کوین بلنکنشیپ
ترجمۀ: محمد باسط
«هیچ جنبندهاى در روى زمین نیست و هیچ پرندهاى با بالهاى خود در هوا نمىپرد مگر آنکه چون شما امتهایى هستند».(1) این کلام قرآن در سورۀ انعام است، یکی از نمونههای متعددی که خداوند جاندارانِ غیرانسان را میستاید و حتی به آنها تشخّص میبخشد. جانوران نه پاکتر و ارزشمندتر از انسانها هستند، و نه کمارزشتر. به همین دلیل است که ساره طلیلی، پژوهشگر اسلام و محیط زیست، میگوید قرآن خدامحور است، نه انسانمحور؛ خدا را در مرکز هستی قرار میدهد، نه انسان را، چون، همانطور که طلیلی در کتاب حیوانات در قرآن (2) مینویسد، «هر موجودی که خداوند را اطاعت و عبادت کند رضایت او را کسب میکند و در حیات اخروی پاداش میگیرد».
این یکی از اولین متون اسلامی دربارۀ حیوانات است، اما بههیچوجه تنها نمونۀ آن نیست. در شعر پیش از اسلام، مهاجمان صحرا سریع همچون گرگ توصیف میشوند، یا شترانِ آراسته لطافتِ معشوق را تحتالشعاع قرار میدهند (زبانشناس قرنهجدهمی، سِر ویلیام جونز، میگوید «با خودتان میگویید بهجای اینکه اینقدر از شترش بگوید، ای کاش از معشوقهاش بیشتر میگفت»)!
اندیشمندانی مانند ابنسینا برای حیوانات قائل به ادراکات انسانی هستند، مثلاً اینکه چطور یک گوسفند خطرِ گرگ را احساس میکند. فقیهانی مانند ابنعبدالسلام دربارۀ حقوق متقابل انسان و حیوان بحث کردهاند. عارفان بزرگ با شیرها گشتوگذار میکنند و با پرندگان سخن میگویند.
در قصۀ فلسفی حي بن يقظان به قلم ابنطفیل متعلق به قرن دوازدهم میلادی -که با نام فیلوسوفوس اوتودیداکتوس(3) به لاتین برگردانده شد و احتمالاً رمان رابینسون کروزوئۀ دانیل دفو از آن اقتباس شده- پسربچهای که در جزیرهای گیر افتاده بهدست یک غزال نجات مییابد و گیاهخوار میشود تا خطری برای جانِ دوستانِ حیوان خود نباشد.
یکی از بهترین آثار دستبهدستشده در بین ملتهای مختلف قصههای اخلاقی یک کتاب راهنمای هندی برای حاکمان است، به نام پنجۀتنتره یا پنج رساله، احتمالاً متعلق به حدود سال ۳۰۰ پیش از میلاد.
آنچه از این قصهها باقی مانده، که احتمالاً با بخشهایی از مهاباراتا نیز ترکیب شده، کلیله و دمنه نام دارد. کلیله و دمنه دو شغالاند که خدمتکار یک شیر شجاع ولی ازخودراضیاند.
این داستانها را عبدالله بن مقفع، که ابتدا زرتشتی بود و بعد به اسلام گروید، در قرن هشتم میلادی (دوم هجری) از زبان پهلوی (فارسی میانه) به عربی ترجمه کرده است. شخصیتهای این داستانها حیواناتی شوخطبع هستند در نقشهای مختلفی مثل وزیران مشاور شاه، شخصیتهایی که دوستانشان را از کاری برحذر میدارند یا زنانی که شوهرانشان را سرزنش میکنند.
هدف از همۀ اینها انتقال فضیلت و قدرت تمییز به حاکمان است. به همین دلیل عجیب نیست که خوانندگان، از همان ابتدا، کلیله و دمنه را کتابی در ژانر «آینۀ پادشاهان»(4) میدانستند.
بخشهای کتاب، در مقام راهنمای عملیِ اِعمال قدرت، رژیمهای سیاسی اعراب را در معرض فرهنگ درباری ایرانیان قرار میدهد و بهاینترتیب، ابنمقفع میراث ایرانی خود را در آن به جای میگذارد.
