رسول عودهزاده - روزنامه همشهری - مثل همه آدمهای بزرگ «عدنان غریفی» خیلی عادی و مردمی بود. خندههای از ته دل او فضای غریبگی را میشکند. دقیق، مرتب و اتوکشیده اما بسیار عاطفی برخورد میکند.
سالهاست که قصه به فارسی مینویسد و به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، روسی و عربی ترجمه میشوند. شعر به انگلیسی میسراید و مقاله به عربی و فرانسوی ترجمه میکند. پیشتر سرکی به روزنامهنگاری زده، دورهای در کار رادیو بوده و حالا که همچنان صدای اپرایی خود را حفظ کرده، میگوید یک کتابخوان حرفهای است و بیش از اینکه تعهد اجتماعی داشته باشد، تعهد هنری دارد.
عدنان غریفی یک نویسنده شهری تمامعیار است و داستان «چهار آپارتمان در تهرانپارس» یک اثر شهری فوقالعاده از او است: «من عاشق زندگی شهری و شهر هستم. کافه دوست دارم. سینما دوست دارم. درختهای شهری را بیشتر از درختهای روستایی دوست دارم. دوست دارم با محبوبم زیر درختهای شهری راه بروم، نه وسط درختهای ده.»
غریفی که با بزرگان ادبی ایران همچون ابراهیم گلستان، نسیم خاکسار و ناصر تقوایی همدوره است، در بسیاری از مسائل ادبی صاحبنظر است. از نظر عدنان، ما یک نقص تاریخی در همه زمینهها از دوران باستان تا امروز داریم و آن هم این است که ما محلی و بومیگرا و جمعگریز و جهانگریزیم و هنگام نوشتن چیزی به نام مسائل انسانی و مسائل مبتلابه بشری ذهن ما را جلب نمیکند.
برخی از منتقدان میگویند با توجه به بستر داستانهای عدنان - بستر عربی- کمرنگ شدن حضورش در عرصه داستاننویسی «مکتب خوزستان» بیشتر احساس میشود. اما برخی دیگر نظر متفاوتی دارند و میگویند محیط عربیای که عدنان در آن پرورش یافته بود، باعث شده او در داستانهایش از فضاهای نوی صحبت به میان آورد و نوآوریهای چند دهه غریفی اعتباری برای مکتب داستاننویسی جنوب شدهاند و این دوری از وطن است که منجر به کمتر چاپ شدن کارهایش شده است.
خودش اما درباره ریشههای این بستر میگوید: تمام کودکی من پر از عوالم عجیبی است که بیبی جانم از یک سو و پدرم از سوی دیگر تصویرگر آنها بودند. پدرم در داستانگوییهای طولانی زمستانیاش هر شب بخشی از آنها را برای ما تعریف میکرد و فضایل انسانی مردم ما را به نمایش میگذاشت. داستانهای پدرم داستانهای اساطیری عرب بود. حالا هم به برکت ارتباطات میتوانم سریالهای زیبایی را که اغلب فیلمسازان سوری درباره داستانهای اسطورهای میسازند، ببینم و کیف کنم.
میگوید: به نظر من، انسان زمانی میتواند به فرهنگ ملل دیگر احترام بگذارد که در وهله اول به فرهنگ ملی خودش احترام بگذارد. من یکپارچگی همه اقوام ایران را امری خجسته میدانم و همه آنها نزد من محترم و عزیزند. فارسها، ترکها، بلوچها و کردها همه خواهران و برادران ما هستند.
غریفی در سال 1323 در خرمشهر به دنیا آمد و بیش از 30 سال است که با خانوادهاش در هلند زندگی میکند. روزهای اخیر مصادف شده بود با هفتاد و سومین بهار زندگی این مرد خستگیناپذیر عرصه ادبیات.عدنان از سال ۱۹۸۳ که در هلند ساکن شد، تا به حال چند بار به اهواز و خرمشهر سفر کرده است.
او هنوز هم به دنبال انتشاراتیهای خوشچاپ در ایران است و هنوز هم اگر بشنود ناشری در کار ترجمه روایت از زبانهای دنیاست، ذوقزده میشود. او از مترجمان تازهکار میخواهد در ترجمه اصطلاحات خاص و نامها دقت بیشتری بکنند و از مطلعان حتما بپرسند.
آخرین سفر عدنان به خوزستان انگیزهای شد برای این گفتوگو.
آیا میشود گفت که خرمشهر در نظر شما همه جهان است؟
من این قدر خودخواه نیستم. نه، خرمشهر شهر کوچکی است که من با جزء به جزء آن رابطه عاطفی دارم، ولی من کل جهان را ندیدم که بتوانم این حرف را بزنم. مضاف بر این، حتی اگر دیده باشم، میتوانم به صراحت بگویم که اصلا اینطور نیست.
