۰۸ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ۰۲:۱۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۱۸۸۵۷
تاریخ انتشار: ۲۲:۵۱ - ۰۲-۱۰-۱۴۰۰
کد ۸۱۸۸۵۷
انتشار: ۲۲:۵۱ - ۰۲-۱۰-۱۴۰۰

داستان زنی که پس از گم شدن فرزندش کارتن خواب شد

داستان زنی که پس از گم شدن فرزندش کارتن خواب شد
بنویس هر چی دوست داشتی بنویس. آره بنویس من به خاطر محمدرضا که سختی نکشه و بتونم شکمش رو سیر نگه دارم به تلخ ترین کار زندگیم تن دادم. بنویس مواد می فروختم. بنویس دستفروشی می کردم. هر کاری که فکرش رو کنی کردم. این وسط خودمم معتادشدم بعد از چند وقت. وقتی از شوهرم جدا شدم چند وقت بعد با یکی آشنا شدم و منم معتاد شدم. به چی به شیشه. همونی که شوهرم مصرف می کرد. از قدیمم گفتن من منک من می کرد...

بهاره شبانکارئیان در روزنامه اعتماد نوشت: حوادث درست در نقطه ای شکل می گیرند که هیچ کس تصوری از آنها ندارد و البته از سرنوشت نمی توان گریخت.

«فاطمه» به دلیل اعتیاد همسرش از او جدا شد و خودش چندوقت بعد از جدایی به همان مشکلی که همسرش داشت مبتلا شد یعنی دچار اعتیاد؛ آن هم اعتیاد به شیشه. پس از جدایی خانه ای درخیابان مولوی تهران سهمش شد با ۵۰۰ هزار تومان پول پیش و ۱۰۰هزار تومان اجاره ماهانه. اما برای زنی که هیچ درآمد ثابتی نداشت چگونه این مبلغ را هر ماه باید تهیه می کرد؟

تن فروشی، فروش مواد، دستفروشی و خیلی کارهای دیگر کرد که بتواند محمدرضا را بزرگ کند.

«سودابه» زنی که خانه ای نزدیک به بازارچه مولوی را از صاحبخانه آن که اصالتا لر بود اجاره کرده بود. خانه ای با بیش از پانزده اتاق تو در تو. همه چیز از همان خانه شروع شد. از شوهرش که جدا شد صیغه مردی دیگر شد و از او باردار شد اماهمین بارداری مرد را فراری داد.

پس از جدایی از همسر خانه مولوی سهمش از زندگی شد. چندباری دیده بود که در این خانه پسر ۷ساله اش را برای کار به خیابان برده بودند. حتی یک شب محمدرضا وقتی با پسران سودابه از خیابان برگشت گریه می کرد. پسر ۱۳ ساله سودابه قصد تجاوز به محمدرضا را داشت. گریه های محمدرضا تن مادرش را لرزاند. کاری از دستش ساخته نبود. زایمانش نزدیک شده بود، بنابراین راهی بیمارستان شد وقتی از بیمارستان با دختر تازه متولد شده اش برگشت؛ سه روز بعد از برگشتش از بیمارستان، محمدرضا غیب شد. ۱۱ سال است که غیب شده است.از سال ۸۹ تا به حال از محمدرضا هیچ نشانی پیدا نکرده است. از سودابه شکایت کردم. سودابه سه بار توسط ماموران پلیس دستگیرشد ولی به چند روز هم نمی کشید که آزاد می شد.

حالا فاطمه پس از ۱۱ سال دوری از محمدرضا جزییات زندگی اش را برای «اعتماد» بازگو می کند.

زنی ۴۰ ساله است که تا به حال چندین اسم برای حفظ آبرو عوض کرده. سارا، زهرا، مریم و...

«اگه خلافم کردم به خاطر بزرگ کردن محمدم بود. من هر کاره ای هم که بودم راضی نبودم پسرم رو برای کار بفرستم. اصلا فکر کردی واسه چی دست به هر کاری زدم؟ برای اینکه محمد بهش سخت نگذره.»

