۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۰۳:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۶۲۵۹۵
تعداد نظرات: ۳۴ نظر
تاریخ انتشار: ۱۳:۲۳ - ۲۷-۰۷-۱۴۰۱
کد ۸۶۲۵۹۵
انتشار: ۱۳:۲۳ - ۲۷-۰۷-۱۴۰۱
یک چهره - یک روایت

مرتضی کیوان؛ سالِ بد، سالِ باد، سالِ اشک، سالِ شک

مرتضی کیوان؛ سالِ بد، سالِ باد، سالِ اشک، سالِ شک
شصت و هشتمین سال‌‌روز اعدام مرتضی کیوان با سال‌های قبل یک تفاوت بارز دارد؛ این که امسال امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) که هرگز یاد او را به باد فراموشی نسپرد هم چشم از جهان بسته و رفته است...

   عصر ایران؛ مهرداد خدیر- هر چند 27 مهر هر سال یادآور اعدام و فقدان مرتضی کیوان است که تا دهه‌ها بعد نام او در آثار بزرگان ادبیات ایران پژواک داشته و دارد اما امسال و در 1401 خورشیدی با سال‌های قبل یک تفاوت بارز دارد و آن هم این که حالا هوشنگ ابتهاج (سایه) که 68 سال پس از او زیست و هرگز یاد او را به باد فراموشی نسپرد نیز در نیمۀ تابستان امسال از جهان رخت بربست و رفت تا به جز بانو پوری سلطانی مادر کتاب‌داری نوین ایران که همواره با خاطرۀ او می‌زیست و پس از احمد شاملو و نجف دریابندری که از کیوان بسیار یاد می‌کردند سایه هم رفته باشد.  


   درست است که هم شاملو و هم سایه برای او شعر گفته‌اند اما توصیف دریابندری از او تصویر کاملی از کیوان به دست می‌دهد:  

   «ظاهرش عادی بود. قدش از متوسط، اندکی کوتاه‌تر بود. با قدم‌های تند راه می‌رفت. موی خرمایی موج‌داری داشت که به دقت به عقب شانه می‌کرد. عکس‌های قدیمش نشان می‌دهد که قبلا فرقش را از وسط باز می‌کرده و به مویش روغن می‌زده. این هم مثل کراوات رنگی از آن چیزهایی بود که بعداً کنار گذاشته بود.

 
     چشم و ابروی گیرایی داشت. پشت چشمش ورم‌دار و ابرویش کمانی و کشیده بود؛ کامل‌ترین ابرویی که من دیده بودم. همیشه فکر می‌کردم اگر دختر بود لازم نبود حتی یک مو از زیرابرویش بردارد. بینی‌اش کشیده ولی کوفته بود. پشت لب بلندی داشت که به سبیل باریکی آراسته بود. دو تا دندان جلوش کمی روی هم سوار شده بود و شاید به همین علت، حرف سین را کمی بچه‌گانه تلفظ می‌کرد. آدم، خیلی زود با قیافه‌اش، اُخت می‌شد و او هم خیلی زود، سر شوخی را باز می‌کرد.


   همیشه یک قلم خودنویس خوب با جوهر سبز و مقداری یادداشت توی جیب بغلش داشت. این یادداشت‌ها را از لای کتاب‌ها و مجله‌ها و حتی روزنامه ها برمی‌داشت. از هر نکتۀ عجیب یا مضحکی که به چشمش می‌خورد.

مرتضی کیوان؛ سالِ بد، سالِ باد، سالِ اشک، سالِ شک
 
   ما معمولا همدیگر را توی کافه‌ها می‌دیدیم و همین که می‌نشست یادداشت‌هایش را درمی‌آورد و روی میز می‌ریخت. اسم این یادداشت‌ها "گنجشک‌های کیوانیه" بود و همۀ ما برای دیدن آخرین گنجشک‌ها بی‌تاب بودیم. بعضی از این گنجشک‌ها را عینا از توی مجله‌ها می‌برید و لای کتابچۀ بغلی‌اش می‌گذاشت و مطالب روزنامه ها را هم بعد از چاپ ویرایش می‌کرد.

