با ماسک و شیلد. نفس کشیدن برایم سخت است. مسئولان روابط عمومی بیمارستان بارها تأکید کردند که فکر نکنم با این لباسها کاملاً ایمن هستم. فضای آیسییو کاملاً آلوده است. آنها تأکید میکنند هرچه زودتر کارم را تمام کنم و خارج شوم و اگر هم کارم به درازا کشید، هر بیست دقیقه از بخش بیرون بروم و در فضای آزاد نفسگیری کنم. نفسگیری یا هواخوری طوری است که انگار از زیر آب بیرون آمده باشی. باز واژهها هجوم میآورند؛ تنفس، تنگی نفس، کرونا، تنهایی، ونتیلاتور. یکی از کارمندان بخش روابط عمومی میگوید باور کنید من خیلی رعایت کردم اما باز هم مبتلا شدم، خیلی مراقب باشید.
خانم سرپرستار بخش آیسییوی اضطراری این بخش، فقط ماسک زده و لباس ایزوله هم به تن ندارد. او با خوشرویی زیاد حرف میزند: «میبینی چقدر حرکت کردن و کار کردن با این لباسها سخت است؟ حالا فکر کن بچههای ما گاهی روزی ۱۲ تا ۱۸ ساعت مجبورند با این تجهیزات کار کنند. کادر درمان خستهاند. نفسها دیگر تنگ شده. بچهها به زور این شرایط را تحمل میکنند.»
برایم از شرایط ناگوار این روزها میگوید و هر بار به این جمله برمیگردد که وضع خیلی خراب است: «تختها پر است. مردم منتظر خالی شدن تخت هستند. وضع خیلی خراب است، مردم باید رعایت کنند. کادر درمان خستهاند. نفسها دیگر تنگ شده. بچهها به زور این شرایط را تحمل میکنند. گاهی اوقات واقعاً کادر درمان نمیتوانند نفس بکشند و مجبور میشوند ماسک را بردارند. اکثر بچهها در بخش ما کرونا گرفتند و خیلی اوقات بدون مرخصی و با همان مریضی کار کردند. من خودم مبتلا شدم. فقط دو روز استعلاجی رفتم چون واقعاً شلوغ است.»
- ممکن است کسی رعایت کند و باز هم به این ویروس مبتلا شود؟
- این ویروس واقعاً مرموز است. کسانی را دیدهام که هفت ماه از خانه بیرون نیامدهاند اما باز مبتلا شدهاند. به هر حال کسی که رابط بوده و از بیرون خرید میکرده ویروس را به خانه آورده. سالمندان خیلی باید مراقب باشند و کسانی که بیماری زمینهای، دیابت یا چاقی دارند.
مقابل یکی از اتاقها پسر جوانی ایستاده یک ماسک آبی رنگ زده و دیگر هیچ. مادرش با دستگاه ونتیلاتور نفس میکشد.
- شما هم که این طوری مبتلا میشوید؟
- میدانم، مطمئنم مبتلا میشوم اما دلم نمیآید. مادرم است شما بودی مادرت را رها میکردی؟ آدم میگوید به درک هر اتفاقی میخواهد بیفتد، بیفتد.
خودش را میچسباند به دیوار و چشمانش پر از اشک میشود. سردی فضا بیشتر توی تنم مینشیند. چشمم خیره میماند روی چرخی که پر از دارو است. روی دیوارهای سفید رنگ.
پرستار دیگری از راه میرسد: «تعداد مریضهایی که این روزها مراجعه میکنند خیلی بیشتر شده. مریضها خیلی بدحالترند. سن ابتلا پایین آمده. قبلاً بیشتر مریضهای ما بالای ۵۰ سال بودند اما الان بیماران زیر ۵۰ سال تعدادشان خیلی زیاد شده. تعداد شیفتها و حجم کارمان هم بیشتر شده. این تعداد مریض رسیدگی بیشتری لازم دارد. از آن طرف با وسایل پیشگیری از بیماری کار کردن سختتر است. همین که سن ابتلا پایین میآید استرس ما هم بیشتر میشود. خانوادهها هم در این شرایط بیشتر به بیمارستان مراجعه میکنند و استرس اضافه شدن به بیماران هم به ما فشار بیشتری میآورد. واقعاً پایین آمدن سن ابتلا از نظر روحی و روانی روی همه ما تأثیر گذاشته.»