این بخشی از صحبت های فاطمه است. با اینکه به قول خودش هزارجور خلاف کرده سختی کشیده اما تا صحبت از محمدرضا پسر مفقود شده اش می شود دلش هوری می ریزد و بغضش را نمی تواند در سینه نگه دارد: «شوهرم تو پخش موادغذایی بود. اعتیاد به شیشه داشت. مشکل باهم زیاد داشتیم. با دوستای من وارد رابطه می شد. هر زنی سر راهش می اومد براش فرقی نداشت. باهاش وارد رابطه می شد. سر همین مساله و اعتیادش ازش جدا شدم. وقتی جدا شدم رفتم سمت بازارچه مولوی. یه خونه بود با بیشتر از پونزده تا اتاق، دور تا دور حیاط. صاحب اون خونه لر بود و اصلا تهران نبود. سودابه و شوهرش اون خونه رو رهن کامل کرده بودند و هر اتاقش رو به یه نفر اجاره داده بودن. اونم به یه مشت کولی. زیرزمین اون خونه یه اتاق بود تاریک وگرم، نمی شد نفس کشید. نمی دونم برات بگم یا نه خواهر! می ترسم آبروم پیش خواهرم و فامیل بره.» فاطمه کمی مکث می کند و انگار بازبه خاطر محمد از همه چیزش حتی آبرویش می گذرد و گریه کنان می گوید: «ولش کن. بنویس هر چی دوست داشتی بنویس. آره بنویس من به خاطر محمدرضا که سختی نکشه و بتونم شکمش رو سیر نگه دارم به تلخ ترین کار زندگیم تن دادم. بنویس مواد می فروختم. بنویس دستفروشی می کردم. هر کاری که فکرش رو کنی کردم. این وسط خودمم معتادشدم بعد از چند وقت. وقتی از شوهرم جدا شدم چند وقت بعد با یکی آشنا شدم و منم معتاد شدم. به چی به شیشه. همونی که شوهرم مصرف می کرد. از قدیمم گفتن من منک من می کرد...»

او نفس عمیقی می کشد و از تصمیم هایی که گرفته ابراز پشیمانی می کند: «من خیلی اشتباه کردم خواهر. از این مرد که صیغه اش شدم حامله شدم. اونم تا فهمید حامله ام ولم کرد و رفت. من موندم و محمدرضا و یه بچه تو شکمم. حالا حسابش رو بکن. از کجای زندگیم برات بگم. اواخر بارداریم بود می دیدم بچه های سودابه می رن تو خیابون و محمدرضا هم بدش نمی اومد باهاشون بره. خب می رفت. بعد از چند وقت فهمیدم برای کار می بردنش تو خیابون. اسفند دودکردن و این حرف ها. وقتی فهمیدم به محمدرضا گفتم پسرم نمی خواد با اینا دیگه بری. دیگه هم نذاشتم که پاش رو بیرون بذاره تا اینکه...»

اتفاق پشت اتفاق
فاطمه از روزهای پس از زایمانش می گوید: «تازه نازنین زهرا رو به دنیا آورده بودم. یه زن تنها تو اون خونه تو اون اتاق زیرزمین با یه بچه ۷ ساله و یه بچه نوزاد. تابستون بود و هوا هم گرم. رختخوابم رو جمع کرده بودم با محمدرضا تو حیاط می خوابیدم. شناسنامه و هرمدارکی هم که داشتم رو گذاشته بودم زیر بالشتم. من که خودم درد زایمان رو داشتم و همش خواب بودم، اما خب سودابه یه چیزایی درست می کرد بهم می داد نمی دونم چیزی می ریخت توش، این مهربونی عجیب بود.»

این گونه که او تعریف می کند؛ سه اتفاق پشت سر هم برایش افتاده؛ اول اینکه شناسنامه محمدرضا از زیر سرم غیب شد. هر قدر هم گشتم دیگه پیداش نکردم. دوم اینکه الهی بمیرم...» بغضش می ترکد و گریه کنان شرح می دهد: «الهی بمیرم یه شب محمدرضا رفته بود تو کوچه بازی کنه گریه کنان اومد گفت مامان پسر سودابه بهم گفته باید شلوارت رو بکشی پایین بعد هم...»