- ممکن است در نوشتهای مثل «پیرمرد و دریا» اثر ارنست همینگوی یک مکان بینام جهانی شود، یا مثل شهرهای دورافتادهای که در داستانهای مارکز، نویسنده کلمبیایی، مشهور شدند. آیا خرمشهر این قابلیت را نداشت تا شهری جهانی شود؟
اینطور که فکر میکنید نیست. فکر میکنم اینها معروفیت جهانی پیدا نمیکنند.
- شما چند سالتان بود که از خرمشهر به تهران رفتید؟
19 سالم بود. از آنجا هم رفتم هلند.
- با اینکه از آن موقع تاکنون برگشتی به خرمشهر در کار نبود، پس چرا همچنان از خرمشهر مینویسید؟
این سابقه و زندگی من در گذشته است. من خرمشهر بیشتر یادم است تا هلندی که الان در آن هستم.
- نویسندهای میگفت که آدم اهل همان جاهایی است که از آنجا گذر کرده است. شما چقدر اهل هلندید، چقدر اهل خرمشهر و چقدر اهل تهران؟
من در هلند هیچ کاری نمیکنم جز اینکه دراز میکشم و به خرمشهر فکر میکنم. من 60 درصد روزم هلندی است، 20 درصد تهرانی و 20 درصد خرمشهری. با این حال بیشتر ادبیاتم و بیشتر نوشتههایم متعلق به خرمشهر است.
- چرا فقط برای آن 20 درصد دلتان تنگ میشود؟
چون بقیه در اختیارم هستند، اما خرمشهر در اختیارم نیست. من در هلند زندگی میکنم، اما با آنها قاتی نشدم. من یک خرمشهری در هلند هستم. این حال مهاجران است که صددرصد ادغام نمیشوند.
- داستانهای شما معمولا جغرافیامحور و شهرمحور هستند. احساس میشود که شما از خرمشهر خیلی فاصله گرفتهاید. الان حتی آن درخشانی 30 سال قبل را ندارد. اگر الان درباره خرمشهر بنویسید، آیا شبیه داستان فانتزی «آلیس و سرزمین عجایب» نمیشود؟
من هنوز به خرمشهر فکر میکنم و مینویسم. من خرمشهری را مینویسم که توی آن زندگی کردهام. خرمشهر الان را نمیشناسم. همین چند وقت پیش سری به خرمشهر زدم. خیلی جاهای شهر را نمیشناختم.
- شما در پاسخ به خبرنگاری درباره تاثیر مهاجرت روی آثارتان گفته بودید مهاجرت معنی ندارد، بلکه من توی ذهن خودم زندگی میکنم. ذهن من همان کشور من است. آیا هلند ذهن شماست یا آن واقعیت جغرافیایی که در آن زندگی میکنید؟
والا هردو. من هلند را به خاطر مردم نجیبش و وسعت فرهنگی آنها بینهایت دوست دارم.
- آیا نویسندگان خوزستانی مهاجر سبک خاصی در نوشتن دارند؟
به نظر من مهاجرت تاثیر جدی روی نوشته نمیگذارد.
- در نقد آثار شما گفته میشود که شما دچار خاطرهنگاری و نوستالژی عمیق شدهاید. به نظر شما عدنان غریفی در دهه 40 و 50 به سر میبرد؟
نمیدانم. احساس میکنم نقد نامربوطی است.
- آیا شما سعی در نوشتن همه دیدهها و خاطرات خود دارید؟
نه، چنین کاری نکردم. منتها این یادآوری خوبی است که خاطراتم را بنویسم. برای اینکه خاطرات خیلی خلاقی دارم. خیلی زیاد، وسیع. زیرا من از نوجوانی شروع به نوشتن کردم، از 16 سالگی. در نتیجه دارای خاطرات زیاد و ارتباطات گستردهای هستم. اما مقداری در این زمینه تنبل هستم، در حالی که هر نویسندهای باید این کار را انجام دهد، چون نویسنده نمیتواند همه چیز را در شعر و قصه جا بدهد.
صدای «فاخته» دیگر درنمیآید. دلیلش چیست؟
بله، چون پول ندارم این نشریه را دربیاورم. فقط 9 شماره از آن را چاپ کردم. به اعتراف دوستان هلندیام که ادبیات فارسی را دنبال میکنند، از متون آن نشریه حیرتزده میشدند، اما ایرانیها آنجا نمیخوانند.
مخاطبان شما چه کسانی هستند؟
در اصل ایرانیها.
