۰۳ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ۰۷:۱۸
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۱۱۴۵۵
تاریخ انتشار: ۱۸:۱۶ - ۱۵-۰۸-۱۴۰۰
کد ۸۱۱۴۵۵
انتشار: ۱۸:۱۶ - ۱۵-۰۸-۱۴۰۰

دربارۀ دروغ در فضای مجازی

دربارۀ دروغ در فضای مجازی
اگر تا دیروز مشتی نویسنده و سیاستمدار و خطیب در عرصۀ عمومی دروغ می‌گفتند، امروزه دیگر همۀ مردم می‌توانند در عرصۀ عمومی دروغ بگویند و دروغشان به اطلاع هزاران و بلکه میلیون‌ها نفر می‌رسد.

هومان دوراندیش

پیامبر گرامی اسلام فرموده است: «مؤمن هر صفتی تواند داشت مگر دروغ و خیانت.» نیز از آن حضرت است که «از شرک و دروغ بپرهیزید.» در قرآن هم که به یک معنا کتابی است علیه شرک، "ویل للمکذبین" از قلم نیفتاده است. پس اینکه پیامبر فرموده است از شرک و دروغ بپرهیزید، به ‌خوبی نشان می‌دهد دروغ در عالم رذیلت تا چه حد بلندپایه است.

با این حال بین دروغ و شرک تفاوتی هست. شرک در اسلام مطلقا ممنوع و چیزی همردیف انکار نبوت پیامبر است. یعنی شرک با هیچ حیله و توجیهی از هیچ در و پنجره‌ای وارد "خانۀ اسلام" نمی‌شود اما دروغ گاهی موجه است.

سال‌ها پیش یکی از دوستانم بیکار شده بود ولی هر روز صبح از خانه خارج می‌شد و به‌ دروغ به زنش می‌گفت: «خداحافظ؛ من رفتم سر کار!» بنده‌خدا هر روز صبح از هشت صبح تا دو بعد از ظهر در پارک می‌نشست و بعد به خانه بازمی‌گشت. در پارک هم صفحات آگهی روزنامۀ همشهری را زیر و رو می‌کرد بلکه کار تازه‌ای پیدا کند. خلاصه، قصدش از دروغ گفتن و فریفتن همسرش این بود که مبادا او هول کند که شوهرم بیکار شده و کرایه‌خانه و خرج زندگی را چه کنیم؟

دوستم البته دین چندانی نداشت ولی بر اساس عقل و شهودش عمل می‌کرد. یعنی دروغ می‌گفت برای حفظ آرامش و خشنودی همسرش. همۀ ما هم احتمالاً دروغ گفتن برای آشتی دادن این و آن را کم و بیش تجربه کرده‌ایم. کسانی هم که در جبهۀ جنگ بوده‌اند، خوب می‌دانند در مواجهه با دشمن، دروغ گفتن گاهی از نان شب واجب‌تر است. اسیری که بخواهد از درِ راستگویی درآید، چه بسا بسی از دوستانش را به باد فنا بدهد!

دربارۀ ضرورت پرهیز از دروغ، فیلسوفان اخلاق هم آرای متفاوتی دارند. کانت که رأس و رئیس "وظیفه‌گرایان اخلاقی" بود، دروغ گفتن را مطلقا ناروا می‌دانست. اما نیازی نبود که "پیامدگرایان اخلاقی" از راه برسند و رأی خشک کانت را نقد کنند؛ آدمیزاد با عقل سلیم و با تکیه بر شهود اخلاقی و تجربۀ زیسته‌اش درمی‌یابد که گاهی دروغ گفتن بهتر از راست گفتن است.

"فضلیت‌گرایان اخلاقی" هم که "فاعل" را مهم‌تر از "فعل" می‌دانند، دروغ گفتن را بسته به اینکه از چه کسی سر زده باشد، روا یا ناروا قلمداد می‌کنند. از منظر فضیلت‌گرایان، فردی که مجمع‌الفضائل است یا دست کم فضایل بسیاری در وجودش نهادینه شده، در بزنگاه‌های دشوار زندگی، پاسخ به سؤال «چه باید کرد؟» را از مشی و منش خودش استخراج می‌کند، نه از معیارهای اخلاقی متعارف و متداول. بابراین چنین فردی ممکن است گاهی دروغ بگوید و به‌هیچ‌وجه هم دچار احساس آلودگی روحی نشود.

