سه بار تا پای چوبه دار رفت اما زنده ماند. سه بار در سلول انفرادی حبس شد تا مرگ را از نزدیک ببیند اما ندید. ٢١ ساله بود که به زندان رفت. دانشجوی حقوق بود، اما در یک درگیری زندگیاش زیر و رو شد.
روزنامه «شهروند» در ادامه نوشت: به اتهام قتل سه سال از زندگیاش را پشت میلههای زندان گذراند تا اینکه مردی از دیار کرمانشاه سفیر آزادیاش شد. از خانواده مقتول رضایت گرفت و محمد که سه بار چوبه دار را از نزدیک دیده بود به زندگی برگشت. دیگر قرار نیست به سمت مرگ قدم بردارد. دیگر کابوس اعدام به سراغش نمیآید. او که نفسهای پسر جوانی را قطع کرده بود و خانوادهای را به سوگ نشانده بود حالا با گذشت آنان مواجه شده است. حالا ٢٤ سال دارد. در زندان حافظ قرآن شده است و میخواهد درسش را ادامه دهد. میخواهد وکیل شود تا جبران کند این سالهای پر از رنج را.
ماجرای حادثه مرگبار
٢٢ مهرماه سال ٩٧ بود که پلیس در جریان درگیری خونین در اتوبان آزادگان جنب ایستگاه مترو آزادگان قرار گرفت. ماموران با پیکر خونین راننده پرایدی روبهرو شدند که با ضربه چاقو زخمی شده بود. این پسر جوان با اورژانس به بیمارستان منتقل شد و ضارب که پسری ٢١ ساله و راننده خودروی وانت بار بود، دستگیر شد.
دو روز از این حادثه میگذشت که راننده پراید بر اثر ضربه چاقو به قفسه سینه و قلبش جانش را از دست میدهد. از آن روز سهسال و سهماه میگذشت. محمد پس از مراحل دادگاه به قصاص نفس محکوم و حکم استیذان صادر شد. مرگ سه بار آمد کنار آن دریچه کوچک که سلول را به آسمان باز میکرد و صدا زد: محمد بهبودی چوبه دو. پسرِ اعدامیِ آن روزهای رجاییشهر مرگ را سه بار به سمت خودش کشید و سه بار پسش داد. عباس عربی، سفیر صلحی بود که توانست از خانواده مقتول مهلت بگیرد. هر بار که محمد به آن طنابی که برای کشتنش از آسمان آویزان شده بود خیره شد با صحبتهای این سفیر صلح به سلول بازگشت تا بارقههای امید بتواند زندگی دوبارهای داشته باشد. خانواده مقتول درست میان جدال محمد با عذاب مرگ و زندگی به او مهلت دادند. او را نبخشیدند، فقط برای نفسکشیدن کمی دیگر به او فرصت دادند. محمد سه بار این لحظات زجرآور را تحمل کرد تا اینکه ١٣ دیماه رضایت قطعی را گرفت. اگر تلاشهای این سفیر صلح نبود محمد هنوز باید با کابوس مرگ سر میکرد تا در آخرین فرصت طناب مرگ را به آغوش میکشید.
پا درمیانی سفیر صلح
عباس عربی، کشاورز است و حالا با همان دستهای خاکی طناب دار را از گردن خیلیها برداشته است. محمد هم شد جزو لیست بلندبالای نجات از چوبه دار، سردار صلح و سازش.
