مدتی قبل عدهای با ما تماس گرفتند و گفتند قلعه اسرارآمیزی در دل کوه وجود دارد که مردم در آن زندگی میکنند. به همین دلیل راهی آن قلعه شدیم. آنجا قلعه اسرارآمیزی بود که در دل غار مخوفی قرار داشت و منظره این غار و آن قلعه چنان بود که همه افراد کاروان را در سکوت و خاموشی فرو برد.
به گزارش همشهری آلاین، موقعیت غار و قلعه طوری بود که نور خورشید به آنجا نمیتابید، از سقف غار گیاهان جالب روئیده بود و اینجا و آنجا، قطرات آب چکه میکرد و همه جا خاموشی بود و وحشت و حالتی اسرارآمیز.
ما از تنگه سختی عبور کردیم و به غار رسیدیم. دهانه غار بیش از ۲۵۰ متر ارتفاع و دهانه آن حدود ۱۰۰ متر عرض داشت و عمقش نیز بیش از ۱۰۰ متر بود. قلعه اسرارآمیز در انتهای غار بود. در محوطه غار حوضهایی بود و آبی که از سقف غار میچکید، در حوضها میریخت.
دو کوهنشینی که همراه ما بودند و عدهای از افراد هیات ما، که قبلا از این غار و قلعه بازدید کرده بودند، میگفتند که تعداد حوضها ۲۴ تا بود که بر اثر ریزش کوه، ۱۵ تای آنها پر شد و از ۹ حوض موجود، هفت تا سالم و پر آب و دوتای دیگر خشک است. در حوضها دستکاریهایی دیده میشد و نشان میداد که دست انسان در آن دخالت داشته است.
قلعه اسرارآمیز
در جلو دهانه غار، دیواری سنگی دیده میشد که فرو ریخته بود و به روی قسمتی از این دیوار، نوشتهای به خط میخی بود و در وسط دیوار، پلههایی از گچ و سنگ به چشم میخورد. قلعه اسرارآمیز در انتهای غار بود، در این غار، عدهای زندگی میکنند که به آنها غارنشین میگویند، اسم این غار آنطور که کوهنشینان میگویند «دادبنیان» است.
آب گوارا
کوهنشینان میگویند: «وجود آب گوارای این غار، باعث شد که به اینجا کشیده شویم و از وجود قلعه، مطلع گردیم و علت اینکه بیشتر افراد کوهنشین در دور و بر این قلعه به سر میبرند همین آب گواراست.»
در میان کوهنشینان، یک نصفه روز بودیم و هرچه جالب به نظر میرسید، یادداشت میکردیم و یا عکس میگرفتیم. وقتی به قریه عماده، نزدیکترین آبادی به مسکن کوهنشینان، رسیدیم یکی از آنها گفت: «کوهنشینان مجموعا ۸۰۰ نفر هستند که از دو طایفه تشکیل شدهاند. آنها هنوز برای معاشرت با مردم، علاقه نشان نمیدهند و به اصطلاح خود میگویند فقط هر کس در کوه زندگی کند «آدم» است و لاغیر.»
کوهنشینان میگویند وقتی در کوه بودیم، هر کداممان روزانه ۱۰۰ ریال در آمد داشتیم و کار میکردیم ولی از وقتی که تعدادی از ما به آبادی آمدهاند هیچ دستمزدی ندارند و معلوم نیست تکلیف ما چه میشود، به همین دلیل است که علاقهای برای آمدن به آبادی نداریم.