عصر ایران؛ مهرداد خدیر- شمار روحانیونی که به آنان «علامه» گفته میشد یا هنوز میشود فراوان نیست و در روزگار ما البته این لقب، کمتر به کار میرود چون دایرۀ علوم و معارف به قدری گسترده و پر از جزییات شده که جامعیت در همۀ علوم از عهدۀ یک تن و در عمر کوتاه برنمیآید.
نه تنها در دانشگاهها چنین عنوانی به صورت رسمی وجود ندارد که در حوزههای علمیه هم چنین مرتبهای تعریف نشده تا مانند اجتهاد و مرجعیت به کار گرفته شود اما معدود کسانی از جانب دیگران، چنین توصیف میشوند و این امر، دو سبب دارد:
نخست این که اصل در حوزههای علمیه با فقه و فقاهت و جهد برای اجتهاد است و بیشتر فقیه و مجتهد پرورش میدهند تا فیلسوف و ادیب و حتی برخی از بزرگان حوزه با فلسفه زاویه داشته یا برنمیتافتهاند. کما این که در خاطرات آیتالله منتظری آمده که از جانب مرجع فقید آیتالله بروجردی مأمور میشود نزد علامۀ طباطبایی برود تا از او بخواهد یکی از دروس فلسفی خود را تعطیل کند و البته آقای منتظری به این شکل منتقل نمیکند بلکه از مرحوم طباطبایی میخواهد عنوان را تغییر دهد و محتوا را ادامه دهد تا از حساسیتها کاسته شود. یا مرحوم مطهری ناگزیر میشود از قم به تهران بکوچد و استاد دانشکدۀ الهیات میشود.
با این نگاه، علامه (غالبا و نه مطلقا) به فقهایی اطلاق میشده که پس از اجتهاد و کسب مدارج بالای فقهی به جای ادامۀ آن تا مرجعیت، بیشتر سراغ فلسفه و حکمت رفتند و مرجع نشدند اما جایگاه درخور یافتند نه در مرید و مقلد و عنوان مذهبی که در مرجعیت دروس حوزوی و شاید معادل دانشگاهی آن استادتمام یا صاحب کرسی باشد. شاخصترین چهرهها از این دست بی گمان علامۀ طباطبایی و در مرتبۀ بعد آقای حسن حسنزادۀ آملی بودند که دیروز در 93 سالگی درگذشت.
سبب دیگر این است که این فقیهان به ادبیات و علوم دیگر و البته ذوقیات هم توجه و علاقۀ خاص داشتند و در فقه و حتی فلسفه متوقف نماندند. چندان که مرحوم حسنزادۀ آملی را نه با آثار فقهی که با آثار او در فلسفه، عرفان، ریاضی، نجوم، ادبیات فارسی و عربی و به عنوان مثال تصحیح «کلیله و دمنه» میشناسیم و میدانیم که ورود به عرصۀ تصحیح آثار کلاسیک، کاری بسیار تخصصی بوده است. این یادآوری هم لازم است که در ادبیات هم به کوشندگانی چنین، علامه گفته میشده و مشهورتر از علامه محمد قزوینی است. مشهور از حیث تصحیح البته، وگرنه باید به علی اکبر خان دهخدا اشاره کرد که دکتری ادبیات فارسی نداشت اما اعتبار و اشتهاری فراتر داشت و از این رو چون نمیشد «دکتر» خطاب شود علامه میگفتند.
نکتۀ جالب دربارۀ کسانی که این لقب به آنها اعطا شده این است که اهل ذوق و فلسفه بودهاند. مرجوم حسن زاده آملی هم از این قاعده مستثنا نبود. مرحوم طباطبایی هم شعر میسرود اگرچه در اواخر عمر سوزاند. مرحوم محمد تقی جعفری نیز به مولانا اشتغال داشت حال آن که فقیهان معمولا با شعر و عرفان فاصله میگیرند و بعضا حتی مولانا را تکفیر می کردند. یکی از وجوه تمایز امام خمینی هم با مراجع قبل یا همروزگار خود همین بود که به ابنعربی علاقه داشت یا اهل شعر هم بود.
مهمترین مشکل واژۀ «علامه» البته این است که چنانچه کسی آن را برای فرد به کار نبرد حمل بر تخطئ میشود یا این که پیشرفت علوم چنان است که گفته میشود اطلاعات علمی در چند دهۀ اخیر به اندازه کل تاریخ علم است و نمیتوان دانندگان دیروز را به امروز تسری داد. اگر هم به کار برد و نقد کند خواهند گفت چگونه دربارۀ یک «علامه» چنین نوشتهای و بار توصیفی و عاطفی و اغراقی آن میچربد. کما این که در سالگرد درگذشت مرحوم محمد تقی جعفری وقتی میخواستم بنویسم بر خلاف تصور، مکاتبۀ محتوایی با برتراند راسل فیلسوف نامدار انگلیسی نداشته و تنها یکی دو نامه فرستاده و اعلام وصول شده، همین نگرانی بود.
