عصر ایران؛ هومان دوراندیش - «همینگوی خبرنگار»، کتابی است شامل 75 مقاله و گزارش خبری منتخب از چهار دهه روزنامهنگاری ارنست همینگوی. این کتاب را ویلیام وایت تدوین کرده و مترجم آن کیهان بهمنی است و ناشرش نیز نشر ثالث.
کتاب در پنج بخش تدوین شده و نوشتههای مطبوعاتی همینگوی در هر یک از این بخشها، جذابیت خاص خودشان را دارند. خواندن این نوشتهها به کار دوستداران روزنامهنگاری، دوستداران همینگوی، دوستداران سیاست و تاریخ سیاسی قرن بیستم، دوستداران نویسندگی و نیز دوستداران زندگی میآید.
بخش اول با عنوان خبرنویسی، شامل کارهای مطبوعاتی در نیمۀ اول دهۀ 1920 است. با این حال عنوان "خبرنویسی" نباید ما را فریب دهد. نوشتههای همینگوی در این بخش، مصداق "خبر" نیست. بسی فراتر از خبر است. در بهترین حالت میتوان آن را "گزارش" قلمداد کرد.
ولی از آنجا که تفکیک "خبر" و "گزارش" و "یادداشت" و "مقاله" در عرصۀ مطبوعات، کار دشواری است و همیشه نوشتههایی پیدا میشوند که چیزی مابین هر یک از اینها باشند، گنجاندن نوشتههای مطبوعاتی همینگوی در ذیل عناوینی مثل خبر یا گزارش یا مقاله، چندان ممکن نیست. بهتر است آنها را "نوشتههای مطبوعاتی" بنامیم و درگیر نامگذاری کارهای او نشویم و به محتوای نوشتههایش دقت کنیم، بلکه چیزی از این نویسندۀ بزرگ، که قریحۀ ژورنالیستی تحسینبرانگیزی هم داشت، بیاموزیم.
مثلا در اولین نوشته از بخش "خبرنویسی"، با عنوان "اصلاح مجانی"، با متنی تقریبا چهار صفحهای مواجهیم که دربارۀ دانشکدۀ آرایشگری است و به هیچ وجه مصداق "خبر" نیست. اگر به گزارشهای مطبوعاتی روزنامههای داخلی و خارجی این دوران دقت کنیم، نوشتۀ همینگوی چندان شبیه گزارش هم نیست. بیشتر شبیه یک داستان کوتاه است.
البته گزارش و داستان (بویژه داستان کوتاه) شباهتهایی اساسی دارند ولی به هر حال نوشتۀ همینگوی، بیشتر شبیه داستان کوتاه است. یا شاید بتوان گفت گزارشی است که آن را یک نویسندۀ ادبی نوشته نه یک روزنامهنگار.
ولی واقعیت این است که همینگوی در مارس 1920 هنوز نویسندۀ ادبی نشده بود. اولین اثر ادبی او، "سه داستان و ده شعر" در سال 1923 منتشر شد. بنابراین گزارش "اصلاح مجانی" را باید گزارش یک روزنامهنگار دانست که شبیه نویسندگان ادبی مینوشته یا استعداد نویسندگی در حوزۀ ادبیات داشته.
غرض اینکه، به چنین متنی میتوان از هر دو سو نظر کرد و آن را گزارش مطبوعاتی یک نویسندۀ ادبی و یا داستان کوتاه یک روزنامهنگار دانست. مرز ژورنالیسم و ادبیات در چنین نوشتههایی محو میشود و این امحاء، لذتبخش است.
قسمتی از نوشتۀ همینگوی را با هم بخوانیم:
«سرزمین آزادگان (چیزهای مجانی) و موطن شجاعان عبارت خاضعانهای است که برخی از شهروندان ایالات جنوبی ما برای نامیدن کشوری که در آن زندگی میکنند، به کار میبرند... اما خانۀ واقعی شجاعان و جایی که همهچیزش مجانی است دانشکدۀ آرایشگری است... ولی برای رفتن به آنجا باید دل شیر داشته باشید. اگر میخواهید در اصلاح ماهانۀ سر و صورت خود پنج دلار و شصت سنت صرفهجویی کنید حتما به دانشکدۀ آرایشگری بروید اما به یاد داشته باشید شهامتتان را هم با خود ببرید. زیرا رفتن به دانشکدۀ آرایشگری مستلزم داشتن شهامت بیروح و خشن انسانی است که با چشمان باز و با پای خود به سوی مرگ میرود. اگر حرفم را باور نمیکنید به بخش مبتدیان دانشکدۀ آرایشگری بروید و درخواست اصلاح مجانی کنید. من این کار را کردهام.»