میپرسم آیا قوانین ورود همراه بیماران کرونا تغییر کرده؟ چرا در همین بخش آیسییو هم همراه بیمار بدون کمترین تجهیزات بیمارش را همراهی میکند؟ میگوید: «رویکرد کلی بیمارستان در نپذیرفتن همراه بیمار تغییر نکرده اما اصرار خود همراههاست که دائم در حال رفت و آمدند و هیچکدام هم به توصیهها توجه نمیکنند حتی برخی اوقات نگهبانی هم نمیتواند آنها را از بخش دور کند وگرنه قانون هنوز همان است. ما دائم توصیه میکنیم، مراجعه نکنند اما میروند، میآیند تا این که بالاخره میمانند.
- از یک همراه در این بخش کاری هم برمیآید؟
- چون سن ابتلا پایین آمده بیمار خیلی اوقات به لحاظ روانی به همراهی که مایه دلگرمیاش باشد، نیاز دارد. اما مشکل این است که خود همراه مبتلا میشود. البته در آیسییو کاری از آنها برنمیآید، اینجا رسیدگی کامل به بیماران انجام میشود. اکثراً که ونتیلاتور دارند و بیمارانی هم که هوشیارند و نیاز به غذا خوردن و کمک دارند، همکاران کمک بهیارمان هستند و نیازی به حضور همراه نیست.
دوباره به دستگاه ونتیلاتور و بیمارانی که گویی زیر این دستگاه بیهوشاند نگاهی میاندازم و از خانم پرستار میپرسم استفاده از این دستگاه همان قدر که میگویند دردناک است؟ او میگوید: «واقعاً دردناک است. فکر کنید یک لوله با ضخامت خیلی زیاد که انتهای آن لوله دوباره یک بالون قرار دارد که توی نای فرد است و فشار وارد میکند. معمولاً به مریضها داروی آرامبخش میدهیم که بخوابند و این درد را حس نکنند در کل پروسه دردناکی است.»
همان طور که توصیه شده چند دقیقهای در یک محوطه باز نفسی تازه میکنم. لباسهای ایزوله و لباسهای خودم خیس عرق است. با این وضع تصور دشواریهای کار بخش درمان در طول این ماهها برایم سخت است. به بخش دیگری میروم. بخشی که بیماران کمتر بدحال مبتلا به کرونا در آن بستری هستند. این قسمت قبلاً بخش ارتوپدی بوده اما این روزها به بیماران کرونایی اختصاص پیدا کرده است. بیمارستان واقعاً تخت خالی ندارد.
در این بخش بیشتر بیماران همراه دارند. صدای بلند گریه، اولین چیزی است که نظرم را جلب میکند. زنی پریشان احوال مقابل یکی از اتاقها ایستاده و با صدای بلند گریه میکند. در بخش ویژه کرونا حتی ماسک هم روی صورت ندارد: «مادرم، مادرم دارد میمیرد.»
میگویم چرا ماسک نزدهای؟ این طوری خودت هم مبتلا میشوی؟ همانطور با گریه جواب میدهد: «برایم مهم نیست. من مادرم برایم مهم است. پریشب آوردیم سی تی اسکن گرفتند گفتند ببر خانه خوب میشود. اما از دیروز پرپر میزند. نفسش بالا نمیآید. میگویند تخت خالی آیسییو نداریم. کاری نمیکنند. من چکار کنم، تو بگو من چکار کنم! من برای مادرم چه کنم؟ خدا کمک کند.»
به چهره پر از رنج زن نگاهی میکنم؛ دختری که در انتظار تختی خالی برای مادرش مستأصل مانده. شاید معجزهای شود. شاید... نمیدانم چه جوابی بدهم. حتی دلم نمیآید به چهره پیر و فرسوده مادرش روی تخت نگاه کنم.