این توضیحات برای آن است که تصور نشود «علامه» یک عنوان رسمی است که در حوزه یا دانشگاه اعطا شود یا نویسنده قصد اغراق دارد و مخاطب بپرسد در روزگاری که بزرگترین دانشمندان علوم مختلف نمیتوانند چنین مدعایی داشته باشند چگونه میتوان به کسانی که بیشتر غرق در علوم قدیمه ولو برخوردار از هوش و حافظۀ سرشار بوده باشند، عنوان علامه اطلاق کرد؟
نگاهی به پیامهای تسلیت روحانیون بلند مرتبه هم نشان میدهد که برای چهرههای مشهور به علامه مانند مرحومان طباطبایی، جعفری و مطهری و همین مورد اخیر حسن زاده آملی ترجیح میدهند از این عنوان استفاده نکنند و «آیتالله» میآورند اما علامه در واقع بیانگر دامنۀ مطالعات و تحقیقات و فرافقهی بودن آن روحانی است و در پیام رهبری به «ذو فنون» بودن او اشاره شده و این که « نمونه های معدودی چون او در هر دوره چشم و دل آشنایان را مینوازد».
حسن روحانی هم در نخستین حضور رسانهای پس از ریاست جمهوری به تسلط آن مرحوم بر نجوم و ادبیات و اشتهار به اخلاق اشاره کرده و سید محمد خاتمی نیز درگذشت او را خسارتی بزرگ به عالم دین و فضیلت دانسته و پیداست که در تمام موارد جنبه های فرافقهی او مهم شمرده شده است.
همین که بدانیم حسنزاده آملی علاوه بر تلمذ نزد استادانی چون مهدی الهی قمشهای، علامه شعرانی، علامه طباطبایی و سید محمد حسن الهی، آثار فلسفی و عرفانی مانند شرح منظومه، اشارات، اسفار اربعه و شرح فصوص قیصری را در دورههای متعدد و پس از سکونت در قم، ۱۴ دوره شرح منظومه، ۴ دوره اشارات، یک دوره اسفار اربعه و ۴ دوره شرح فصوص قیصری را تدریس کرده نشان می دهد در فقه محدود نبوده و جنس علاقهها و مطالعات او متنوع تر و گستردهتر از دیگران بوده چندان که ریاضیات و هیأت نیز درس میداده است.
علایق عرفانی و ادبی و اشتغالات فکری او به آنچه به «علوم غریبه» شهرت دارد البته نزد برخی از روحانیون و غیر روحانیون مقبول نیست اما هیچکس در این گزاره که هرگز از خواندن و نوشتن و اندیشیدن بازنایستاد تردید ندارد.
آقای حسینی دورود از دینپژوهان و فعالان حوزوی رسانهای خاطرات فراوانی از او دارد و از جمله این که یک بار مسیری طولانی همراه او بوده در حالی که حین راه رفتن هم میخوانده است.
در روزگاری که نهاد دیانت در نهاد سیاست ادغام شده و پارهای روحانیون به خاطر تلاش برای حفظ استقلال حوزه و مرجعیت از سیاست و قدرت به انقلابی نبودن متهم و گاه ناگزیر از مهاجرت میشوند حضور چهرههایی چون مرحوم حسن زادۀ آملی به استقلال حوزه یاری میرساند و از این منظر هم فقدان آنان خسارتبار است.
با این همه تنوع طیفها و شخصیتهایی که دربارۀ مرحوم حسن زادۀ آملی پیام تسلیت فرستادند و 93 سال زندگی محترمانۀ او در این دنیا نشان داد که سیاسی شدن بیش از حد و ارتزاق کامل از نهادهای حکومتی کیان روحانیت شیعه را تهدید میکند و سلوک مرحوم حسن زادۀ آملی از این منظر میتواند الگو باشد.
در یک کلمه اگر قرار باشد آن مرحوم توصیف شود تعبیر «نسخه شناس آثار فلسفی و عرفانی» میتواند مناسب باشد و به همین خاطر گنجینهای از اثار خطی مکاتب فلسفی تهران را نیز به یادگار گذاشته است.
به هر رو، او که با تفاوت ها شناخته میشد در وصیت برای محل تدفین هم متفاوت عمل کرده و به رغم سالهای طولانی اقامت در قم وصیت کرده در زادگاه خود - روستای «ایرا»ی لاریجان- به خاک سپرده شود.