عصر ایران؛ احمد فرتاش - «مهیای رقصی در برف»، کتابی است به قلم مانیکا زگوستووا، نویسنده و مترجم اهل چک. خانم زگوستووا متولد 1957 است و کتابش شرح زندگی زنانی است که در دوران استالین به اردوگاههای کار اجباری در نقاط دوردست و سردسیر شوروی تبعید شده بودند و روزگار سختی را تجربه کردند.
مانیکا زگوستووا با فضای مخوف جوامع کمونیستی به خوبی آشنا است چراکه پس از بهار پراگ، خانوادهاش تحت فشار قرار میگیرند و پس از کلی تلاش و پنهانکاری، سرانجام در دهۀ 1970 از چکسلواکی به عنوان مسافر خارج میشوند و به هند میروند.
او در مقدمۀ کتابش نوشته است که از 60 نفر مسافر هند در آن سفر، فقط چهار نفرشان به چکسلواکی کمونیستی برگشتند و باقی در هند ماندند. خانوادۀ چهارنفرۀ مانیکا (یا مونیکا) هم جزو همان 56 نفری بودند که زیستن در ذیل عدالت کمونیستها را خوش نداشتند.
آنها کمی بعد، راهی آمریکا شدند و مانیکا در دانشگاههای ایالات متحده درس خواند و سپس به بارسلونا رفت و آنجا بسیاری از آثار نویسندگان روس و چک را به زبان اسپانیایی ترجمه کرد. بنابراین او یک چهرۀ ادبی شناختهشده در چک و اسپانیا و آمریکا است. رماننویس و مترجم بوده و بابت ترجمههایش از زبان روسی به زبانهای دیگر، شاید در فضای ادبی روسیه هم سرشناس باشد.
مانیکا زگوستووا
عنوان فرعی کتاب این است: «روایت زنان از دلِ زندانهای گولاک». گولاک در واقع مخفف "ادارۀ کل اردوگاههای کار و اصلاح" بود. اردوگاههای کار و اصلاح، نام محترمانۀ اردوگاههای کار اجباری بود. گولاک در دوران حکومت 29 سالۀ استالین، انسانهای زیادی را اصلاح کرد!
برخی تخمین میزنند که از هر ده نفری که ساکن شوروی بودند، یک نفرشان راهی اردوگاه-زندانهای گولاک شدند. در یک مورد مشهور، حدود 2 میلیون چچنی به اردوگاههای کار سیبری تبعید شدند که 600 هزار نفرشان در سرمای سیبری (و یا در سرمای راه) جان باختند.
بسیاری از کسانی که گولاکی شدند، کمونیستهای وفادار به آرمان لنین و اتحاد جماهیر شوروی بودند و صرفا انتقاداتی به استالین داشتند و یا حتی انتقادی هم به استالین نداشتند و فقط دستگاه حکومت احساس کرده بود که آنها همدلی کامل با سیاستهای رفیق استالین ندارند.
کمونیستهایی که به هر دلیلی اعدام نمیشدند، راهی زندانهای گولاک میشدند. خودشان و خانوادهشان. آنهایی هم که اعدام میشدند، خانوادهشان به این ردوگاه-زندانها تبعید میشدند.
مانیکا زگوستووا در کتابش با 9 زنِ زیسته در زندانهای گولاک مصاحبه کرده و شرح زندگی آنها را بر کاغذ آورده. سن این زنان بالای 70 سال و 80 سال است. زگوستووا در سال 2008 با آنها مصاحبه کرده. کسی که در سال 1950 هم به اردوگاههای کار اجباری تبعید شده باشد و آن موقع 20 ساله بوده باشد، در سال 2008 در سن 78 سالگی قرار داشته.
زگوستووا میگوید در سال 2008 به مسکو سفر کرده و آنجا به دعوت دوستش، ویتالی شنتالیسکی: نویسندۀ کتابهای مشهور "روشنفکران و عالیجنابان خاکستری"، به جلسۀ زندانیان سابق گولاک رفته. زندانیانی که اکثرا یهودی بودند و جلساتشان در واقع گردهماییهای ادبی-سیاسی بوده.
او در آن جلسه و در دیدارهای بعدی، از فرهنگ بالای این تبعیدیهای سالهای دور شگفتزده میشود و به تدریج به این نکته پی میبرد که شعر و ادبیات، راهی برای مقاومت آنها در برابر شرایط سخت اردوگاههای کار اجباری بوده.
در واقع "فرهنگ" آنها را از چنگ "ایدئولوژی" نجات داده. آنها به حکم ایدئولوژی راهی سیبری و سایر مناطق سردسیر و ناجور شده بودند، ولی با چنگ زدن به دامن فرهنگ، دوام آوردند.
زگوستووا نوشته است تا پیش از آنکه شنتالیسکی او را به آن جلسه ببرد، کسی را ندیده بود که در گولاک بوده باشد. او میگوید حکومت استالین مشهور بود به "هولوکاست دیگر". و میافزاید: «اکثر مورخان تخمین میزنند که 30 میلیون نفر به دست رژیم استالین کشته شدهاند.»