خوانندگان میتوانند از قصههای این ایزوپِ (5) سانسکریت با ترجمۀ جدید مایکل فیشباین و جیمز مونتگمری در انتشارات دانشگاه نیویورک لذت ببرند.(6) کلیله و دمنه، طی قرون متمادی، بافتها و علایق شخصی مختلفی را به خود جذب کرده و رفتهرفته از یک کتاب به یک سنت نوشتاری تبدیل شده است. فرانکلین اِجِرتون، پژوهشگر سانسکریت، در سال ۱۹۲۴ چنین نوشته است: «این ادعا مطرح شده که هیچ کتابی بهجز کتابمقدس چنین دستبهدست نشده است». اینکه آن را جزئی از ادبیات جهان بنامیم بهزحمت حق مطلب را دربارهاش ادا میکند.
مدتها پیش، در هند، پادشاه جوانی به نام دابشلیم به دردسر افتاده بود. هیچ تجربهای نداشت و دائماً زیردستانش را مورد عتاب قرار میداد و آنها را عصبانی میکرد. به همین دلیل حمایت آنها هم از پادشاه کمرنگ شده بود. روزی درحالیکه ناامید بود، به طوماری قدیمی با ۱۳ دستورالعمل برای حکمرانی برخورد کرد. در ابتدا اندوهگین شد: آن قواعد در قصههای چیستانمانندِ جانوران پنهان شده بودند و دابشلیمِ نگونبخت راهی برای رمزگشایی آنها نداشت. اما در طومار به حکیمی به نام بایدابا (که معمولاً بیدپای نوشته میشود) نیز اشاره شده بود، بهعنوان فرد مناسبی که میتواند داستانها را توضیح دهد. دابشلیم فوراً از پی او فرستاد.
این حاکم جوان و عجول خیلی زود از تصمیم خود پشیمان شد. بیدپای میگفت «بردباری بهترین ویژگی یک حاکم است» و اشاره میکرد که دابشلیم فاقد این ویژگی است. این کنایه خشم پادشاه را برانگیخت و او معلم پیر را به زندان انداخت، اما وقتی دابشلیم کمی آرام گرفت، دوباره از سر کنجکاوی بیدپای را آزاد کرد تا بشنود و بفهمد که او چه درسهایی در این داستانها مییابد.
این داستان اصلی کلیله و دمنه است. لحن و مضامین آن بقیۀ اثر را میسازند. گستاخی دابشلیم و داستانهای حیوانات، که هدف از آنها رامکردن اوست، یادآور این پرسش الکساندر همیلتون در مقالات فدرالیستی (7) (۱۷۸۸) است که «آیا جوامع انسانی واقعاً قادر به ایجاد حکومتی خوب بر مبنای تأمل و انتخاب هستند یا سرنوشت محتوم آنها این است که تا ابد قوانین سیاسیشان بر تصادف و زور استوار باشد؟». مطابق این فرمول، حکمت پیران بر نیروی جوانان مرجح است، اما اگر بهناگزیر گرفتار جوانان شدیم، ترفند هر مشاوری این خواهد بود که به حاکم بیاموزد چه باید بکند، درعینحال که او را در رأس امور نگه میدارد.
در کلیله و دمنه این کار با یک راهبرد قدیمی انجام میشود: فرحبخشبودن در عین آموزندهبودن. در ترجمۀ انگلیسیِ فیشباین و مونتگمری، ابنمقفع دراینباره چنین میگوید: «یک وسیله این بود که کلام شیوا و آراسته در دهان حیوانات و پرندگان گذاشته شود». چنین وسیلهای به داستانها امکان میدهد، بهجای استفاده از بیان صریح، از بیان ضمنی استفاده کنند. عجایبِ زاهدانی که در افسانههای صوفیان پرسه میزنند در این کتاب دیده نمیشود. زبان آن، در مقایسه با زبان فلسفی خاص ابنسینا یا شاهکارهای ادبی جاحظ و توحیدی، دو صاحبسبکِ قرون میانه که آنان نیز دربارۀ حیوانات نوشتهاند، صمیمانه و ساده است. بااینحال، داستانهای کلیله و دمنه ادبی به حساب میآیند. ابنمقفع میگوید هرکس این قصهها را در روزگار جوانی به خاطر بسپارد، با گذر سن بهتدریج گنجینههای پنهان آنها بر او آشکار خواهد شد، مانند والدینی که گنجینهای نامنتظره برای فرزند خود به جای گذاشتهاند و در روزگار سختی «او را از محنت نجات خواهد داد».