راهنمایم میگوید: «چه کنیم تخت خالی آی سی یو نیست. ما حال این زن را میفهمیم اما مادرش ۸۰ سال سن دارد. تخت خالی را مجبوریم بدهیم به جوان ۲۴ ساله تا مادر ایشان.»
یکی مأمور اداره پست و دیگری مأمور اداره گاز است و هر دو در یک اتاق بستریاند. آن که مأمور پست است میگوید خانم ما کرونا نگیریم، چه کسی بگیرد؟ ظرف یک بار مصرف ناهارش را کنار میزند و ماسک را میکشد روی صورتش: «دائم توی کوچه و خیابانیم، معلوم بود این بلا سرمان میآید.» چند روزی از بستری شدنش میگذرد امیدوار است زودتر مرخص شود.
بیماری که مأمور اداره گاز است چندان حال و روز خوبی ندارد ۳۸ ساله است همسرش تعریف میکند: «چهار روز است بستری شده. مسئولان برای این بنده خداها که دائم با مردم در تماسند فکری نکرد. چرا برای کارمندهایش فکری نمیکند؟ من به همسرم میگفتم ماسک بزن میگفت میروم در خانهها کنتور بخوانم، ماسک را میبینند در را باز نمیکنند. نباید برای این ها فکری میکردند؟ شوهر من تنها کسی هم نیست که توی اداره گاز کرونا گرفته، خیلیها مبتلا شدند. متأسفانه من الان با دو تا بچه کوچک مجبورم بیایم بیمارستان چون همسرم دستش معلولیت دارد و همه کارهایش را خودش نمیتواند بکند. بچه کوچک شیرخواره دارم اما هر روز اینجا در بخش کرونا هستم. بچهها را میگذارم خانه خواهرم و میآیم بیمارستان. مطمئنم خودم هم مبتلا میشوم، اینجا محیط آلوده است. بالاخره آدم دائم حواسش به دست هایش نیست. کسی را هم ندارم جایگزین کنم. محیط آلوده است مگر میشود کسی را اینجا کشاند. روز اول شوهرم خیلی حالش بد بود اما الان کمی بهتر شده.»
به راهروی بخش میآییم؛ زن آهسته درددل میکند: «راستش فشاری که روی ما هست بیشتر از بیمار است. بیمار که روی تخت بیمارستان افتاده و درمان میشود. همراه بدبختتر است. من خودم آلودهام توی همین مسیر بیمارستان تا خانه هم مجبورم با مترو یا تاکسی بروم و برگردم. لباسم آلوده است، باید به اینها رسیدگی کنند.»
در ایستگاه پرستاری جمع شدهاند اما هر کدام به دیگری میگوید حرف بزند. یکیشان میگوید ای خانم مگر فایده هم دارد؟ از این حرف ها که زیاد زدهایم. میگویم این بار هم بگویید شاید این بار کسی حرف دلتان را شنید.
خانم پرستار راضی میشود صحبت کند: «تحت فشار روحی شدید هستیم. نه فقط خودمان که این فشار روحی را به خانواده هم انتقال میدهیم. من حدود شش ماه است خانوادهام را که شهرستان زندگی میکنند ندیدهام. فشار کاری زیاد است و مرخصی هم نمیدهند. یک بار درگیر کرونا شدم و سه هفته بدحال بودم، به همسرم هم انتقال دادم. از مردم میخواهیم پروتکلهای بهداشتی را رعایت کنند. این روزها بیماری بیشتر شده. توی پیک اول، بخش ما گرفتار نبود. پیک دوم از اواخر خرداد ماه شروع شد. الان پیک سوم شروع شده و وضع خراب است. قبل از تاسوعا و عاشورا ورود مریضها کم شد اما بعد یک مرتبه ورودیها دوباره زیاد شد. باورت نمیشود چقدر افسرده شدهایم و بیدلیل گریه میکنیم. شیفتهای ۲۴ساعته و ۱۲ ساعته آدم را خسته میکند. از یک جایی به بعد دیگر واقعاً میبری.»
