عصر ایران؛ محمد باقر محسنی ساروی- در علوم سیاسی گفته میشود قدرت با خود هژمونی - میل به سلطه - میآورد و مصداق این گزاره را در سه دهه پیش در سیاست جهانی دولت ایالات متحده دیدیم که پس از فروپاشی شوروی سابق و بلوک شرق در 1989، آمریکا در قامت قدرت نخست جهان و بدون رقیب ظاهر شد و دو سال بعد در 1991 به عراق حملات محدودی داشت و در همین بازه زمانی تئوری «نظم نوین جهانی» که از مدتها پیش در اتاقهای فکر سیاستمداران آمریکایی مورد بحث بود به میدان عمل نزدیک شد و برنامه آمریکا برای تحقق این نظم، دموکراتیزهکردن دولتها با استفاده از قوه قهریه بود، به این معنا که هر دولتی با دموکراسی مخالفتی کرد به شیوههای گوناگون، سرکوب و با آلترناتیوی منعطف، غربگرا و هماهنگ با آمریکا جایگزین شود.
در همین بازه زمانی «فرانسیس فوکویاما» نظریه «پایان تاریخ» را طرح کرد و در کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» لیبرال دموکراسی را غایت قصوای بشر نامید و از دولت ایالات متحده خواست فرایند دموکراتیزاسیون «democratisation» را در کشورهای جهان سوم در دستور کار قرار دهد و حتی برخی نیز با اشاره به اوضاع شکننده رهبریهای مادامالعمر و ایدئولوژیک در خاورمیانه به کاخ سفید توصیه کردند با توجه به اینکه اسلام تنها نظام فرهنگی است که مدرنیته غربی را تهدید میکند، آمریکا برای کنترل این تهدید و رسیدن به هدف، باید از نیروی نظامی در کشورهای اسلامی استفاده کند.
مجموعه این مبانی گفتمانی و رخدادهای کلان در سطح جهانی و اتفاقاتی چون 11 سپتامبر موجب شد ایالات متحده آمریکا در برخی کشورها بهطور مستقیم و با حضور سنگین نظامی و در برخی کشورها بهطور کمترمحسوس وارد عمل شد و پروژهای را کلید زد تا به نظم نوین مورد نظر خود برسد.
این پروژه بهرغم جذابیتهایی که برای افکار عمومی دارد یک نقص فاحش ساختاری دارد و آن این است که سهم دولتمردان همسو و یاران موافق را دیده و برایشان برنامه چیده اما نیروهای معارض، مردم و شهروندان عادی را به حساب نیاورد.
همین نقص فاحش سبب شد دولت ایالات متحده، انتقال دولت از طالبان و صدام حسین به دولتهایی انتخابی توسط مردم -با دولتمردانی که آمریکا را دوست و شریک استراتژیک خود میدانند- را در افغانستان و عراق با موفقیت انجام داد اما در حوزه افکار عمومی و مخالفان ناموفق بود و هرچه بر سر معترضان بمب و آتش ریخت موفق به خاموش کردن شعله مقاومت نشد و امروز و پس از حدود دو دهه، در افغانستان ناچار شد با همان معترضانی بر سر میز مذاکره بنشیند که در تمام این بیست سال تلاش داشت مانند آثار تاریخی و ابنیه قدیمی، همه را حذف و امحا کند و چه بسا در عراق نیز بهزودی چنین کند و با گروههای مقاومت بنشیند.
امروز ایالات متحده آمریکا در کف جامعه به دلیل مهاجرانی که در دهههای اخیر از سراسر جهان پذیرفت دچار نوعی دوگانگی شد و برخی ترامپیستها بر این باورند که فرهنگ آمریکایی در ایالات متحده غریب افتاده و حتی پیشبینی میکنند کشور در آینده نزدیک دچار مشکلات جدی ناشی از تعارضات فرهنگی و قومی شود.
همین احتمالات موجب شد هم دولت جمهوریخواه قبلی و هم دولت دموکرات فعلی، سیاست نگاه به درون را جایگزین «هژمونی فرامنطقهای» کنند و بر خانه متمرکز شوند تا تنشهای قریبالوقوع داخلی را مدیریت کنند.
از دیگر سو خروج آمریکا از برخی کشورها مانند افغانستان، موجب تزریق نوعی حس اعتماد به نفس در گروههای جنگسالاری چون طالبان شد که در تمام این سالها هدف قرار گرفتند اما حذف نشدند چون ریشه در جامعه پشتون در این کشور دارند و نمیتوان خاستگاه فکری و فرهنگی طالبان را از صفحه افغانستان محو کرد.
ایالات متحده آمریکا امروز و در میدان عمل همه آن پروژهای که با عنوان نظم نوین جهانی به دنبال آن بود را رها کرد و بیتردید در افغانستان از این پس شاهد نوعی بینظمی نوین هستیم که از هماکنون در حمله طالبان به دولت قانونی اشرف غنی خود را نشان داد.
این بینظمی نوین را حتی در رفتار دیپلماتیک رسمی هم میتوان مشاهده کرد که در شرایطی که طالبان سلاح برداشت و با ارتش رسمی افغانستان وارد جنگ شد و هر روز شهرها و ولسوالیهای بیشتری را تصرف میکند و افغانکشی به راه انداخت، در پوشش گفتوگوهای بینالافغانی، نمایندگان طالبان در تهران نیز حاضر می شوند و البته به عنوان مذاکره با طرف های دولتی.
طالبان پشتگرم به مذاکرات صلح با دولت ایالات متحده، سکوت جامعه جهانی و در شرایطی که حتی یک تیر به سمت اشغال گران آمریکایی شلیک نکرد، شورش کرده و دست به اقدامی زده که تفاوتی با «جنگ داخلی» ندارد و با این حال همچون دیپلمات ها در تهران مذاکره می کنند.
سخن آخر اینکه طالبان محصول نوعی بینظمی نوین جهانی است و هرگر نه میتواند بر افغانستان بهطور یکپارچه مسلط شود مانند 1996 تا 2001 و امارت اسلامی مورد نظر خود را تأسیس کند. نه میتواند مسیر قانونی برای ورود به ساختار قدرت -از طریق برگ رأی- را برای خود باز کند چون نگاه جامعه جوان و امروزی کشور افغانستان به این گروه به شدت منفی است.
طالبان برای قدرتنمایی تنها یک مسیر دارد و آن جنگ داخلی و مسلمانکُشی است و به واسطه همین بینظمی نوین جهانی این فرصت به آنان داده شد. فرصتی که به فتح کابل نمیانجامد ولی زخم شهروندان بیپناه را عمیقتر میکند و بیم آن می رود که تبعات آن دامان ایران را نیز بگیرد.