از اینجا داستان بهطور جدی آغاز میشود. شاه دابشلیم به بیدپای میگوید «بیان کن از جهت من مَثَل دو تن که با یکدیگر دوستی دارند و به تضریبِ نمّام خائن بنای آن خلل پذیرد و به عداوت و مفارقت کشد» -در متنِ بهجامانده، دابشلیم پادشاه ظالمی نیست و خودش موضوعات را پیشنهاد میکند. حکیم با خوشرویی اطاعت امر میکند.
روزی گاو نری در گلولای گیر میافتد و با صدای بلند شروع به فریادکشیدن میکند تا حدی که شیر، پادشاه جنگل، که در آن نزدیکی است هراسناک میشود. پادشاه از همراهان خود طلب مشورت میکند، چون مشخص نیست که آیا میتواند بر منبع این صدای وحشتناک غلبه کند یا خیر. دو شغال نگهبان پادشاه، همان کلیله و دمنه، با هم بحث میکنند که آیا در این ماجرا دخالت بکنند یا نه.
کلیله این ایده را رد میکند. او میگوید نزدیکشدن بیش از حد به حاکمان مثل بالارفتن از کوهی است که پر از میوههای خوشطعم است ولی انبوهی از درندگان نیز در آن کمین کردهاند؛ «صعود ممکن است دشوار باشد، اما ماندن سختتر است». در اینجا شاهد یکی از مضامین کلیدی کلیله و دمنه هستیم، یعنی درگیریهای تلخی که معمولاً در تالارهای قدرت موج میزند. بدون شک، ابنمقفع نیز درگیریهای خودش را داشته است. او بهعنوان منشی والیانِ اُمویِ شهرهای شاپور و کرمان توانسته بود از آزار و شکنجۀ ایشان فرار کند، ولی پس از سرنگونی این والیان بهدست عباسیان سرانجام در ۳۶ سالگی بهدلیل حمایت از یک جناح رقیب کارش در دولت عباسی به چوبۀ دار کشید. برای او و دیگرانی که روی کلیله و دمنه کار میکردند، چنین توطئهها، قتلها و دسیسهچینیهایی بسیار واقعی بود.
اما برای دمنۀ حیلهگر و جاهطلب، مداخله در امور پادشاهی وسوسهای مقاومتناپذیر بود. او میگوید «بدون خطرکردن پاداشی در کار نخواهد بود». دمنه برای شیر چاپلوسی میکند، به حلقۀ نزدیکان او میپیوندد و او را متقاعد میسازد که بیدلیل از گاو متنفر شود و نزاعی بین آن دو ایجاد میکند که به کشتهشدن گاو میانجامد و شیر از این بابت اندوهگین میشود. دمنه بهدلیل فریبکاری و قتل بیهودۀ گاو محاکمه و اعدام میشود. در جلسۀ دادگاه، قاضی دربارۀ ادعای دمنه بر بیگناهی خویش میگوید «کسی که از گناه خود رویگردان میشود و آن را میپذیرد و اعتراف میکند بهتر از کسی است که بر گناه خود پافشاری میکند یا منکر آن میشود».
این داستان اصلی همچون سرچشمهای است که قصههای دیگر از آن سرچشمه میگیرند و شخصیتها امکان پیدا میکنند که، در جایگاههای مختلف، استدلالهای اخلاقی یا گفتههای حکیمانۀ مختلفی را بیان کنند.
