«وفیق السامرایی» رئیس اداره استخبارات [اطلاعات] عراق در زمان حکومت صدام حسین، در کتاب خود درباره اعتقاد صدام به سحر و جادوگری میپردازد. او مدعی میشود حمله عراق به کویت نیز به توصیه یکی از این جادوگران صورتگرفته است.
به گزارش ایرنا، وفیق السامرایی مینویسد: در ماه می ۱۹۸۶ (اردیبهشت ۱۳۶۵) با حمله نیروهای ایرانی به نیروهای ما در منطقه مهران، نبرد متوسطی روی دارد. ایرانیها به اهداف سادهای دست پیدا کردند ولی موجبات آزردگی ما را فراهم آوردند. زیرا این عملیات پس از گذشت مدت کوتاهی از نبردهای خونین سقوط فاو عملی شد.
سرهنگ ستاد رعد عبدعبون از ستاد اطلاعات سپاه دوم با من تماس گرفت و گفت یک سرباز جادوگر در اختیار دارد. من از او خواستم تا به اتفاق آن سرباز در قرارگاه اطلاعات در بغداد حضور به هم رسانند.
در موعد مقرر ابتدا با سرهنگ رعد ملاقات کردم که داستان بهتآوری برایم تعریف کرد. سپس آن جادوگر را احضار کردم تا آن چه دارد را در اختیار ما بگذارد. دو نفر از افسران اطلاعات نیز در این جلسه حضور داشتند.
سرباز جادوگر در این جلسه، سخنانی راجع به آن چه خارج از توان بشر است بر زبان جاری کرد. او گفت میتواند با بهکارگیری اجنه به جزئیات مسائل مطروحه در هر جلسه یا تصمیمات اتخاذ شده در هر اجلاس سری در کشورهای دیگر دست پیدا کند. ولی به علت عدم تسلط بر زبانهای دیگر، عین اسناد و نوشتارها را ارائه خواهد داد. همچنین گفت از قدرت شناخت پیشینهها و رمز و راز افراد بهرهمند است.
از او خواستم تا کار خود را با یکی از افسرانی که در جلسه بود شروع کند. اما آن افسر بهشدت دستپاچه شد و با التماس خواست مورد آزمایش قرار نگیرد. من از این شخص خواستم که کار خود را با شخص من آغاز کند.
او سخنانی راجع به مندرجات اوراق و همچنین ارقام و جزئیات کارتهای شناسایی شخصیام که در آن لحظه با خودم حمل میکردم و همچنین تاریخچه شخصیام بر زبان آورد. ولی حتی یک کلمه درست نگفت.
چند روزی از این ماجرا گذشت. یک روز منشی رئیسجمهور صدام، طی یک دستور فوری خواستار احضار سرباز جادوگر شد.
روز بعد ما او را به ریاستجمهوری فرستادیم. پس از گذشت هفت روز چنین تصور کردیم که آن سرباز بیچاره چهبسا به اتهام آشوب به قتل رسیده یا به دادگاه معرفی شده است. ولی ارزیابی ما اشتباه از آب درآمد و معلوم شد طی همین یک هفته او دو بار با صدام ملاقات داشته و طی این دیدارها مبلغی معادل پنج هزار دینار یعنی دوهزاری و پانصد دلار هدیه دریافت کرده است.
همچنین دستور داده شده است تا او به سرویس امنیتی ویژه منتقل شود تا همواره کنار صدام باشد. اما ما از جزئیات اموری که صدام از او پرسیده بود آگاه نشدیم.