گریه پشت گریه امان فاطمه را بریده است اما باز ادامه می دهد: «رفتم تا تونستم پسرش رو گرفتم به باد کتک. سودابه اومد گفت چته! گفتم از پسرت بپرس. بهش گفتم اگه یه بار دیگه محمدرضا رو ببرین توکوچه من می دونم و شماها. اما نه تنها کاری نکردن بلکه محمدرضا رو هم ازم گرفتن. یه شب گیج خواب بودم با اومدن و سر و صدای بچه های سودابه تو حیاط بیدار شدم. دیدم اونا همه هستن محمد نیست. رفتم سراغش رو گرفتم گفتن با ما نبوده ازش خبر نداریم. با اون حال نمی دونین چی کشیدم تا صبح دستم به جایی بند نبود با یه نوزاد. صبح با خواهرم رفتم کلانتری شکایت. اینم بگم یه روز قبل از گم شدن پسرم یه آقایی قد بلند با ریش بلند با کلی جنس اومد تو خونه. از تن ماهی، دستمال کاغذی هر چی، هر چی فکرش رو کنی داد به سودابه. وقتی رفت گفتم کی بود این آقا؟ گفت خیر بود. اومده بود کمک. نشونه اون آقا رو هم به کلانتری دادم، ولی فایده نداشت. سه بار شکایت کردم. هر سه بارم سودابه آزاد شد. تو عین شکایت یه روز وقتی برگشتم تو اون خونه دیدم وسایلم رو فروختن جای اجاره وگفتن باید از این خونه بری.»

حبس در خانه ای متروکه
فاطمه می گوید من در زندگی خیلی اشتباه کردم: «من و یه بچه نوزاد کارتن خواب شدیم. شب ها تو پارک می خوابیدم. اعتیاد هم که داشتم. تو پارک با یه کارتن خواب آشنا شدم. بهم گفت کمکت می کنم محمد رو پیدا کنی. پیدا که نکرد هیچ منم برد تو یه خونه خرابه حبسم کرد. ماه ها تو اون خونه خرابه زندانی بودم. بعد هم ازش باردار شدم. صیغه نامه نداشتما؛ یه چیزی خوند گفت صیغه هم شدیم. ابوالفضل بچه سومم تو همون خونه خرابه به دنیا اومد. ابوالفضل که به دنیا اومد اون مردک هم ول کرد رفت. انگار یکی با سنگ زده باشه تو سرم به خودم اومدم. نازنین زهرا رو سپردم به خواهرم و خودم و ابوالفضل رفتیم موسسه طلوع بی نشان تو محله نواب. پنج سال اونجا بودم تا بچه ام بزرگ شه و خودمم ترک کنم. ترک کردم اومدم بیرون. تو همون موسسه به این فکر افتادم که باید دنبال شغل و آینده باشم تا این دوتا بچه رو بزرگ کنم. نازنین زهرا ۱۲ سالشه و هنوز پیش خواهرم زندگی می کنه. ابوالفضل پیش خودمه. خودم الان پرستاری یه پیرزن رو می کنم.» فکرش دوباره به محمد برمی گردد: «محمدم ولی پیدا نشد شما می دونید چجوری می تونم پیداش کنم؟ ماهی ۲ میلیون حقوق بهم میدن شبانه روزی این جام. اگه بخوام وکیل بگیرم هزینه اش خیلی بالا می شه؟ می خوام فقط محمد رو پیدا کنم. الهی بمیرم براش. یه نفرپیدا نمی شه تو این شهر کمکم کنه؟» «شماره تماس و اطلاعات «فاطمه» نزد روزنامه «اعتماد» محفوظ است. وکلایی که قصد کمک به این خانم را دارند می توانند با روزنامه اعتماد تماس بگیرند.»

ارسال به دوستان