پرستار دیگری با بغض حرف میزند: «الان هشت ماه است درگیر کرونا هستیم. متأسفانه روزبهروز تعداد مریضها بیشتر میشود. خستگی پرسنل بیشتر شده. همه دچار افسردگی شدهاند. مسئولان حتی به لحاظ مالی به فکر پرسنل نیستند دستکم مردم رعایت کنند تا لااقل کمی حجم کار ما کمتر شود. امیدواریم این بیماری زودتر ریشه کن شود اما تا آن موقع جز رعایت کردن کار دیگری نمیشود کرد.»
مردی که بهیار است و لباس ایزوله به تن دارد، بیماران بدحال مبتلا را جابهجا میکند، غذا دهانشان میگذارد و بیشترین مراوده را با بیماران دارد. خودش یک بار مبتلا شده و همسر و فرزندش هم مبتلا شدهاند: «واقعاً پوستمان کنده شده. نمیدانم روزی چند بار بیماران کرونایی را جابهجا میکنم از دستم در رفته. ۲۰ سال است جزو کادر درمان هستم اما چنین روزهایی را هیچ وقت تجربه نکرده بودم. ما از برج ۱۲ توی جریان کووید۱۹ هستیم. واقعاً خسته شدیم. تمام انرژیمان را سر کار برای مریض میگذاریم و خستگیمان را میبریم خانه. ما باید با این همه سختی حمایت شویم. من ۲۰ سال است کار میکنم اما قراردادی هستم.»
درد و دلهای کادر درمان پایان ندارد؛ سختیها و فشار کار دمار از روزگارشان درآورده. بارها تأکید میکنند که به همه بگو ما افسرده شدهایم و دیگر از نظر روحی توانی برایمان نمانده. به مردم بگو کمی رعایت کنند.
یکی از همراهان که مادر ۶۲ سالهاش در همین بخش بستری است با ماسک نصفه نیمهای که روی صورت کشیده میگوید هشت روز گذشته را در بیمارستان گذرانده و دیگر تاب و توانی برایش نمانده است: «واقعاً خستهام خسته. تمام پشت گوشم اگزما شده. مادرم تقریباً بهتر است. باور کنید مامان به خاطر سکتهای که چند ماه پیش داشت چهار ماه کامل توی خانه قرنطینه بود. نمیدانم چطور مبتلا شد؛ شاید فیزیوتراپش که خانه میآمد... به هر حال الان درگیریم. خدا را شکر خیلی هم خوب رسیدگی کردند، اما پرستارها واقعاً خستهاند. نیرو کم است و از ما کمک میگیرند. ما هم علم و اطلاعاتی نداریم. اما با همیاری و کمک هم میگذرانیم. به من این روزها واقعاً سخت گذشت همسر و دو بچه دارم اما شبانه روز اینجا هستم. چند ساعتی به خانه میروم دوش میگیرم، لباس عوض میکنم و دوباره برمیگردم.»
در بیمارستان امام حسین(ع) هم مثل اغلب بیمارستانهای کشور همه بخشهای درمان درگیر کرونا هستند؛ از بخش خدمات گرفته تا دکتر و پرستار و راننده و حتی مسئول آسانسور بیمارستان که به قول خودش شاید کمتر به چشم بیاید اما ساعتهای طولانی را در یک فضای بسته و کوچک میگذراند. در فضایی که بارها بیماران کووید۱۹ در آن جابهجا میشوند. یک لایه ماسک معمولی زده و حال و حوصله تجهیزات جدیتر را ندارد: «از صبح تا ۱۱ شب در همین فضای بستهام و بیمار کرونایی جابهجا میکنم. ماسک ان۹۵ نمیزنم چون نفسم میگیرد. فضای اینجا به اندازه کافی بسته هست. خانم خدا به داد همه ما برسد.»
به فضای باز بیمارستان برمیگردم. نور خورشید توی صورتم میافتد. سر و صورت خیسم را پاک میکنم و به فضای نیمه تاریک اتاق آیسییو فکر میکنم، به نفسهای بهشماره افتاده، به ونتیلاتور و همه آنچه ماههاست زندگی متفاوتی برایمان ساخته. به کرونا که از تنهایی، درد و نفس کشیدن و مرگ هم مفهومی جدید ساخته است.»