فیلم «لینکلن»، اثر استیون اسپیلبرگ، داستان تلاش آبراهام لینکلن برای برانداختن برده‌داری در آمریکاست. لینکلن و یارانش برای "ممنوع ساختن برده‌داری در آمریکا" دروغ گفتند و تهدید کردند و رشوه هم دادند. اینکه آیا آن‌ها حق داشتند برده‌داری را با دروغگویی لغو کنند یا نه، سؤالی است که قطعاً با پاسخ منفی جان لاک و کانت و پاسخ مثبت جان استوارت میل و جرمی بنتام روبرور می‌شود؛ چراکه لاک و کانت فقط به وظایف اخلاقی انسان توجه داشتند ولی میل و بنتام غایت عمل را مهم‌تر از ماهیت آن می‌دانستند و در واقع اخلاق را خادم انسان می‌خواستند نه مخدوم او.

در قرن بیستم، سِر ویلیام دیوید راس سعی کرد با امتزاج وظیفه‌گرایی و پیامدگراییِ اخلاقی به این نزاع تئوریک خاتمه دهد. مطابق فلسفۀ اخلاق راس، در مواردی که چند ارزش اخلاقی در تقابل با هم قرار می‌گیرند، باید در همان سیاق خاص بسنجیم که کدام ارزش‌ها مهم‌ترند و جانب کفۀ سنگین‌تر ترازو را بگیریم. مطابق این نگاه، لینکلن و یارانش حق داشتند دروغ بگویند تا برده‌داری لغو شود و میلیون‌ها برده از استثمار وارهند.

بنابراین جدا از استثنائات وارد شده در روایات دینی و همچنین دلالت عملی فضیلت‌گرایی اخلاقی و همین طور شهود اخلاقی بقال و دستفروش و من و شما، فلسفۀ اخلاق مهم و معتبر ویلیام راس نیز دروغ گفتن را گاهی موجه می‌داند.

در کتاب «چرا سیاستمداران دروغ می‌گویند؟»، اثر جان جی مرشایمر، موارد متعددی از دروغگویی سیاستمداران نقل و واکاوی شده است. جان کلام این کتاب، به یک معنا، این بیت مشهور حافظ است: «رند عالم‌سوز را با مصلحت‌بینی چه کار؟/ کار مُلک است آن که تدبیر و تأمل بایدش».

شاید یک انسان منزوی فقط با منافع خودش سر و کار داشته باشد ولی سیاستمدار صرفاً حافظ منافع خودش نیست. سیاستمداری که برای منافع شخصی خودش دروغ می‌گوید و قول و گفتارش معطوف به تأمین مصلحت عمومی نیست، حسابش با کرام‌الکاتبین است اما سیاستمداری را که برای حفظ مصالح عمومی ناچار می‌شود دروغ بگوید، نمی‌توان به سادگی با برچسب‌های اخلاقی منفی از میدان مقبولیت و وجاهت بیرون راند.

عنوان فرعی کتاب مرشایمر «حقایقی دربارۀ دروغ‌پردازی در سیاست بین‌الملل» است. کافی است دروغگویی جرج بوش برای حمله به عراق را با دروغگویی احمد قوام برای جدا نشدن آذربایجان از ایران مقایسه کنیم. بوش برای توجیه حملۀ آمریکا به عراق، به دروغ مدعی شد رژیم صدام سلاح اتمی دارد؛ دروغی که بعدها با هیچ استدلالی موجه نشد.

اما قوام برای اینکه ارتش شوروی از آذربایجان خارج شود و کمونیست‌ها و تجزیه‌طلبانِ ایرانی به پشتوانۀ ارتش استالین، آذربایجان ایران را از ایران جدا نکنند، به دروغ به استالین گفت در صورت خروج ارتش سرخ از آذربایجان، دولت ایران امتیاز استخراج نفت شمال را به روس‌ها واگذار خواهد کرد. استالین‌ها هم که به انگلیسی‌ها غبطه می‌خورد بابت امتیاز استخراج نفت جنوب، حرف قوام را پذیرفت و ارتش شوروی را از آذربایجان ایران خارج کرد.