در داستانی راجع به زاغی که با یک موش دوست میشود،(8) موش توضیح میدهد که چطور از مردی زاهد غذا میدزدیده و یکی از شبها مهمانی برای زاهد میآید و به او میگوید که «این را سببی باید». مهمان برای توضیح ماجرا قصۀ دیگری میگوید: شوهری بود که میخواست مهمانی شام برگزار کند، اما همسرش مخالفت میکرد، چون در انبار خانه چیز زیادی نداشتند. شوهر او را از صرفهجویی بیشازحد برحذر میدارد و برای او داستان دیگری میگوید، راجع به گرگ حریصی که جسد یک شکارچی [و آهو و خوک] را پنهان میکند [تا در روز مبادا آنها را بخورد و ترجیح میدهد فعلاً به خوردن زهِ کمان شکارچی قناعت کند]، اما ازقضا «گوشهای کمان بجست، در گردن گرگ افتاد، و بر جای سرد شد [مُرد]».(9) شوهر نتیجه میگیرد: «حرصنمودن بر جمع و ادّخار (ذخیره سازی) نامبارک است و عاقبت وخیم دارد».
در دل دو داستان هستیم و پندهای اخلاقی مختلفی نیز گرفتهایم. این روایتهای تودرتوی شبیه به ماتریوشکا (عروسک روسی) واقعاً میتوانند گیجمان کنند. یک داستان گاهی در همان پاراگراف به داستانی دیگر میرسد، با پژواکهایی شبیه به هزارویک شب، هرچند آنقدر طولانی یا پیچیده نیستند که خواننده سرنخ ماجرا را گم کند. داشتن سرنخ قصۀ اصلی خودش بخشی از سرگرمی است.
زن میفهمد که اِمساک بیش از حد نیز معایب خودش را دارد، پس با مهمانی شام موافقت میکند و پوستکندن کنجدها و برنجها را شروع میکند [و آنها را در حیاط پهن میکند تا خشک شوند]. اما ناگهان سگی شروع به لیسیدن آنها میکند. زن دانههای کثیف را به بازار میبرد و آنها را با دانههای پوستنکندۀ ارزانتر مبادله میکند، و کسی با تعجب میگوید «این زن به موجبی میفروشد کنجدِ بختهکرده، به کنجد با پوست» -راهی روشن و البته ناگهانی برای نشاندادن اینکه هر چیزی علتی دارد. غالباً داستانهای ثانویۀ کلیله و دمنه با چنین کلامهایی به پایان میرسند، که با غرور بیان میشوند، اما نقطۀ اوج هم نیستند. هدفْ رسیدن به نتیجه نیست، بلکه رسیدن به یک اصل است -«این را سببی باید»، «حرصنمودن بر جمع و ادّخار نامبارک است و عاقبت وخیم دارد»، و ...- و اینها به داستان اصلی اجازه میدهند به جلو حرکت کند.
مرد زاهد، که از دستبرد موشها به غذاهایش به ستوه آمده بود و با اندرز مهمانش متوجه شده که هر چیزی علتی دارد، حالا دوباره تلاش میکند تا بفهمد چه چیزی باعث شده این موشِ خاص [همان موشی که دوست زاغ است] چنین جرئتی پیدا کند. او لانۀ موشها را با تبر حفر میکند و هزار دینار پول آنجا پیدا میکند. مهمانِ مرد زاهد به او میگوید همین پولها به موش جرئت دادهاند که به غذای تو دستدرازی کند، یا چنانکه خود موش میگوید، «متانت رأی و رزانت رویّت بی مال ممکن نگردد». موش تلاش میکند بخشی از پول را دوباره بدزدد تا اعتمادبهنفس ازدسترفتهاش کمی بازگردد، اما وقتی از لانه بیرون میآید، مهمان محکم به سرش میکوبد و بیهوش میشود. بعدتر موش به بینشی جدید و متفاوت میرسد: «مقدمۀ همۀ بلاها و پیشآهنگ همۀ آفتها طمع است، و کلّیِ رنج و تَبعتِ اهل عالَم بدان بینهایت است که حرصْ ایشان را عنان گرفته میگرداند، چنان که اشتر ماده را، کودک خُرد گرفته به هر جانب میکشد».
