اولین بار که پرویز پورحسینی و دیگر بازیگران نمایشنامه «جان نثار» را خواندند، با خودشان فکر کردند آخر این چه جور نمایش کمدی است که اصلا هم بامزه نیست!؟
پرویز پورحسینی هنرمندی نوجو بود، هرگز به کار کردن با یک کارگردان راضی نمیشد. میخواست گونههای مختلف هنر را با افراد متفاوت تجربه کند. اما اغلب در نمایشنامههای خارجی بازی کرده بود، نمایشنامههایی به کارگردانی حمید سمندریان، آربی اوانسیان، رکنالدین خسروی و البته پیتر بروک، کارگردان شناخته شده جهان و دیگران. بنابراین وقتی بیژن مفید به او پیشنهاد کرد در نمایش «جان نثار» او بازی کند، پورحسینی، فرصت را برای کسب تجربهای نوین مغتنم شمرد.
او البته با آن شخصیت درونگرایش تا به آن روز نمایش کمدی بازی نکرده بود. با همه اینها مفید را نویسندهای مستعد میدانست و این چنین بود که بیژن مفید بازی در نقش سلطان را به او سپرد.
به گزارش ایسنا، ۲ سال پیش در چنین روزهایی جامعه هنری و هنردوست کشورمان در سوگ پرویز پورحسینی بودند، یکی از بیشمار قربانیان کرونا که با وجود همه مراقبتها و ملاحظهها، این عفریت منحوس، او را از ما گرفت و راهی جهانی دیگر کرد.
با فاصلهای چند روزه از سالروز درگذشت این هنرمند که هفتم آذر سال ۹۹ از میان ما رفت، یکی از خاطرههای شیرین او را روایت میکنیم تا در این روزگار، یاد هنرمندی که دوستش میداشتیم، خاطرمان را روشن کند.
آنچه در ادامه میآید، بازخوانی بخشی از خاطرات پورحسینی در کتاب گفتگوی او با منصور خلج است که در مجموعه ماندگاران صحنه از سوی انتشارات نمایش اداره کل هنرهای نمایشی به چاپ رسیده است.
لازم به یادآوری است که بیژن مفید هم دهه ۵۰ در کارگاه نمایش فعالیت داشت. او نمایشنامههای ایرانی مینوشت و اجراهای موفقی از آثارش روی صحنه برده بود. «جان نثار» یک روحوضی مدرن بود و پورحسینی درباره اجرای این نمایش چنین گفته است:
«وقتی این متن را میخوانید، به نظر میآید اصلا چیزی ندارد و درواقع به عنوان یک روحوضی اصلا خندهدار نیست ولی کاری که بیژن مفید با این متن انجام داد، خاص بود.
آن زمان ما برای اجرا در کارگاه نمایش بازبین نداشتیم. برای اینکه اساسا سانسور نداشتیم معمولا خود کارگردانها مثل اسماعیل خلج، ایرج انور بیژن صفاری و عباس نعلبندیان به عنوان سرپرست کارگاه میآمدند و پیِسهایی را که برای اجرا آماده بودند، میدیدند و نظر میدادند ولی نظرشان قطعی نبود. البته توجه داشته باشید ما هنوز برای اجرایمان لباس و صحنه نداشتیم. اگر کار را دیده باشید لباسها طراحی خیلی جالبی داشت. ما فقط خود نمایش را برای اجرا آماده کرده بودیم و وقتی اینها نمایش را دیدند، اصلا نخندیدند و در آخر هم سر خود را پایین انداختند و گفتند: «بهتر است این نمایش را اجرا نکنید چون آبرویتان میرود.» ما هم نگاهی به بیژن انداختیم و منتظر بودیم ببینیم چه میگوید. در دل میگفتیم ما این پیِس را تمرین کردهایم و حالا باید چه کار کنیم. ما هم مانند آنان فکر میکردیم که چه چیز این متن خندهدار است.»
ولی بیژن مفید میدانست چه میخواهد. بنابراین از پای ننشست و خطاب به اعضای کارگاه گفت: «مگر شما نگفتید کارهایی را انجام میدهید که دیگران نمیکنند؟ من از شما میخواهم اجازه بدهید این پیِس دو اجرا در حضور تماشاگران داشته باشد. به هر حال نمایش روحوضی بدون تماشاگر معنی ندارد.»
به گفته پورحسینی، بیژن با تاکید بر اینکه هنوز این نمایش لباس و صحنه ندارد، از آنان خواست اجازه دهند این نمایش دو شب در حضور تماشاگر اجرا شود. البته با لباس و وسایل صحنه.
پورحسینی در ادامه بازگویی خاطرات خود درباره اجرای این نمایش چنین گفته است: «این نمایش بر اساس قصههای عامیانه شکل گرفته بود و طرحی از نمایشهای روحوضی را پیش چشم تماشاگر میآورد. داستان از روز محاکمه جوانکی دهاتی آغاز میشد که نقش او را رضا رویگری بازی میکرد. این جوان داروغه را مثل توپ به زمین زده بود و علت این کار بیادبی داروغه بود. با ورود سلطان و وزیر محاکمه شروع میشد و به شیوه مرسوم به جای دهاتی که حالا «جان نثار» نام گرفته بود، سر وزیر را میبریدند و آن را در یک سینی به حضور سلطان میآوردند. سر همچنان حرف میزد و با سینی حرکت میکرد و بازی ادامه مییافت.»
پورحسینی در این نمایش نقش سلطان را بازی کرده بود و به گفته خودش، ضرب هم میزد: «یادش بخیر. بیژن مفید از اول به ما گفت که بازیگر باید خواندن و موسیقی را یاد بگیرد. به همین خاطر اینها را با ما تمرین میکرد.»
اما بالاخره حدس کدام یک درست از آب درآمد عقیده بیژن مفید یا اعضای کارگاه؟
پورحسینی در پاسخ به این پرسش گفته است: «باورتان نمیشود. شب اول که این پیِس روی سن رفت، با سیل خنده تماشگران رو به رو شدیم. ماجرا به جایی رسده بود که خود ما هم از خنده آنها میخندیدیم. من تا آن زمان کمدی بازی نکرده بودم. شاید به همین خاطر بود که از خنده تماشاگران میخندیدم. البته نمیدانستم تماشاگران به چه چیزی میخندیدند ولی شاید به آن هیبت و لباس و شکمی که داشتم و آن لپهایی که قرمز کرده بودیم. صدایی هم که بیژن برای من انتخاب کرده بود، گفتار من را خاص کرده بود. من در آن نمایش با صدایی از ته گلو حرف میزدم.»
به گفته او، محمد باقر غفاری نقش وزیر را بازی میکرد و روی کوتورموس حرکت میکرد تا از بالا به پورحسینی نگاه کند. رضا ژیان در نقش فراشی باشی بازی میکرد. رضا رویگری هم نقش «جان نثار» را داشت. صدرالدین زاهد هم بود.
«بالاخره ما بعد از آنتراکت توانستیم خودمان را کنترل کنیم و نمایش را ادامه بدهیم. در آنتراکت بیژن به ما گفت خوب کردید که خندیدید چون اگر خنده خود را مخفی میکردید، تماشاگر عصبانی میشد. درواقع بیژن معتقد بود تماشاگر دوست دارد بازیگر با او صادق باشد و خودش را مخفی نکند. حتی اگر اشتباه هم کرد، بپذیرد.»
به هرحال این نمایش با همه تردیدهایی که درباره اجرای آن وجود داشت، روی صحنه رفت و آن گونه که پورحسینی گفته است، کارگاه نمایش برای این اجرا خیلی شلوغ میشد.