عصر ایران؛ جمشید گیل- اخیرا که برخی از چهرههای مخالف جمهوری اسلامی در خارج کشور به اصغر فرهادی حمله کردند که چرا در جشنوارۀ کن سخنان سیاسی تند و تیز نگفتی، چنانکه همه میدانیم، موجی در توئیتر علیه فرهادی به راه افتاد که حقیقتا کمسابقه بود. مارکسیستهای ایرانی، که از سالها پیش بابت جایزۀ اسکار فیلم "جدایی نادر از سیمین" از فرهادی شاکی بودند و در واقع بیش از آنکه با فرهادی مشکل داشته باشند، با مراسم اسکار مشکل داشتند، به سهم خودشان به اصغر فرهادی تاختند.
علاوه بر مارکسیستها، سلطنتطلبان هم طبیعتا نه از موفقیتهای جهانی اصغر فرهادی خوشحالند و نه سکوت سیاسیاش در جشنوارۀ کن را خوش داشتند. افراد این جریان سیاسی نیز در توئیتر صف طولانی منتقدین فرهادی را طولانیتر کردند.
چهرههای منفرد نیز البته در جمع این منتقدین بودند. بدیهی است که هر کسی آزاد است نظر انتقادیاش را دربارۀ هر هنرمندی بیان کند. اما ناظر بیرونی هم حق دارد دربارۀ سیل انتقادات و خیل منتقدین نیز داوری کند. داوری نگارنده دربارۀ انبوه انتقاداتی که متوجه اصغر فرهادی شد، این است که ما در داخل و خارج کشور با جنبشی ضد فرهنگ مواجهیم؛ جنبشی که اگر حافظ و سعدی و مولانا هم زنده بودند، یقۀ آنها را میگرفت که چرا به اندازۀ کافی سیاسی نیستید و چنان که ما میخواهیم سخن سیاسی نمیگویید.
این منتقدین عصبانی، برای نقش مهم حافظ و سعدی و مولانا در فرهنگ ایران، تره هم خرد نمیکردند؛ چراکه مسالۀ آنها فقط سیاسی است و اگر کسی با آنها همسو یا حتی همقدم نباشد، باید آمادۀ شنیدن هر حرفی از آنها باشد.
برای اکثر منتقدین فرهادی هیچ مهم نبود که اصغر فرهادی بهترین فیلمساز یا یکی از بهترین فیلمسازان تاریخ سینمای ایران است. آنها از حکومت ایران عصبانیاند و از فرهادی انتظار داشتند سخنانی بگوید موافق حالشان؛ سخنانی که آبی باشد بر آتش خشمشان.
اما اگر فرهادی در کن تندترین حرفها را هم علیه جمهوری اسلامی بر زبان میراند، آیا نهایتا تفاوتی ایجاد میشد و از حملات کاربران حقیقی و فیک توئیتر در امان میماند؟ بسیار بعید است. اما چرا؟
کافی است حملات یکی دو روز اخیر کاربران توئیتر به عباس میلانی را در نظر بگیریم. آیا عباس میلانی، که از قضا تریبونهای مهمی هم در اختیارش است، کم علیه حکومت ایران موضعگیری کرده؟ او که مدام در بیبیسی و ایران اینترنشنال و جاهای دیگر علیه جمهوری اسلامی حرف میزند. پس چرا این روزها در توئیتر فارسی به او حملاتی میشود بدتر از حملاتی که به فرهادی میشد؟
چون عباس میلانی در دفاع از فرناز فصیحی، خبرنگار ایرانی روزنامۀ نیویورک تایمز، چیزکی گفته است. فرناز فصیحی متهم است که در نیویورک تایمز از جمهوری اسلامی دفاع میکند. عباس میلانی، مثل برخی از خبرنگاران بیبیسی، احتمالا در دفاع از اعتبار حرفهای فرناز فصیحی و روزنامهای که در آن کار میکند، نکاتی را بیان کرده.
اینکه محتوای اختلاف طرفین چه بوده، بحث دیگری است. مسالۀ اصلی این است که ما با خشمی سیال مواجه هستیم که هر روز متوجه کسی میشود؛ کسی که کم و بیش مشهور است. در همین مدت اخیر، این طوفان خشم ابتدا متوجه اصغر فرهادی شده، سپس الهه هیکس را هدف قرار داده، سپستر دامن فرناز فصیحی و نهایتا گریبان عباس میلانی را گرفته است.
نمیخواهم بگویم هر چه که این منتقدین خشمگین علیه این افراد گفتهاند، خطا بوده. حتما سخنان حقی هم در میان آن همه انتقاد وجود دارد. نکتۀ اصلی این است که ظاهرا در فضای توئیتر، بسیاری از مخالفان جمهوری اسلامی دانسته یا ندانسته فحشدرمانی میکنند. در واقع ما در توئیتر فارسی با اتمسفری سرشار از فحاشی و نفرتپراکنی مواجهیم. در چنین فضایی، باب گفتوگو بسته است؛ اگرچه همه در حال فریاد زدن هستند!
این فریادهای سرشار از نفرت هم، بیش از آنکه کارکرد سیاسی داشته باشند، کارکرد روانی دارند. یعنی بدحالی را خوشحال میکنند و موقتا آتش خشم او را فرومینشانند. تا فردا کدام بدبختی سخنی گوید که این حضرات را ناخوش آید و خودش را در معرض دشنام و پرخاشگری آنها قرار دهد.
به هر حال این هم نوعی رواندرمانی است، اما آثارش در فرهنگ سیاسی جامعۀ ایران بسیار مخرب است. فرض کنیم همین فردا جمهوری اسلامی صحنۀ تاریخ را ترک کرد و قدرت در ایران بیصاحب ماند. آیا این آقایان و خانمهای پراکنده و عصبانی و نفرتزده و ناسازگار، میتوانند با هم به توافق برسند که چه کسانی باید قانون اساسی جدید را بنویسند و محتوای آن قانون چه باید باشد؟ پیداست که چنین احتمالی نزدیک به صفر است.
به هر حال، چنانکه هویداست، ما در فضای مجازی با جنبشی مواجهیم که فحاشی و فرومایگیِ فرهنگی جزو ویژگیهای اساسیاش است. این جنبش قطعا معلول شرایط پدیدآمده در کشور طی دست کم دو دهۀ اخیر است. صدها هزار، بلکه چند میلیون کاربر داخلی و خارجی، اعضای این جنبش مجازیاند. این افراد با خشم و نفرتی که بروز میدهند، تاثیری منفی بر فرهنگ سیاسی ملت ایران بر جای میگذارند و در واقع خودشان، ولو ناخواسته، مانعی بر موانع گذار به دموکراسی در ایران کنونی میافزایند.
قطعا کسانی هم که چنین خشم و نفرتی در این همه کاربر داخلی و خارجی فضای مجازی تولید کردهاند، در فاصله گرفتن فرهنگ سیاسی جامعۀ ایران از استانداردهای لازم برای گذار به دموکراسی، نقش دارند. اما این افراد از این حیث نه تنها احساس تاسف نمیکنند بلکه کاملا هم خرسندند؛ چراکه دعواهای مشتی فحاش سیاستزدۀ بیفرهنگ، قطعا به دموکراسی منتهی نمیشود.