عربی که بیش از ٣٠٠ پرونده صلحوسازش و نجات اعدامی از چوبه دار را دارد، درباره جزئیات این گذشت بزرگ میگوید: «محمد در صف مردان اعدامی رجاییشهر بود که من بهواسطه یکی از دوستانم در جریان این پرونده قرار گرفتم. مقتول، جوانی حدود ۲۲ ساله بود و متهم پرونده هم ٢١ ساله. برای گرفتن رضایت از خانواده مقتول سه بار از کرمانشاه به تهران آمدم تا با خانواده اولیایدم صحبت کنم. یک بار هم در شب اجرای حکم به زندان رجاییشهر رفتم. قرار بود آن شب محمد را اعدام کنند. در همان شب توانستیم از خانواده مقتول دو ماه مهلت بگیریم. در آن شب آقای شهریاری، سرپرست دادسرای جنایی تهران هم حضور داشتند. مانع اجرای حکم شدیم و دو ماه از خانواده فرصت دوباره گرفتیم. محمد پسر خوبی بود. رشته حقوق درس میخواند اما در یک درگیری ناخواسته به قاتل تبدیل شده بود. هیچ جرمی در این مدت در زندان نداشت و رفتارهای مناسبی با همبندیهایش در زندان داشت. همه این موارد باعث شده بود تا برای آزادیاش و جلب رضایت خانواده مقتول تلاش کنیم. همین هم شد تا در روز وفات حضرت فاطمه زهرا (س) این پسر اعدامی به زندگی برگشت. خانواده مقتول رضایت دادند و از حق خودشان گذشت کردند.»
٣ سال سخت
پدر محمد مرد زجرکشیدهای است که این روزها بیش از سه سال گذشته خوشحال است. او از ماجرایی میگوید که بیهوا آمد و سه سال طول کشید تا برود؛ این سه سال برایشان یک عمر بود. آنقدر طول کشید که موهایش دانهدانه سفید شدند و همسرش از این حادثه دق کرد. حالا نیست که ببیند محمدجانش دوباره پا به خانه میگذارد. نیست تا برایش آش درست کند به یاد آن روزها: «محمد دانشجو بود. دانشجوی رشته حقوق. وکالت میخواند. تنها یکسالونیم از ادامه تحصیلش مانده بود. دانشجوی دانشگاه سمنان بود. خوابگاه داشت و آنجا میماند. ورزشکار بود. ناخلف نبود. اهل دعوا نبود، اما یک اتفاق باعث این قتل شد. هرازگاهی در دوران دانشجویی به ما سر میزد. من پارکینگ خودرو داشتم. ٢٢ مهرماه سال ٩٧ بود که محمد از سمنان برگشته بود. در دوران مرخصی از دانشگاه به پارکینگ خودروها میآمد تا کمکدست من باشد. آن روز هم قرار شد چند ورق ایرانیت به پارکینگ بیاورد تا برای ماشینهای پارکشده سایهبان درست کنیم تا مانع گرما و سرما شود. وقتی با خودرو از پارکینگ خارج شد ٢٠٠ متری باید در لاین کندرو حرکت میکرد اما تاکسیها و رانندههای خودرو سد راه شده بودند و اجازه حرکت نمیدادند. محمد سر همین موضوع درگیر میشود. فحاشی میکنند تا اینکه محمد از خودرو پیاده میشود. لحظهبهلحظه جمعیت بیشتر شده بود. چند مرد دستان محمد را گرفته بودند و سوا میکردند. چاقویی در دستان یکی از رانندهها میبیند و آن را میگیرد. در همین حین ضربهای به راننده پرایدی میزند. ضربه به قفسه سینه میخورد و به قلب راننده ٢٢ ساله صدمه میزند. محمد همانجا دستگیر میشود. راننده را به بیمارستان میبرند اما شدت جراحت زیاد بود و او روی تخت بیمارستان میمیرد.»
میگوید پدر پسر جوان اعدامی باشی سخت است. حرف از آن سه بار اعدام که میشود صدایش میلرزد. هنوز هراس دارند. باورشان نمیشود چه بر سرشان آمده است. چه شد که محمد قاتل شد؟ چرا قتل کرد؟ او که درسخوان و ورزشکار بود. خشم آنی زندگیشان را از هم پاشید. محمد را سه بار تا پای چوبه دار بردند. سه بار مرگ را از نزدیک دید. سه چهارشنبه محمد پابند و دستبند بهدست در محوطه حیاط زندان رجاییشهر آمد تا بالای چوبه دار برود، اما خدا رحم کرد: «اگر آقای عربی نبود محمد را دیگر نمیدیدم. تلاشهای او و گروه نجاتگرش بود که پسرم به زندگی برگشت. خانواده مقتول از خون پسرشان گذشت کردند و به محمد فرصت زندگی دوباره دادند.»