اینجا هم پایان عجیب دیگری داریم. موش وقتی با گرسنگی روبهرو میشود، به پول دل میبندد، اما وقتی نابودی به سراغش میآید، این دلخوشی را مثل غذایی گندیده دور میریزد. این چرخش نشان میدهد که چرا کلیله و دمنه از نظر اخلاقی سؤالبرانگیز است. فضیلت نسبت به عملگرایی در جایگاه دوم قرار دارد، یا حداقل اینطور به نظر میرسد. اینکه محتوا در جایی که شخصیتها در دو سوی مخالف یک مسئله و بحث ایستادهاند پرنوسان و متزلزل است نیز کمکی نمیکند، مثلاً کلیله و دمنه که بر سر پادشاه مشاجره میکنند، یا زن و شوهری که دربارۀ سخاوتمندی و صرفهجویی بحث میکنند. درسهایی که از این داستانها گرفته میشود کمتر از حد انتظارِ افراد بلندنظر است.
برای نمونه، روایت شیر و گاو به ما میآموزد که دوستیها بر اثر رقابتهای فریبکارانه بهسرعت به تیرگی میگرایند. داستان موش نشان میدهد که چرا خوب است اصول را کنار بگذاریم، بهویژه به این دلیل که این کار جان موش را نجات میدهد. در داستانی به نام «لاکپشت و بوزینه»، لاکپشت باید بین دوستش، یعنی بوزینه، و همسر بیمار خودش، که او را فریب داده تا فکر کند فقط قلب بوزینه است که میتواند بیماریاش را درمان کند، یکی را انتخاب کند. در پایان، لاکپشت به نقشۀ خود برای کشتن بوزینه و گرفتن این عضو حیاتی او اعتراف میکند. بوزینه، با ادعای اینکه قلبش را در خانه گذاشته است، میگوید «اگر بر جایگاه اعلام دادیای، دل با خود بیاوردمی؛ و این نیک آسان بودی بر من». لاکپشت با خوشحالی از این خبر به بوزینه اجازه میدهد تا به خانه برود. بوزینه در آنجا پنهان میشود تا اینکه لاکپشت او را صدا میکند. بوزینه میگوید من تو را میشناسم، «تو از دقایق مکر و خدیعت هیچ باقی نگذاشتی و من به رأی و خرد خویش دریافتم و بسیار کوشیدم تا راه تاریکشده روشن شد».
با این سطح از عملگرایی، برخی پرسیدهاند که آیا کلیله و دمنه پیشاهنگ سیاست واقعی عبوس و بیرحمانۀ نیکولو ماکیاوللی است؟ اما این سؤال اشتباه است. جدا از اینکه دربارۀ بیرحمانهبودن رسالۀ سیاسی ماکیاوللی، شهریار، در قرن شانزدهم، اغراق شده است، از این نکته هم غفلت شده که کلیله و دمنه از فضیلت طرفداری میکند، همانطور که فیشباین و مونتگمری نیز در مقدمۀ خود گفتهاند. صفاتی مانند وفاداری، اعتماد و انصاف منجر به عاقبتی خوش میشوند، درحالیکه قضاوتهای شتابزدۀ اشتباه به ویرانی میانجامند. به همین دلیل، یکی دیگر از مضامین اصلی این داستانها این است که حاکمان باید دوستان و مشاورانی مورداعتماد انتخاب کنند. حتی بعد از اینکه بوزینه لاکپشت را فریب میدهد و به خانهاش میگریزد، لاکپشت به اشتباه خود اعتراف میکند. «این رنج را من خود بر خویشتن تحمیل کردم، بهخاطر تمایلات شیطانیام دوستی را از دست دادم». از اینجا به مضمونی میرسیم که داستان حول آن شکل گرفته است: «و این است داستان آنکه دوستی یا مالی به دست آرد. و به نادانی و غفلت به باد دهد، تا در بند پشیمانی افتد. و هر چند سر بر قفس زند مفید نباشد».