   او در واقع اولین ویراستار ایران بود... بعد از کودتای 28 مرداد من و دوستانم دستگیر شدیم و ما را برای محاکمۀ مجدد از آبادان به لشگر دو زرهی تهران آوردند و همه به حبس‌های سنگین محکوم شده بودیم. 6 نفر دریک سلول افتادیم و شروع کردیم به وارسی دیوار سلول. یک خط آشنا را شناختم: مرتضی کیوان 7/26/ 1333 واین که می‌گویم مربوط به پاییز 1334 است یعنی درست یک سال بعد از اعدام مرتضی. چون او را سحرگاه 27 مهر 1333 در همان لشگر زرهی اعدام کردند. همان خط روی دیوار را روی دیوارۀ یک لیوان لعابی دسته دار نخودی رنگ با مداد کپی هم دیدم که نوشته بود:

  درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست
  رازدار خلق اگر باشی همیشه زنده‌ای». 

   اینها را نجف دریابندری در گفت‌و‌گو با ناصر حریری در کتاب «یک گفت‌و‌گو» - نشر کارنامه- دربارۀ مرتضی کیوان گفته و در گفت و گو با مجلۀ نگاه هفته هم به آن ارجاع داده است. هم او که با شعری از احمد شاملو جاودانه شد:

  نه به خاطر سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند
  نه به خاطر شاه‌راه‌های دوردست
  به خاطر ناودان، هنگامی که می‌بارد
  به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
  به خاطر جارِ بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام
 
  به خاطر تو
  به خاطر هر چيز کوچک و هر چيز پاک به خاک افتادند
  به ياد آر!
  عموهايت را می‌گويم،
  از مرتضی سخن می‌گويم ... 

   با این که نظامی نبود چون به چند افسر فراری ارتش پناه داده بود او نیز همراه آن افسران، محاکمه و به اعدام محکوم و صبح 27 مهر 1333 تیرباران شد.

   درست است که سابقۀ همکاری با حزب توده را داشت اما توده‌ای (به مفهومی که دیگران بودند) نبود و بیشتر روزنامه‌نگار بود. این ادعا هم با مجلات غیر حزبی که با آنها همکاری داشت روشن می‌شود و هم از همکاری با دولت ملی دکتر مصدق.

   به خاطرات دریابندری و شعر شاملو اشاره شد. اما تأثیر مرتضی کیوان تنها بر این دو نبود. او که به لحاظ سن وسال چند سالی از دوستان خود بزرگ‌تر بود چنان تأثیری بر چهره‌های شاخص آن روزگار گذاشت که هر یک در سوگ او نوشتند و سرودند: از سیاوش کسرایی و هوشنگ ابتهاج تا مصطفی فرزانه و خود نیما البته.

   مرتضی کیوان، بیش از آن که سیاسی و حزبی باشد ادبی و فرهنگی بود و اگرچه در رسانه‌های رسمی حتی بعد انقلاب از او یاد نشد اما شعر شاملو و همسر وفاداری که تمام عمر خود را وقف کتاب‌داری کرد و به "مادر کتاب‌داری ایران" شهرت یافت نام مرتضی کیوان را زنده نگاه داشتند.

ازدواج پوران‌دخت سلطانی با مرتضی کیوان

مرتضی کیوان؛ سالِ بد، سالِ باد، سالِ اشک، سالِ شک


   پوران‌دخت سلطانی و او درست 4 ماه قبل از اعدام کیوان در ۲۷ خرداد ۱۳۳۳ ازدواج می‌کنند و «سالِ بد، سالِ باد، سالِ اشک، سالِ شک... سالِ پَست، سالِ درد، سالِ عزا، سالِ اشکِ پوری، سالِ مرگ مرتضی» روایت همین رنج است. چرا که پوری هم خود به زندان می‌افتد اما پس از مرگ مرتضی آزاد می‌شود. عروس جوان اما به سرعت درهم شکسته و خسته و به بیماری سل مبتلا شده بود و با لباس عزا برای درمان به انگلستان می‌رود. در لندن درمان می‌شود اما مرتضایی نبود که بازگردد. می‌ماند و در کمبریج در رشته ادبیات انگلیسی درس می‌خواند و پس از 8 سال زندگی در اروپا به ایران بازمی‌گردد.