در شرح زندگینامهتان نوشتهاید که مادرتان «مُلایه» و عمویتان مجتهد بود، اما در همان فضای سنتی خرمشهر دوست داشتید اپرا بخوانید. هنوز هم دوست دارید؟
من اصلا امتحان اپرا دادم و قبول هم شدم، اما الان سنم رفته بالا. من عاشق اپرا هستم، چون هنر والایی است. چطور ممکن است که آدم به آن علاقهمند نشود؟ من از همان قدیم ارتباط تنگاتنگی با موسیقی کلاسیک اروپا داشتم. علت آن علاقه به اپراست. البته عمویم به زندگیام جهت داد.
شنیدم که شما ادبیات ایرانی زیاد نمیخوانید. آیا شعر و داستان امروزی را در خوزستان را دنبال میکنید؟
خیلی نه. برای اینکه اولا به آن دسترسی ندارم و ثانیا ادبیات ایرانی فعلی چیزی در چنته ندارد. ممکن است برخی از این حرفم ناراحت بشوند، اما این واقعیت است. ادبیات ایران فعلا فقیر است.
گفته بودید همهچیز در ایران آماتور است؛ از بازار کتاب تا خواننده کتاب. خب شما دارید به زبان فارسی مینویسید. برای همین آماتورها. مبتلا به آماتوریسم نمیشوید؟
نه. برای چه؟ من کارم را همیشه انجام میدهم. البته من فقط به فارسی نمینویسم. در نشریات هلندی به انگلیسی هم چاپ میکنم.
فرق خواننده ایرانی با خواننده اروپایی چیست؟
اصلا فرقی ندارند، چون ربطی به همدیگر ندارند.
در نوشتههایتان روی انسانی بودن شعر و داستان تأکید دارید. شما چگونه توانستهاید آن مفاهیم بومی و سنتی را در قالب زبان جهانی عرضه کنید؟
خیلی ممنون. برای اینکه اینها قابل تبدیلند. من تأکید روی خود نوشته در سطح جهانیاش دارم، اما بومی اندیشیدن متناقض با جهانی اندیشیدن نیست.
یکی از نمادهایی که در داستانهای شما مثل «جاده» و «قبرستان» بهوفور دیده میشود نخل است. چرا نخل تا این اندازه برای شما مهم است؟
من با نخل بزرگ شدهام. به همین جهت دربارهاش مینویسم. من نخل را خیلی دوست دارم. خیلی بابرکت است این درخت. همیشه هم با آن مشغولم.
سرودن شعر را به مثابه «جان کندن» توصیف کردهاید و الهام را مخصوص شاعران مبتدی دانستهاید. علت چیست؟
کاملا درست است. شعر یک کار همیشگی و سخت است. سخت است یک شعر زیبا نوشته شود. دشواری قصه هم کمتر از شعر نیست. مخصوصا اگر بخواهی کار تمیز ارائه بدهی، باید کلی کار کنی. 30 سال پیش وقتی میخواستم قصه کوتاه بنویسم، 20 تا 25 روز رویش کار میکردم.
ترجمه دایرةالمعارف ادبیات عرب به کجا رسید؟
ای بابا! 5 جلد است پسر خوب! واقعا نمیرسم همهاش را ترجمه کنم. فقط یک جلد آن را ترجمه کردهام. امیدوارم دوباره روی آن کار کنم. ناشرش هم به من غر میزند.
گفته میشود که شما به علت بیماری و به دستور پزشک از نوشتن فاصله گرفتهاید. کار تازهتان چیست؟
من هرگز از نوشتن فاصله نمیگیرم. مرتب مینویسم. الان هم مشغول نوشتن یک رمان طنز هستم که 300 صفحهاش را تمام کردهام.
چه اثری آماده چاپ دارید؟
یک مجموعه شعر سه جلدی و یک داستان بلند.
آخرین کتابی که خواندهاید چه بود؟
یک کتاب هلندی به نام «زندگی روشنفکران هلندی» است که هنوز تمامش نکردهام. ممکن است آن را به فارسی ترجمه کنم.
از ادبیات عرب چه میخوانید؟
همهچیز. البته من عاشق و دیوانه نوشتههای «آدونیس» شاعر سوری بهویژه شعرهایش هستم. او نابغه و شاهکار است. «مظفر النواب» شاعر عراقی، هم دوست و همفکر من است.
آخرین قطعه موسیقیای که گوش دادهاید چه بود؟
من هر روز موسیقی گوش میدهم. بیشتر موسیقی کلاسیک جهانی گوش میدهم.
برای شروع نوشتن چه کاری باید کرد؟
خواندن. شما باید مرتب بخوانید و دیر دست به قلم ببرید. خواندن اصل قضیه است.
* این مصاحبه در ویژه نامه استانی خوزستان روزنامه همشهری در 4 شهریور 1396 منتشر شد.