کلیله و دمنه خیلی زود در سرتاسر جهان پخش شد. این را میتوان از پایگاهدادۀ غولآسای Anonym Classic در دانشگاه آزاد برلین دریافت که بهتر از هر جای دیگری دستبهدستشدن کتابها در جهان را دنبال میکند. پنجهتنترۀ سانسکریت در قرن ششم میلادی با نام کلیلگ و دمنگ به زبان سریانی درآمد، سپس در قرن ششم به فارسی میانه و در قرن هشتم به عربی ترجمه شد. از آنجا به بعد، در فرهنگهای یونانی، فارسی و عبری گسترش یافت و کسوت هندویی خود را بهواسطۀ دین زرتشتی برای اسلام و مسیحیت کنار زد.
کتاب لاتینی یوحنای کاپوآیی [حدود ۱۲۵۰-۱۳۰۰]، راهنمای زندگی انسان (10)، این قصهها را به اعماق اروپا رساند، هرچند به نظر میرسد که ترجمۀ اسپانیاییِ کاستیلی قدیم بهدست مکتب مترجمان تولدو در سال ۱۲۵۱ از روی متن عربی ابنمقفع صورت گرفته است. داستان اصلی کلیله و دمنه موجب اهمیتیافتن قصههای کُنت لوکانور (۱۳۳۵) شد، که خودش از اولین آثار به نثر کاستیلی است.
این صورتهای متعددی که کلیله و دمنه به خود گرفته هر کدام برای خودشان اکنون آثاری کلاسیک به حساب میآیند. انوار سهیلی متعلق به قرن پانزدهم و همایوننامه متعلق به قرن شانزدهم، هر دو، به کتابهای اصلی مورد مطالعۀ شاهان تبدیل شدند. جانوران ناطق کلیله و دمنه در حماسۀ ملی ایرانیان، شاهنامۀ فردوسی، در قرن یازدهم در خدمت ملیگرایی قرار گرفتند و حسین مروه، منتقد مارکسیست لبنانی، در قرن بیستم آنها را معیار وحدت فرهنگی خواند. نسخههای فاخر کلیله و دمنه، که هنوز هم وجود دارند، به هدیۀ دیپلماتیک زیبایی برای حاکمان سرتاسر دریای مدیترانه تبدیل شدند.
این داستانها، بهعنوان یک کتاب بالینی و یک متن آموزشی، آنقدر رواج پیدا کرده بودند که شرقشناس هلندی قرن هجدهم، هنری آلبرت شولتنز، میگفت اینها تمرین بچهمدرسهایها هستند. اما شاعر و نمایشنامهنویس آلمانی، یوهان ولفگانگ فون گوته، با آنها مهربانتر بود وقتی آنها را «نوشتههای حکمت دنیوی» نامید.
با نگاه به دامنۀ رواج کلیله و دمنه، آدمی با خودش میگوید تازه وقتی اِجِرتون گفت فقط کتابمقدس تا این اندازه رواج داشته، خیلی از این موارد را نمیدانسته است. قصههای بیدپای گویی از ناکجاآباد سر بر میآورند و در سطح آبهای تاریخ موج میزنند. داستان «برهمن و خدنگ» دربارۀ کشتن عجولانۀ یک حیوان وفادار به داستانی عامیانه در ولز به نام «لِوِلین و سگش گلرت» تبدیل شد. داستانهای «زاغ و مار» و «حواصیل و خرچنگ» پلههای مجلل جولیانو دا سانگالو، معمار و مجسمهساز ایتالیایی، در کاخ قرنپانزدهمیِ گوندی در فلورانس را مزیّن کردند. کل مجموعۀ کلیلهای الهامبخش نظریۀ تئودور بنفای در سال ۱۸۵۹ دربارۀ ریشۀ هندی همۀ داستانهای عامیانه بود، اینکه شبهقارۀ هند معجون اولیهای بوده که کل فرهنگ بشری از آن ساخته شده است.