در زبان انگلیسی واژۀ Story هم به معنای داستان است هم به معنای گزارش. داستان و گزارش حتی در واژۀ History (تاریخ) نیز مضمر و مستترند. تاریخ، چنانکه توینبی: مورخ مشهور گفته است، صرفا شامل واقعیتهای عینی نیست، بلکه داستان و افسانه را نیز در دل خود دارد.
البته به روزنامهنگاران توصیه میشود که هنگام نوشتن خبر یا گزارش، بکوشند که فقط حقایق عینی را در نوشتۀ خودشان بیاورند و تسلیم میل داستاننویسی، به معنای نوشتن خیالات و یا حتی حقایق غیرعینی، نشوند.
گاهی روزنامهنگار در گزارش خودش قصهای را نقل و یا جملهای را درج میکند که حاکی از حقیقتی عینی نیست، ولی توجه مخاطب را به یک حقیقت مهم، که این یکی البته عینی است، جلب میکند.
مثلا در گزارش بمباران فلان منطقۀ مسکونی، داستانی جعلی را در نوشتهاش میآورد تا توجه افکار عمومی را به ستمی که بر مردم آن منطقه میرود، جلب کند. او برای یک حقیقت (ستم بر مردم یک منطقه)، چیزی را برمیسازد که واقعیت ندارد. چنین کاری در روزنامهنگاری روا نیست ولی در داستاننویسی رواست و اصلا داستاننویسی چیزی جز این نیست.
معلوم نیست که گزارشهای داستانگونۀ همینگوی تا چه حد "کاملا روزنامهنگارانه" بودهاند. بویژه اینکه او برخی از این نوشتههای مطبوعاتیاش را بعدها در داستانهای کوتاه و بلند خودش عینا یا با کمی جرح و تعدیل گنجانده است.
چیزی که معلوم است، قوت قلم اوست. هنگام خواندن نوشتههای مطبوعاتی همینگوی، آنچه که بیش از هر چیز دیگری تاثیرگذار است، "لذت خواندن متن" است. ما متنی سه چهار صفحهای را میخوانیم که اول از همه، از آن لذت میبریم، سپس از طریق آن، اطلاعاتی دربارۀ دانشکدۀ آرایشگری یا فلان درگیری نظامی در جنگ جهانی دوم یا گلولهباران مادرید در 1937 و یا شکار شیر در آفریقا کسب میکنیم.
این ویژگی البته مختص همینگوی نیست و دامن هر روزنامهنگاری را میگیرد ولی چون همینگوی داستاننویس برجستهای بوده و پارهای از نوشتههای مطبوعاتیاش را در آثار ادبیاش نیز آورده، این سؤال که نوشتههای او واقعا تا چه حد "بازتاب محض حقایق عینی" بوده، جدیتر میشود.
با این حال، از آنجا که نوشتههای مطبوعاتی او در نشریات معتبر آن روزگار منتشر شدهاند، بعید است کسی بتواند آنها را یکسره زادۀ قریحۀ داستاننویسی همینگوی بداند. علاوه بر این، سیاق نوشتههای او، مثلا دربارۀ تورم در آلمان، صید قزلآلا در اروپا، جنگ داخلی در اسپانیا و جنگ جهانی دوم، به خوبی نشان میدهد که او به هر حال مشغول "روزنامهنگاری" بوده و روزنامهنگاری اقتضائات خودش را به صاحبِ قلم تحمیل میکند؛ ولو که آن صاحبقلم، داستاننویس خوبی هم باشد.