آندره فونتن در کتاب «تاریخ جنگ سرد» نوشته است که قوام با این دروغش چنان کلاهی بر سر استالین گذاشت که هیچ کس تا آن موقع نتوانسته بود چنان کاری کند و بعدها هم نتوانست. اما به نظر می‌رسد تفاوت دروغ‌پردازی قوام و بوش در سیاست بین‌الملل روشن باشد. دروغ بوش نزد آمریکایی‌ها و ناظران بین‌المللی موجه نشد ولی دروغ قوام نزد ایرانی‌ها و مورخان موجه شد. و «توجیه چیزی است که ذهن از آن آرامش می‌یابد.»

باری، قوام در مقام نخست‌وزیر ایران فقط حافظ منافع شخصی خودش نبود و برای تأمین مصلحت یک ملت دروغ گفت و امروزه کمتر کسی دروغگویی او را غیر اخلاقی می‌داند.

دکتر بشیریه در کتاب «احیای علوم سیاسی»، با عنوان فرعی «گفتاری در پیشۀ سیاستگری»، مفهوم "تفکر سیاسی" را پیش می‌کشد و آن را به عنوان چیز متمایز از تفکر حقوقی یا تفکر تاریخی و تفکر اخلاقی مطرح می‌کند. نه اینکه تفکر سیاسی به کلی با تفکر اخلاقی و حقوقی و تاریخی بیگانه باشد، ولی به هر حال این نکته مهم است که تفکر سیاسی منطق و مختصات خودش را دارد و همین امر موجب می‌شود دروغ مصلحت‌آمیز خردمندانه‌تر از راست فتنه‌انگیز به نظر آید.

با توسعۀ اینترنت در جهان و ظهور شبکه‌های اجتماعی گوناگون، آنچه این روزها دغدغه‌برانگیز شده، دسترسی عموم مردم به تریبون‌هایی پرمخاطب است. و وقتی چنین تریبون‌هایی در کار باشد، امکان نشر دروغ در فضای عمومی جامعه بیشتر می‌شود؛ چراکه اگر تا دیروز مشتی نویسنده و سیاستمدار و خطیب در عرصۀ عمومی دروغ می‌گفتند، امروزه دیگر همۀ مردم می‌توانند در عرصۀ عمومی دروغ بگویند و دروغشان به اطلاع هزاران و بلکه میلیون‌ها نفر می‌رسد.

این دغدغه البته فی‌نفسه مهم است؛ چنانکه عده‌ای نیز در غرب نگران تاخت‌وتاز داعش و القاعده در فضای مجازی‌اند. اما اولاً تاریخ به عقب برنمی‌گردد و ما در "عصر اینترنت" به سر می‌بریم؛ بنابراین اینکه در گوشه‌ای بنشینیم و دائماً مثل پیرمردها غر بزنیم که عجب دنیای بدی شده و جهان قبلاً چه جای بهتری بود، عملاً بی‌فایده است.

ثانیاً چنین دغدغه‌ای ناشی از این فرض اساسی است که در جهان انسانی، شرور بر خیرات غلبه دارند و حال که همه صاحبِ تریبون شده‌اند، دیر یا زود بدی پشت خوبی را به خاک می‌مالد. اما این مفروض لیبرالیستی را باید جدی گرفت که «انسان موجودی نیک‌طبع است.»

نیک‌طبعی انسان به معنای آلوده نبودنش به بدی و رذیلت نیست، بلکه یعنی وجود آدمی غالباً محل رویش و پرورش خوبی‌هاست تا بدی‌ها. بله، انسان شیشه‌خرده هم دارد ولی آیا فقط شیشه‌خرده دارد یا عواطف مثبت و عقلانیت مفید هم دارد؟

به زبان دینی، باید گفت که در قرآن آمده است «قل اعوذ برب الفلق من شرّ ما خلق». انسان هم جزو مخلوقات خداست و قطعا آلوده به شرارت است و ما آدم‌ها باید از شر یکدیگر به خداوند پناه ببریم؛ اما همین خدایی که پشت و پناه ما در برابر شرور همنوعانمان است، به فرشتگان دستور داده که در برابر انسان سجده کنند. حتی وقتی فرشتگان، مثل مخالفان امروزی لیبرالیسم، بر بدی‌های آدمی انگشت تأکید نهادند، خدای‌تعالی فرمود: «انّی اعلمُ ما لا تعلمون».

چیزی که خدا می‌دانست و فرشتگان نمی‌دانستند چه بود؟ الله اعلم؛ ولی شاید آن نکته همین بوده باشد که کاروان بشریت در مجموع در طریق تکامل و پیشرفت و بهروزی و نیکی حرکت می‌کند و چنگیز و هیتلر و بمباران اتمی ژاپن نباید ما را به ورطۀ این خطا بیندازد که به آدمی هیچ امیدی نیست.