حدود دوسال بعد این سرباز که خدمت سربازی را تمام کرده بود نزد من آمد و خواستار ملاقات با من شد تا احتمالاً دستاوردهای خود را به رخ من بکشد. او یک خودروی اختصاصی در اختیار داشت و از وضعیت مالی خوبی برخوردار شده بود. معلوم شد او در جریان دو دیدار اولش با صدام، به او گفته بود که سرانجام در این جنگ پیروز خواهد شد و نهتنها اروندرود را باز پس خواهد گرفت بلکه وارد اهواز و خرمشهر و آبادان میشود و این شهرها را به عراق ملحق خواهد کرد. حکومت ایران هم سرنگون گردیده و حکومت دیگری که خود گرفتار جنگها و آشوبهای داخلی است بر سرکار خواهد آمد. بهاینترتیب صدام قدرت برتر منطقه خواهد شد. سالی خواهد رسید که اکثر زنان عراقی اسم نوزادشان را صدام خواهند گذاشت.
وی افزود که در دیدار دیگری به صدام گفته است که او را خوابدیده که سوار اسب سفیدی است و شمشیری را در دست دارد که نور خیرهکنندهای از آن میتابد.
صدام بهخاطر این پیشبینی خودرویی را که وی در روز ملاقاتش با من به همراه آورده بود را به او بخشیده بود. این خودرو از نوع سوپر استیشن مدل ۱۹۸۵ بود.
بدیهی است این سرباز وارد جزئیات نشده بود و فقط چیزهایی را گفته بود که غرور صدام را برانگیزد. این سرباز عبدالستارجاسم البدرانی نام داشت و اهالی یکی از روستاهای موصل بود.
پس از پایان جنگ با ایران و در آغاز سال ۱۹۹۰ پسربچه ۱۲ساله ای را نزد صدام آوردند و گفتند او میتواند آینده را پیشبینی کند. این پسر فرزند یک خانواده فقیر از عشیره العبید است. در آن لحظه هیچ کسی نمیتوانست تصور کند که این پسربچه بیگناه، صدام را به اقدامی تشویق خواهد کرد که موجبات ویرانی عراق و دیگر کشورها را فراهم میکند. هیچکس نتوانست از آنچه این کودک به صدام گفت مطلع شود مگر شخصی که رابطه نزدیک و تنگاتنگی با خویشان این کودک داشت و توانست برخی از مسائلی که در جلسه مطرح شده بود را برای من نقل کند.
مدیران مدرسه ابتدایی که این کودک در آن درس میخواند با مشاهده توانمندیهای فوقالعاده او در محاسبات ریاضی، در سطح اعداد بزرگ و همچنین انجام عملیات ضرب و تقسیم در مدت زمانی بسیار کوتاه و با اعداد صدگان و ده هزارگان متعجب شدند.
در ماه آوریل ۱۹۹۰ صدام حداقل ماهی دو بار این کودک را نزد خود فرامیخواند و محافظان او کودک را میآوردند.
این کودک به صدام میگفت که از فاصلهای دور صدای نیرومندی را میشنود که به او میگوید: جنگ بزرگی در اطراف عراق روی خواهد داد که چهارگوشه زمین را به لرزه درخواهد آورد. تعداد زیادی افراد کشته خواهند شد. در جریان آن، نام صدام آنچنان بالا خواهد گرفت که در جهان طنینافکن میشود. رهبران کشورها در این جنگ فرار میکنند و عراق ثروتمندترین کشور جهان میشود. بهگونهای که زمینهای خشک به دشتهای سبز و کوهها به باغهایی برتر از باغهای بهشت تبدیل خواهد شد. کاخی برای صدام بنا خواهد شد که به مدت صدها سال، زیارتگاه جهانگردان خواهد بود. دانشگاهی بزرگ و ساعتی عظیم احداث میشود که موجودات زنده پیدا و ناپیدا در پیرامون، از آن حفاظت خواهند کرد.
وضعیت مالی خانواده این کودک از فقر و نداری تغییر کرد. یک خودروی مرسدسبنز آخرین سیستم نیز بهاتفاق دو نفر از عناصر امنیتی ویژه، یکی بهعنوان راننده و دیگری بهعنوان همراه، برای رفتوآمدهای این کودک اختصاص پیدا کرد.
منبع: وفیق السامرایی. ویرانی دروازه شرقی. مترجم: عدنان قارونی