عصر ایران - در خبرها آمده بود که مجلۀ سینمایی معتبر "سایت اند ساوند" فهرست جدیدی از برترین کارگردانان تاریخ سینما منتشر کرده و عباس کیارستمی در رتبۀ بیستوپنجم این فهرست و بالاتر از کارگردانان بزرگی چون چارلی چاپلین، روسلینی، آنتونیونی، بونوئل و فریتز لانگ قرار گرفته است.
ژان لوک گدار که در این فهرست در رتبۀ پنجمین کارگردان برتر تاریخ سینما جای گرفته، دربارۀ کیارستمی گفته است که او دو سه حرف تازه به الفبای سینما اضافه کرد.
بر اساس توصیف گدار، باید گفت هر کارگردانی مثل یک شاعر یا نویسنده است که با استفاده از حروف الفبا بهترین ابیات و جملات را خلق میکند و خلقی شیفتۀ شعر یا داستانش میشوند؛ اما کیارستمی سوای اینکه اشعار خوبی سرود و کتابهایی خواندنی نوشت، الفبای نوشتن را هم توسعه داد.
اما از این تعریفهای فینفسه مهم اگر بگذریم، انتخاب کیارستمی به عنوان بیستوپنجمین کارگردان ممتاز تاریخ سینما از این حیث هم شگفتآور است که الآن سالانه بین 15 هزار تا 30 هزار فیلم سینمایی در جهان ساخته میشود. بنابراین در یکصد و اندی سال اخیر، خدا میداند چقدر فیلم سینمایی ساخته شده است!
سرآمد شدن در میان این همه فیلمساز در تاریخ سینما، کار سترگی است که کیارستمی با فکر و نگاه حقیقتا هنری خودش از عهدۀ آن برآمده است. او برخلاف کوروساوا نمیتوانست انبوهی از سیاهیلشکرها را هدایت کند. برخلاف استنلی کوبریک نمیتوانست راجع به فضا یا اسپارتاکوس فیلم بسازد. در ساختن فیلمهای اکشن هم تبحری نداشت. نیز در ژانر وحشت؛ برخلاف هیچکاک.
کیارستمی امکانات مختصری داشت و گروهی کوچک و جمع و جور، با چند نابازیگر. آنچه او را کیارستمی کرد، فکرش بود و نگاه هنری و متفاوتش. او جهان را از منظر خاص خودش میدید و فیلمهایش را نیز از همین منظر ساخت.
به همین دلیل فیلمهای او فروش سرسامآوری نداشتند ولی در عوض آدم تربیت میکردند! در ایران پس از انقلاب، دو فیلمساز چنان برجسته بودهاند که موجی از فیلمسازان شبیه خودشان پدید آوردند. اولی کیارستمی بود و دومی فرهادی.
محسن مخملباف که روزگاری منتقد کیارستمی بود، بعدها در فیلمسازی تا حد زیادی مقلد او شد. فرزندانش نیز فیلمهای کیارستمیوار ساختند. جعفر پناهی از زیر شنل کیارستمی بیرون آمد و محمدعلی طالبی و بهمن قبادی و بسی کسان دیگر.
کیارستمی، به معنای دقیق کلمه، بر غنای "فرهنگ ایرانی" افزود. آثار او، چه فیلمهایش چه عکسهایش، چیزی به فرهنگ ایران اضافه کرد. چیزی در خور و زیبا و تاملبرانگیز.
دقیقا زمانی که او مشغول غنا بخشیدن به فرهنگ این سرزمین بود، عدهای به او ایراد میگرفتند که چرا دربارۀ موضوعات مورد علاقۀ ما فیلم نمیسازی یا چرا در فیلمهایت اثری و خبری از نگاه مطلوب ما نیست؟
در حالی که این افراد خودشان دوربینبهدست بودند و از امکانات کافی هم برخوردار بودند که هر چه دلشان میخواهد و هر طور که خوش دارند، بسازند. ولی خلق و خوی انحصارطلبانۀ این جماعت، آزارشان میداد که یکی متفاوت از آنها باشد.