بله، قرن بیستم هیتلر و بمب اتمی داشت ولی پزشکی مدرن و حقوق بشر هم داشت. سطح رفاه و میانگین طول عمر انسان در قرن بیستم به میزان چشمگیری افزایش یافت و این تحول نیکو به دست موجودی که بدی‌اش بر نیکی‌اش غلبه می‌کند، رقم نخورده است.

کسانی که با نیک‌طبعی انسان مخالفت بنیادی دارند، اصلاً با چه امیدی در عرصۀ عمومی فعالیت می‌کنند؟ وانگهی، اگر واقعاً باور داریم «انّا لله و انّا الیه راجعون»، چرا این قدر علیه حرکت کلی بشر در سیر تاریخی خودش منبر می‌رویم و آیۀ یأس می‌خوانیم؟

انّا لله و انّا الیه راجعون یعنی بشریت و کل عالم هستی در حال حرکت به سوی خداوند است. خداوند هم که خیر مطلق است. فرمان هدایت تاریخ بشر هم از دست خدا خارج نشده و نخواهد شد. پس زیاد نگران مسیر تاریخ نباشیم و مدام افسوس از دست رفتن گذشته را نخوریم. کسی که چنین روحیه‌ای داشته باشد، حتی اگر به قرن‌های قبل بازگردد، باز طالب پس‌روی است و خواهان برگشتن به قرن‌های قبل‌تر می‌شود!

ثالثاً این دغدغه که چرا در عصر اینترنت همۀ مردم می‌توانند آرای خودشان را مکتوب کنند و به سمع و نظر دیگران برسانند، ریشه در نوعی "اشرافیت فکری" دارد. گوهر اشرافیت "تمایز" است. تا همین چند قرن پیش که اشراف هنوز جزو نیروهای اجتماعی مؤثر جوامع اروپایی بودند، اشرافیت به لایه‌های گوناگونی تقسیم می‌شد که مهم‌ترین انقسامات آن عبارت بودند از اشرافیت زمین‌دار و تجاری و فکری.

سرمایۀ اصلی اشرافیت فکری "سواد و قلم" بود. دانایی و نگارش به افرادی که اشرافیت فکری را تشکیل می‌دادند، قدرت می‌بخشید و متمایزشان می‌کرد از دیگران. روحانیت در جهان قدیم مهم‌ترین مصداق اشرافیت فکری بود. در جهان جدید هم روشنفکران و اهل قلم کم و بیش از همان منزلت اشرافیت فکری جهان قدیم برخوردار بوده‌اند.

طنز ماجرا اینجاست که امروزه، علاوه بر سنت‌گرایانِ مدافعِ جهان قدیم، پاره‌ای از میراث‌خوارانِ روشنفکران و فیلسوفان و دانشمندانی که چندصد سال قبل به روحانیان انتقاد می‌کردند که چرا فقط شما باید از حق گفتن و نوشتن برخوردار باشید، اکنون خودشان از گفتن و نوشتنِ دیگرانی شاکی هستند که تا دیروز فاقد تریبون بودند.

گفتن و نوشتن و تریبون داشتن در عصر اینترنت به امکانی عمومی بدل شده است. اگر صدای ما در روزگار کنونی چنانکه باید به گوش خلق‌الله نمی‌رسد، شاید یک علتش هم این باشد که ما حرف چندان مهم و جذابی نداریم و صدایمان فقط در بی‌صداییِ دیگران مشتری پیدا می‌کند.

اگر در عرصۀ عمومی بساط خفقان اکثریت و چهچهه زدن اقلیت جمع شد و همه امکان حرف زدن پیدا کردند و صدای ما همچنان به گوش رسید، آن وقت است که می‌توانیم به خودمان ببالیم که اقبال ما ناشی از ادبار دیگران نبوده است.

انصاف حاقّ دموکراسی است و به حکم انصاف، همگان باید از حق گفتن و نوشتن در عرصۀ عمومی برخوردار باشند. عصری که اقلیتی قلیل در نشریات می‌نوشتند و مردم چیزی برای خواندن نداشتند مگر نوشته‌های آن اقلیت، سپری شده است.