ساختار گزارشهای او شبیه داستان است. مثلا به این فراز از گزارش او دربارۀ تورم در آلمان، که در سال 1922 برای نشریۀ تورنتو دیلی استار نوشته شده، دقت کنید:
«در استراسبورگ نتوانستیم مارک بخریم چون نبود. به علت نرخ بالای مبادله از مدتها پیش صرافها دیگر مارک ندارند. به همین علت در ایستگاه قطار کهل کمی از پول فرانسویان را تبدیل به پول آلمان کردیم و در ازای ده فرانک فرانسه 670 مارک آلمان گرفتیم. ده فرانک فرانسه حدود نود سنت کانادا است. من و خانم همینگوی با همان نود سنت تمام روز را ولخرجی کردیم و آخر شب هنوز 120 مارک برایمان مانده بود!
اولین خریدمان را هم از دکۀ میوهفروشیِ کنار خیابان اصلی کهل کردیم. در آن دکه پیرزنی سیب و هلو و آلو میفروخت. پنج سیب درشت و سالم برداشتیم و یک اسکناس پنجاه فرانکی به پیرزن دادیم. او هم باقی پول را که 38 فرانک بود به ما برگرداند. پیرمردی بسیار متشخص و خوشلباس که ریش سفیدی داشت وقتی ما را در حال خرید سیب دید به علامت احترام کلاه از سر برداشت.
بعد با لحنی کمی خجولانه به آلمانی گفت: «ببخشید، سیب چند بود؟»
باقی پول را شمردم و گفتم دوازده مارک.
لبخند زد و سر تکان داد: «خیلی گران است. نمیتوانم بخرم.» سپس راهش را کشید و رفت. موقع رفتن ظاهرش شبیه تمام پیرمردهای ریشسفیدی بود که رژیم گذشتۀ مملکتشان را دیدهاند. افسوس خوردم که کاش چند تا از سیبها را به او داده بودم. در آن زمان دوازده مارک حتا دو سنت هم نمیشد. پیرمرد که مانند تمام آدمهای قشر ضعیف احتمالا تمام پساندازش را در آلمان پیش از جنگ و دوران جنگ بر روی سهام سرمایهگذاری کرده بود حالا حتا قادر نبود دوازده مارک برای خرید سیب بپردازد. او نمونهای از افرادی بود که درآمدشان همگام با رشد قیمتها و سقوط ارزش مارک و کرون افزایش نمییافت. با احتساب یک دلار معادل هشتصد مارک یا هر سنت معادل هشت مارک شروع به برآورد قیمت اجناس مغازهها کردیم. نخود کیلویی 36 مارک، لوبیا کیلویی 32 مارک و یک کیلو قهوۀ کایزر... 68 مارک بود... کاغذ مگسکش بستهای 150 مارک قیمت داشت. تیغۀ داس 150 مارک یا هجده و نیم سنت بود! آبجو لیوانی ده مارک... بود!
در هتل کهل، که برخلاف انتظار هتل بسیار خوبی بود، غذای یک وعدۀ یک میز پنج نفره 120 مارک یا به پول ما پانزده سنت میشد. چنین غذایی را در استراسبورگ که تا آنجا پنج کیلومتر فاصله داشت، نمیشد با یک دلار خرید.»
شکست آلمان در جنگ جهانی اول و فلاکت اقتصادی این کشور در دوران پس از جنگ، ارزش پول این کشور را چنان تنزل داده بود که 120 مارک آلمان معادل پانزده سنت آمریکا بود. پانزده سنت یعنی پانزدهصدم یک دلار. پانزدهصدم یک دلار آمریکا مساوی بود با 120 مارک آلمان. نشانی از تورم فزاینده و فلاکت اقتصادی.
نوشتههای مطبوعاتی همینگوی در کتاب "همینگوی خبرنگار"، خواندنی و معرفتافزا هستند. انبوهی از اطلاعات، در کنار جملاتی دلنشین، آمیزهای از سواد و لذت را نصیب خوانندۀ این کتاب میکنند. و نهایتا نباید از قلم انداخت که ترجمۀ عالی کتاب نیز چنگی به دل میزند و لذتی مضاعف به خواندن گزارشها و مقالات و مصاحبههای مطبوعاتی همینگوی بخشیده است.