عصر ایران؛ هومان دوراندیش - عبارت "زمستان سخت اروپا"، این روزها در جامعۀ ایران حکم یک "جوک سیاسی" را پیدا کرده، اما بعید نیست که در آینده به یک ضربالمثل هم تبدیل شود. یعنی وقتی میخواهیم کسی را مثال بزنیم که از سر بدخواهی دیگران، بدبختی آنها را پیشبینی میکند ولی خودش گرفتار مصیبت و نکبت میشود، میتوانیم بگوییم فلانی از "زمستان سخت اروپا" دم میزد!
اما فرض کنیم زمستان سخت اروپا کمانه نمیکرد و بومرنگوار به سمت وعدهدهندگانش برنمیگشت. یعنی اروپا تا خرخره در برف فرو میرفت و اسیر یخبندان میشد و ما اینجا زمستانی بهاری را پشت سر میگذاشتیم. این کجایش خوشحالی دارد؟
آدم سالم، به ویژه وقتی ادعای خداباوری هم دارد، چرا باید از سرمازدگی خلق خدا خوشحال باشد؟ در تابستان سال 2003 موج گرما حدود 15000 نفر را در فرانسه کشت. آن موقع غربستیزی غربستیزان وطنی به اندازۀ امروز پیشرفت نکرده بود وگرنه موج گرمای کشنده در فرانسه، موجی از شادی را نیز در بین این افراطیون محترم برمیانگیخت!
وانگهی، سرمای اروپا چه مشکلی از حکومتکنندگان و چه دردی از حکومتشوندگان در ایران کم میکند؟ مثلا قرار است به مردم گفته شود اروپا غرق در نکبت است، پس قدر ما را بدانید؟ موج سرما هر اندازه هم که شدید باشد، حداکثر دو ماه زندگی روزمره را مختل میکند. بعد از آن دو ماه، چگونه باید مردم را متقاعد کرد اروپاییها بدبختاند؟
برخی از رسانههای اصولگرا در روزهای اخیر نوشتند مقامات اروپایی نسبت به از راه رسیدن موج سرما در کشورهایشان هشدار دادهاند ولی در ایران یک مشت اصلاحطلب خودباخته و کاسهلیس، حاضر نیستند بپذیرند که اروپا گرفتار سرما شده.
اما سخنان آن مقامات غربی، عمدتا متعلق به تابستان بود و همان طور که رسانههای اصولگرا نوشته بودند، آنها "هشدار" داده بودند که سرمای شدید در راه است. از کاستیهای احتمالی هم گفته بودند تا اولا چارهای برای آنها اندیشیده شود، ثانیا توقع مردم را پایین بیاورند و متناسب سازند با شرایط سخت محتمل.
اصلا راز موفقیت غرب لیبرال در برابر مارکسیسم و فاشیسم و نازیسم همین بوده. یعنی نپوشاندن کاستیها و برجسته کردن نقاط ضعف و اهتمام به خودانتقادی. برعکس، در حکومت استالین و هیتلر، کسی نمیتوانست بگوید در عملکرد حکومت نقصانی هست و روزهای سخت در پیش است.
چرچیل در آن سخنرانی مشهورش، خطاب به مردم بریتانیا گفت: «من جز خون، زحمت، اشک و عرق چیزی برای عرضه ندارم» اما هیتلر مدام و مکرر وعدۀ پیروزی قطعی میداد. اما آنکه پیروز شد، چرچیلِ واقعگرا بود نه هیتلرِ رجزخوانِ لافزنی که میپنداشت مسیر تاریخ به دست او و به میل او در حال تغییر است.
علی بن ابیطالب در خطبۀ هَمّام گفته است انسان پارسا «دیگران را بر مصائبشان سرکوفت نمیزند.» بنابراین معنا ندارد عدهای خودشان را پیرو علی (ع) بدانند و منتظر مصیبت برای سایر مردم جهان باشند و از درافتادن آنها به ورطۀ زمستان سخت، خوشحال شوند.
مصیبت یعنی بدبختی. مصیبت دیگران شادی ندارد. چه رسد به اینکه کسانی، یعنی بخشی از خلقالله، گرفتار مصیبت هم نشده باشند و ما دائماً، از سر طلب، وعده دهیم که آنها گرفتار مصیبت خواهند شد.
بدخواهی برای دیگران، گاهی هم عین بومرنگ به سمت خود بدخواهان برمیگردد. به قول مولانا:
چونکه بد کردی ز بد ایمن مباش
زانکه تخم است و برویانُد خداش
فعل تو که زاید از جان و تنت
همچو فرزندی بگیرد دامنت
زمستان سختِ از راه نرسیدۀ اروپا، قرار بود محصول جنگ اوکراین باشد. اگر هم این جنگ چنین ثمری میداشت، تفاوت سیاسی چندانی ایجاد نمیشد. اروپایی که هیتلر را پشت سر گذاشته، بعید است مغلوب پوتین شود. کسی که میخواهد دفتر "تاریخ لیبرال" را ببندد، باید ایدئولوژی جذابی هم داشته باشد.
ناسیونالیسم مندرس پوتین، حتی یکصدم جذابیت مارکسیسم را ندارد و نمیتواند جنبشی فراگیر برای گشودن "دفتری تازه" و "راهی نو" در تاریخ ایجاد کند. پوتین حداکثر میتواند جنگی اتمی برپا کند و بشریت را به "ماقبل تاریخ" برگرداند.
اما در شرایطی که "موازنۀ وحشت" بین قدرتهای اتمی جهان برقرار است و کرملین هم دیگر ایدئولوژی جذابی در چنته ندارد، سرمای سخت اروپا نمیتواند راستگرایان افراطی را در فرانسه و اتریش و ایتالیا و هلند و آلمان و بریتانیا چنان تقویت کند لیبرالدموکراسی را به سمت نابودی سوق دهند.
الیگارشهای روسیه هم زندگی در غرب لیبرالدموکراتیک را به زندگی در مسکو ترجیح میدهند. عین عطاالله مهاجرانی خودمان، که ترجیح میدهد در لندن علیه جهان غرب توئیتهای بیمزه منتشر کند نه در تهران.
رشتۀ کلام از دست نرود. زمستان سخت دامن اروپا را نگرفته، زیرا در غرب لیبرالدموکراتیک چیزی به نام "مدیریت علمی" وجود دارد. حتی اگر زمستان سخت از راه برسد، مدیریت علمی از خساراتش میکاهد.
مدیریت علمی همان چیزی است که زاکانیها و برادران جلیلی و برادران پناهیان و سایر برادران با آن بیگانهاند و با این بیگانگی، کار کشور را به اینجا رسانده و کشاندهاند. در غیاب علم و با اتکا به مدیریت ایدئولوژیک، حتی اگر کل اروپا هم به عصر یخبندان برگردد، مشکلی از مشکلات جامعۀ ایران حل نخواهد شد.
این هم از عجایب است که عدهای در اوج گرفتاری و ندانمکاری، میتوانند بابت فلاکت دیگران خوشحال باشند. آن هم بابت فلاکتی که هنوز از راه نرسیده!
فلاکت یعنی فلکزدگی. کسانی که آرزوی فلکزدگی دیگران را دارند، بسا که فلک خودشان را بزند. رسم روزگار است این. به قول حافظ: که حکم آسمان این است اگر سازی وگر سوزی (تو از سرما!)