   هنوز بیش از آن که پوری سلطانی باشد همسر مرتضی کیوان اعدامی بود و او می خواست خودش باشد با نیروی عشق و یاد مرتضی. پس چنین کرد و چون مجال تدریس نداشت در کتابخانه‌ بانک مرکزی به کار کتاب‌داری می‌پردازد و در ضمن کار، کتاب «هنر عشق‌ورزیدن»  نوشتۀ اریک فروم را ترجمه کرد که با استقبالی بی‌مانند روبرو شد و نام آن را دست کم چند نسل شنیده‌اند و کثیری خوانده‌اند.  

 پوران‌دخت سلطانی همسر مرتضی کیوان و مادر کتاب‌داری نوین ایران

مرتضی کیوان؛ سالِ بد، سالِ باد، سالِ اشک، سالِ شک


  پوری خانم چنان شیفته کتاب‌داری می‌شود که در این زمینه هم دوباره  به تحصیل می‌پردازد و  تا پایان عمر زندگی خود را وقف کتاب و کتابخانه و کتاب‌داری می‌کند تا جایی که لقب مادر کتاب‌داری نوین ایران می‌گیرد در حالی که از نام و یاد مرتضی کیوان لحظه‌ای غافل نبود.

   جالب است بدانیم نام مرتضی کیوان درست دو ماه بعد از پیروزی انقلاب و در 22 فروردین 1358 هم تازه شد. روزی که 11 نفر از سران رژیم پهلوی اعدام شدند. یکی از آنان سرتیپ مجیدی رییس دادگاه بدوی افسران حزب توده بود که البته بیشتر به خاطر حکم اعدام رهبران فداییان اسلام محکوم شد نه دادگاه بدوی افسران.

    حکم مرتضی کیوان البته در پی تشکیل دادگاه تجدید‌نظر سران سازمان نظامی حزب توده به ریاست سرلشگر منصور مزین و دادستانی سرتیپ امیرحسین آزموده اجرا شد همراه با ۱۰ نظامی و نام ها از یان قرار اعلام شد:

  سرهنگ محمدعلی مبشری، سرهنگ عزت‌الله سیامک، سرگرد هوشنگ وزیریان، ستوان‌یکم عباس افراخته،سروان نورالله شفا، حسین سبزواری، سرهنگ نعمت‌الله عزیزی نمینی، سرگرد نصرالله عطارد، سروان نظام‌الدین مدنی، ستوان‌یکم اسلامی، سروان واعظ قائمی و مهندس مرتضی کیوان.

   نکتۀ قابل تأمل این که در گزارش این محاکمه و ویدیویی که موجود است نیز بر غیر‌نظامی بودن «مهندس مرتضی کیوان» تأکید می‌شود اگرچه بعدتر گفته شد او در آن زمان در حال گذراندن خدمت سربازی بوده حال آن‌که متولد 1300 بود و هنگام محاکمه 33 سال داشته است.

    اگرچه دو تن از اعضای این گروه که به خاطر سرهنگ سیامک به گروه سیامک نیز شهرت یافته بود بهانۀ سرودن ترانۀ عاشقانۀ «مرا ببوس» هم شدند اما حضور مرتضی کیوان به جمع آنان وجه شاعرانه‌ای داد و انتساب به حزب توده آنان را نزد مردم منفور نساخت. چرا که در آن زمان چهره‌های شاخص ادبی با این حزب مراوده داشتند اگرچه غالب آنان بعدتر راه خود را جدا کردند و هر چند بعدتر اصطلاح «توده نفتی» رایج شد و توده‌ای بودن و مصدقی بودن قابل جمع به نظر نمی‌رسید اما مرتضی کیوان هم دوست‌دار مصدق بود. کما این که مهدی اخوان ثالث نیز که بعد 28 مرداد، به اتهام همکاری با حزب توده بازداشت شده بود در همان زندان شعری در وصف مصدق سرود و خود بعدها گفت:


   «این شعر [تسلا و سلام] را برای زنده‌یاد دکتر مصدّق گفته‌ام . در آن وقت‌ها ـ در سال ۳۵ ـ نمی‌شد اسم مصدّق را ببری؛ این بود که بالای شعر نوشتم: برای پیرمحمّدِ احمدآبادی.


   من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند.


  وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری می‌بردند، او [دکتر مصدّق] را می‌دیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانه‌ای به تنهایی راه می‌رفت و قدم می‌زد؛ مثل شیری درون قفس. بعدها این شعر را برایش گفتم:


  دیدی دلا که یار نیامد؟
  گرد آمد و سوار نیامد
   بگداخت شمع و سوخت سراپای
   و آن صبح زرنگار نیامد..


   جا دارد به شبی که بخارا به همت  علی دهباشی در حیات خانم سلطانی برگزار کرد اشاره و از حُسن‌سلیقه شورای قبلی شهر تهران در نام‌گذاری برخی خیابان‌های تهران  ولو فرعی به نام بزرگان فرهنگ و ادبیات هم یاد شود چون اکنون خیابان مجاور کتابخانه ملی ایران در خیابان میرداماد که به بزرگراه حقانی (جهان کودک) راه دارد به نام «پوری سلطانی» است و مناسبت آن هم روشن است که نقش اوست در پایه گذاری کتاب‌داری نوین در ایران هر چند هر که را که با مرتضی کیوان آشنا باشد به یاد او هم می‌اندازد و دست‌کم هر بار که از آن عبور می‌کنم صدای پر طنین بامداد شاعر انگار در خودرو می‌پیچد: از مرتضی سخن می‌گویم...

ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۳۴
در انتظار بررسی: ۹
غیر قابل انتشار: ۲
محمد
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۴۷ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
13
6
از هر دری، سخنی!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۴۷ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
1
32
چرا انسانهای صادق زود میمیرند وبه چهل سالگی نمیرسند
پاسخ ها
ناشناس
| Germany |
۱۵:۱۶ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
بسیاری البته به مرگ طبیعی نمی میرند!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۵۴ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
0
30
کاش،شعر سایه در مورد محل دفن مرتضی که پارک شده رو مینوشتید
همایون
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۵۹ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
0
22
زنده باد!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۰۳ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
0
33
چه زیبا حکایتی بود. ممنون
ناشناس
Netherlands
۱۴:۰۵ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
6
4
دونکته:1-اریش فروم درست است نه اریک فروم2- 9 سال قبل از اعدام به عضویت حزب توده درآمده بودوعضورسمی حزب بود
پاسخ ها
ناشناس
| Germany |
۱۵:۱۵ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
لایپزیش درسته یا لایپزیک؟
هر دو! فقط کافیه کمی آلمانی بدانید.
در ضمن، توده ای بودن یا نبودن، جرم کشتار ناجوانمردانه و ناعادلانه جوانان وطن دوست، پاک، خوش فکر و آزادیخواه را کم می کند؟
ناشناس
| Lithuania |
۱۶:۵۴ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
اریش درسته آقای آلمانی دان!
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۰:۰۸ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۸
بخوانید لایپزشیک هردو راضی میشین
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۰۷ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
56
6
همان بهتر که شر این چپول های متوهم از سر ملت کنده شد
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۳۰ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
الان چیزی درست شده؟!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۱۲ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
2
39
چه متنی هم سیاسی هم ادبی هم تاریخی. تیتر هم عالی. مرسی آقای خدیر خیلی
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۲۰ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۸
بسیار عالی فقط با این توضیح که ترانه مرا ببوس گلنراقی ربطی به سرهنگ سیامک ندارد این موضوع را هم مرحوم گلنراقی وهم آهنگساز این ترانه صریحا تکذیب کردند .فقط توده ایهاشهرت این اهنگ زیبارا مصادره کردند
ناشناس
Romania
۱۴:۲۷ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
0
16
کاش «کیوان» به مدار دگری می‌چرخید-کاش در چرخه‌ی ما، غمزه و غماز نبود!
محمد
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۲۸ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
1
15
مرسی
عالی بود
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۳۴ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
27
2
فکر می کردم متنی کثیف تر و ناجوانمردانه تر از «پیرمرد چشم ما بود» نخواهم خواند؛ اما ظاهراً قلم به دستان فعلی روی ناجوانمردانی مثل آل احمد را سفید کرده اند.
پاسخ ها
محمد
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۹:۱۸ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
کلا آل احمد، زشت و توهین‌آمیز می‌نوشت ولی «پیرمرد چشم ما بود» در ستایش نیماست. کجای آن متن کثیف است؟
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۵۶ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
1
16
عالی بود. از این جور نوشته ها بیشتر کار کنید
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۵۷ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
4
28
آه از مصدق ،
کاش هم دوران او بودم و فدایی اش می شدم.
هرچه می گذرد بزرگی مصدق بیشتر نمایان می شود، کسی به حقانیت مصدق تاکنون نیامده است و ای کاش که مردم از مسیر مصدق منحرف نمی شدند.
ناشناس
Germany
۱۵:۱۷ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
0
19
سپاس که یادش را در این روز زنده کردید.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۳۰ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
0
14
مطلب بسیار کامل و درستی بود ممنون
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۳۷ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
1
21
جناب خدیر من اکثرا با خواندن نوشته های شما حس خوب گرفتم و از این بابت واقعا ممنونم ، سبک نگارش شما و ارجاعات بسیار جذاب و دلنشین هستند ، واقعا متاسفم که امثال شما جایی در رسانه رسمی ندارید تا با این نوع نگاه و البته تخصصی که دارید کمک به تلطیف فضای خشن جامعه بکنید واقعا یه نوشته چند خطی این شکلی از صدتا برنامه آبدوغ خیاری و رانتی تلویزیون و... موثرتره
در پناه خدا محفوظ باشید
پاسخ ها
ناشناس
| Lithuania |
۱۶:۵۶ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
منم اگر به منابع اصلی وقدیمی دسترسی آزادداشتم به همین خوبی یا چه بسا بهتر مطلب ومقاله می نوشتم.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۳۸ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
1
10
زنده باد.
در طلیعه این روزها و شب ها، هر متن در گشایش راه آزادی و در صحت گذاشتن بر شرافت زندگی و اندیشه متفکران معاصر حذف شده از سوی گفتمان مسلط این چهار دهه ستودنی، امیدبخش و شعف آفرین است و آزادی خواهان را به صدا و همفکری و یاری هم امیدوارتر می کند دقیقن خلاف میل و منفعت جریان رسانه ای نابالغ و نافهم مثلن رسمی این چند دهه.
بیش باد و بیش باد.
پاینده باشید و بیشتر چنین باشید.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۰:۱۹ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۸
نه به اون همه عربیاتی که به کار بردی و نه به دقیقن و مثلن نوشتنت،...
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۲:۳۸ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۸
...حالا در زمان حال یه مشت آبله بازم میخوان برگردن به دوره بدبختی و خفقان و اعدام .....خدایا خودت به این ملت در حسرت گذشته یه کم عقل و دانای بده ....امین
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۱:۳۳ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
2
11
زنده باشی خدیر عزیز و درود بی پایان بر شما که یاد دو عزیز راه آزادی و وطن پرستی را بزرگ داشتی ....هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق!
صادق
Iran (Islamic Republic of)
۲۱:۳۵ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
2
8
نوشته اتان مثل نسیمی خنک در گرما روحم را نوازش داد مخصوصا که یادی از خانم سلطانی نمودید . عالی بود
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۲۸ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۸
ا ینکه این خانم با ان سوابق منفی که از نظررژیم قبل داشته (همسر توده ای اعدامی) هم ممنوع والخروج نبوده وهم بعداز تحصیل در کتابخانه بانک مرکزی استخدام شده هم قابل تامل است.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۰:۱۳ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۸
1
0
البته در اینکه رژیم پهلوی مخالف کش بیرحمی بود شکی نیست، در عین حال هم طرفدار حزب توده بودن و هم زنده باد مصدق گفتن آدم را به یاد جمله پر معنی سید سنی و شازده مشروطه می اندازه.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۰:۲۹ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۸
6
3
..... ابتهاج، کسرایی، نیما، سایه، شاملو و این بنده خدا، كه آن عکس معروف را باهم دارن، همگی توده ای بودند با ماله کشی حضرتعالی هم مبری نمی شوند.
سلیمی
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۲۹ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۸
1
1
جناب خدیر، نوشته زیبایی بود، بسیا. زیبا.
علی (طرفدار حرفه ای موسیقی)
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۴۰ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۸
3
0
درود.البته ترانه مرا ببوس هیچ ربطی به اون سرهنگ نداره.موسیقی متن یک فیلم قدیمیه.که توده ای ها ربطش دادن به اون اعدام ها.مصاحبه های دست اندرکاران اثر موجوده