کیارستمی را متهم میکردند که تصویر سیاهی از ایران ترسیم میکنی تا در جشنوارههای غربی جایزه بگیری. منظورشان از تصویر سیاه، لوکیشنهای روستایی بود. انگار که روستاهای این کشور باید فضایی شبیه لندن و پاریس داشته باشند.
روستا، شهر نیست و امکانات کمی دارد. کیارستمی سه فیلم مهمش را در فضاهای روستایی ساخت. اگر آن فضاها بدوی و عاری از امکانات به نظر میرسید، تقصیری متوجه کیارستمی نبود. مشکل، فقدان پیشرفت و توسعه بود.
وانگهی، در سال 1370 که کیارستمی در یکی از روستاهای مازندران مشغول ساخت فیلم "زندگی و دیگر هیچ" بود، چطور میتوانست روستایی آباد و پررونق را در منطقهای زلزلهزده نشان دهد. او حتی اگر الآن هم زنده بود و تصمیم میگرفت در خرمشهر فیلمی بسازد، چطور میتوانست شهری آباد و پیشرفته را نشان دهد؟
خرمشهر، شهر مطلوب حاتمیکیاها و فراستیها است که خودشان را "اهل جنگ" میدانند. اما عقبماندگی و فقدان امکانات در این شهر بیداد میکند چراکه پول نفت صرف توسعۀ تهران شده است. اگر کسی همین الآن در فیلم خودش خرمشهر را چنان که هست، نشان دهد، احتمالا عدهای او را متهم میکنند به سیاهنمایی. ولی در واقع خود این عده را باید متهم کرد به سفیدنمایی.
و یا به کیارستمی ایراد میگرفتند چرا آدمهای فیلمهایت روستایی و بدویاند. ولی بعدها که با آدمهای شهری و پیچیدۀ فیلمهای فرهادی مواجه شدند، به فرهادی ایراد گرفتند که چرا آدمهای فیلمهایت همیشه چیزی برای پنهان کردند و صاف و شفاف نیستند!
در بین منتقدین سینما، پس از موفقیت فیلم "زندگی و دیگر هیچ"، جواد طوسی نوشت کیارستمی مثل وودی آلن فیلم "پول را بردار و فرار کن" است که برای فرار از زندان، با صابون کلت ساخت ولی وقتی به حیاط زندان رسید، باران گرفت و کلتش کف کرد!
شاهرخ دلکو هم مدعی شد کیارستمی در فیلمش انبوهی از خطاهای تکنیکی داشته و به همین دلیل فیلمش به حدی نرسیده که محتوایش نقد شود.
مرتضی آوینی هم نقدی نوشت با تیتر "زندگی سگی و دیگر هیچ"؛ و در نقدش ازدواج آن دختر و پسر جوان در روزهای پس از زلزله را کاری شهوانی و حیوانی قلمداد کرد و ضمنا کیارستمی را متهم ساخت در فیلمش، زلزلۀ رودبار و منجیل را عذابی میداند که بابت انقلاب اسلامی گریبانگیر مردم این دو شهر شده است؛ و به او یادآوری کرد این مردم قم و تبریز و تهران بودند که انقلاب کردند نه مردم رشت و منجیل و رودبار!
البته هر منتقدی حق دارد نقدش را بنویسد؛ ولی امروز که بیش از سی سال از آن ایام میگذرد، داوری تاریخ پیش روی ماست: کیارستمی در بین حداقل پنجاه هزار فیلمساز در تاریخ سینما، به عنوان بیستوپنجمین فیلمساز برتر انتخاب میشود در حالی که نقدهای منتقدین افراطی او، که اکثرا نقدشان "نقد سینمایی" نبود، به کلی فراموش شده است.