نوشته‌های اقلیتِ صاحب قلمِ دهه‌های قبل نیز چندان خالی از گزاره‌های کاذب نبود. کافی است نشریات دهه‌های شصت و هفتاد شمسی را تورق کنیم تا ببینیم در آن دوران نیز اسب دروغ به‌تاخت می‌تاخت و تازه دروغگویانِ مهم و مؤثر به سرعت و سهولت دوران کنونی رسوا نمی‌شدند.

رابعاً این دغدغه که اینترنت امکان انتشار گستردۀ "دروغ" را فراهم کرده، نباید ما را از این حقیقت مهم غافل کند که اینترنت امکان توزیع گستردۀ "حقیقت" را هم مهیا کرده است. الان امکان نظارت افکار عمومی بر گفتار و کردار مقامات سیاسی و چهره‌های شاخص اجتماعی و فرهنگی به مراتب بیشتر شده است.

در چنین فضایی، راست و دروغِ سخنِ افرادِ تاثیرگذار در جامعه، سریع‌تر از قبل معلوم می‌شود. در دروانی که اینترنتی در کار نبود، سال‌ها باید می‌گذشت تا عاقبت معلوم شود نامۀ چارلی چاپلین به دخترش صحت ندارد ولی الان جعلی بودن چنین نامه‌ای ظرف بیست‌وچهار ساعت معلوم می‌شود.

پیامبر اسلام فرموده است" «حسبُک مِن الکذبِ ان تُحَدِّثَ بکلِّ ما سَمِعتَ» (در دروغگویی تو همین قدر بس که هرچه شنیده‌ای نقل کنی). منتقدین اینترنت آزاد می‌گویند فضای مجازی عرصۀ تبادل و تکثیر چنین نقل قول‌هایی است. بله، ولی چنین خصلتی در ما آدم‌ها نوظهور نیست. در دهه‌های شصت و هفتاد هم در محافل خانوادگی و دوستانه، در صف نان و مرغ، داخل تاکسی و اتوبوس، شنیده‌های ناموثق زیاد رد و بدل می‌شد.

اصلاً رسانۀ "َشایعه" در ایران و در کل جهان، محصول "تمایل آدمی به نقل شنیده‌ها" بود؛ شنیده‌هایی که بعضی از آن‌ها طبیعتا کاذب بودند. امروزه که اینترنت در دسترس اکثر مردم جهان قرار دارد، گزاره‌های کاذب در گستره‌ای وسیع‌تر پراکنده می‌شوند اما گزاره‌های صادق هم با شدت و وسعت بیشتری در جهان توزیع می‌شوند.

اینترنت اسبی نیست که فقط به دروغگویان سواری بدهد؛ راستگویان را هم به کار می‌آید. در قیاس با عصر حجر و عصر قجر، امروزه ماه زودتر از پشت ابر بیرون می‌آید. مهم نحوۀ استفاده از رسن اینترنت است. اینترنت تنها طنابی نیست که با آن قومی درون چه شده‌اند.

خامساً اگرچه حساسیت به دروغ‌پردازی عامۀ مردم حساسیتی نیکو است، ولی آیا دروغ‌پردازی فقط حق قدرتمندان است؟ همین دو دهه قبل، فلان روزنامۀ مشهور جریان راست رادیکال برای افشای "نیمۀ پنهان" زندگی روشنفکران و هنرمندان این دیار مستمراً دروغ‌پردازی می‌کرد.

کسانی که امروز نسبت به دروغ‌پردازی خواسته یا ناخواستۀ مردم علیه نهادهای رسمی انتقاد دارند، آیا زمانی که نشریاتِ همسو با این نهادها علیه افرادِ فاقدِ مقام و مسند دروغ‌پردازی می‌کردند، این قدر به دروغ گفتن حساسیت داشتند؟

آیا انتقاد از فراگیر شدن دروغ در جامعه در اثر دسترسی روزافزون مردم به اینترنت، نوعی اعتراض به خارج شدن انحصار دروغگویی از دست جریان سیاسی و فرهنگی غرب‌ستیزِ این کشور نیست؟

اگرچه نقد غالباً نیکوست ولی چون نقد صوفی نه همه صافیِ بی‌غش باشد، هیچ بد نیست که مدافعان محدودیت اینترنت در ایران، پاسخ این سؤال را برای افکار عمومی روشن کنند که خمپارۀ دروغ کلاً بد است یا فقط وقتی بد است که به سمت علائق و منافع آن‌ها هدف‌گیری شده باشد؟

ارسال به دوستان