دوریس لسینگ، رماننویس انگلیسیِ برندۀ جایزۀ نوبل، در مقدمهای بر کتاب رمزی وود (۱۹۸۰)، با عنوان کلیله و دمنه: قصههای دوستی و خیانت، مینویسد «تعمق در مورد این حقایق به تأمل دربارۀ سرنوشت کتابها منجر میشود، که همانقدر تصادفی و پیشبینیناپذیر است که سرنوشت افراد یا ملتها»، کنایهای عجیب دربارۀ اثری که عملگرا و غیرتقدیرگرا به نظر میرسد. سپس دوباره لسینگ بهخوبی واژگونی بخت، آمدورفتِ جلال یا، به قول کتاب جامعۀ سلیمان، «تغیّر روح» را توصیف میکند. این یکی از مضامین کلیدیای است که کلیله و دمنه را پیش میبرد.
اوایل کتاب، دربارۀ فاحشهخانهای میخوانیم که زاهدی که جایی برای رفتن ندارد شب را بهناگزیر در آنجا اقامت میکند. یکی از روسپیها عاشق یک مشتری شده و از همخوابگی با دیگر مشتریان امتناع میکند. خانم متصدی فاحشهخانه، نگران از اینکه ممکن است این امر به ضرر او تمام شود، سعی میکند مشتری را مست کند و با نی مقداری سم در مقعدش بریزد تا بمیرد. اما در لحظۀ آخر، از مشتری که در خواب است، بادی خارج میشود و سم وارد حلق متصدی شده و بلافاصله او را میکُشد. روایت میگوید «زاهد همه چیز را دید».
پینوشتها:
• این مطلب را کوین بلنکنشیپ نوشته در تاریخ ۱۱ مارس ۲۰۲۲ با عنوان «Tales of two jackals» در وبسایت ایان منتشر شده است و برای نخستین بار با عنوان «کلیله و دمنه: شغالهایی که میخواستند راهورسم حکومت را به شاهان بیاموزند» در بیستوچهارمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمدابراهیم باسط منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۴ آبان ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.
[۱] ترجمۀ عبدالمحمد آیتی از آیه سیو هشتم سورۀ انعام [مترجم].
[۲] Animals in the Qu’ran (۲۰۱۲)
[۳] Philosophus Autodidactus
[۴] مرآت الأمراء
[۵] نویسندۀ داستانهای کوتاه در یونان باستان (قرن ششم پیش از میلاد) [مترجم].
[۶] مشخصات این تصحیح و ترجمۀ انگلیسی به شرح زیر است: Kalīlah and Dimnah: Fables of Virtue and Vice, by Ibn al-Muqaffa, Edited by Michael Fishbein, Translated by Michael Fishbein and James E. Montgomery, ۳۰۰ Pages, January ۲۰۲۲, ISBN: ۹۷۸۱۴۷۹۸۰۶۵۳۹ [مترجم] .
[۷] Alexander Hamilton, The Federalist Papers.
[۸] داستانهایی که در ادامه میآیند متعلق به «باب دوستی کبوتر و زاغ و موش و باخه و آهو» در کلیله و دمنه هستند [مترجم].
[۹] در متن انگلیسی روایت طمعکاری گرگ درست یا کامل نقل نشده است، به همین دلیل، این جمله بر مبنای خود کلیله و دمنۀ فارسی بازنویسی شده است. در ادامه نیز بخشهایی از متن انگلیسی بر مبنای کلیله و دمنه جرحوتعدیل شدهاند [مترجم].
[۱۰] Directorium Humanae Vitae
براستي كه در ايام حرمان و نوميدي پناهگاهي اميد بخش تر از ادبيات، بويژه ادبيات غني پارسي نيست.
از مترجم جناب آقای باسط و از عصر ایران برای انتشار این مقاله سپاسگزارم.
سپاسگزارم
به هر حال نکات فراوان با ادبیات سخت داشت که لازمه دقت و وقت زیاد برای فهم است.
سپاس از وقتی که گذاشته برای نوشتن آن.