او فقط با زنانِ زیسته در گولاک مصاحبه کرده چراکه مردان بازآمده از زندانهای گولاک، بیش از زنان حکایتشان را بازگو کردهاند. کتاب او از این حیث شبیه کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» است. در این کتاب هم، اسلاونکا دراکولیچ فقط با زنان مصاحبه کرده و حکایت زندگیشان را نوشته است؛ زنانی که به تازگی فروپاشی بلوک شرق را دیده و از عصر کمونیسم عبور کرده بودند.
با این حال کتاب «مهیای رقصی در برف»، ما را با عمق فاجعهای که کمونیستها به نام برپایی "جامعۀ عادلانه" رقم زدند، آشنا میکند. در کتاب «کمونیسم رفت...»، ما با زندگی زنانی آشنا میشویم که زندان و تبعید و اردوگاه کار اجباری را تجربه نکرده بودند. شهروندانی عادی در جوامع کمونیستی بودند. اما در کتاب مانیکا زگوستووا با سبعانهترین شکل توتالیتاریسم مواجهایم.
ضدیت با کتاب و فرهنگ در زندانهای گولاک، به خوبی نشان میدهد که رغبت مائو و پلپوت به "مردم بیسواد"، واقعا ریشههای کمونیستی داشته. پلپوت در کامبوج روشنفکران و باسوادها و عینکیها را اعدام میکرد و مائو هم انسان مطلوبش انسان دهاتی بود.
دلیل این گرایش هم روشن است. دهاتی و بیسواد، اطاعتپذیری بالاتری دارد و بدون چون و چرا کار میکند برای تحقق خیالات مشتی ایدئولوگ در خصوص "جامعۀ عادلانه". دانشگاه در شهر است و کسانی که به دانشگاه میروند، به دانشگاه میروند تا پرسیدن و دقت نظر را بیاموزند و هر حرفی را از هر کسی نپذیرند.
زگوستووا در کتابش مینویسد در زندانهای گولاک، زندانیان حق نداشتند کتاب بخوانند. حتی حق نوشتن نداشتند (مگر گاهی نامهای برای خانوادهشان). ولی از آنجا که بسیاری از آنها افرادی فرهیخته بودند، در همان محیط دشوار تبعید و بیگاری و زندان، شعر هم میگفتند و چون معمولا قلم و کاغذی نداشتند، شعرهایشان را حفظ میکردند.
انبوه شعرهای جا خوش کرده در حافظهها، پس از اتمام دوران زندان و عمدتا پس از مرگ استالین، که تدریجا بساط اردوگاههای کار اجباری جمع شد، بر کاغذ آمدند و کلی دفتر شعر شکل گرفت. اشعار زندانیان گولاک.
زگوستووا نوشته است: «مجبور بودند شعرها را حفظ کنند. چند نفر را میشناسم که دهها هزار بیت شعر حفظ کرده بودند. شعرها از یادشان نرفت و بعد از آزادی از گولاک آنها را نوشتند. آنجا بود که فهمیدم برای فرد سرکوبشده، زیبایی چه قدرت جادوییای دارد. . نه فقط زیبایی شعر، بلکه آن طور که بعدا دریافتم، زیبایی جهان طبیعی.»
به همین دلیل گل و گیاه در زندان معنای دیگری دارند. ما در زندگی روزمره ممکن است علاقهای نداشته باشیم که در اتاقمان حتما یک گلدان داشته باشیم. ولی در سلول زندان، یک گلدان اهمیتی جانفزا دارد.
زایارا وسیولایا، یکی از این زنان تبعیدی روس است که زگوستووا حکایت زندگیاش در گولاک را نوشته. او چند کتاب دستساز کوچک از شعرهای سروده شده در گولاک را نشان میدهد؛ کتابهایی که پس از پایان دورۀ مجازاتش درست کرده بود.
او میگوید: «چون آنجا کتاب ممنوع بود، شبها شعرهایی را که سروده و حفظ کرده بودیم برای خودمان میخواندیم؛ ترجیح میدادیم کمتر بخوابیم و ذهنمان را با ادبیات پرورش دهیم.»
یکی دیگر از زنان این کتاب، ایرینا امیلیانووا است که زگوستووا او را در پاریس ملاقات کرده. ایرینا دختر آخرین معشوقۀ بوریس پاسترناک، نویسندۀ کتاب درخشان دکتر ژیواگو است. کتابی که جایزۀ نوبل ادبیات را نصیب پاسترناک کرد.
بوریس پاسترناک
زگوستووا میگوید: «شخصیت لارا، قهرمان زن کتاب دکتر ژیواگو، با الهام از او نوشته شده است. ایرینا به من گفت که پس از مرگ پاسترناک او و مادرش را به گولاک فرستادند. آنجا ایرینا عاشق زندانی دیگری شد که مترجم شعر بود.
یکی دیگر از این زنان، والنتینا ایوِلوا است که بازیگر بوده. رژیم استالین پدر او را در دهۀ 1930 به این جرم که "دشمن خلق" است، اعدام کرده و خود او را نیز به گولاک فرستاده و پنج سال در آنجا زندگی کرده.
گالیا سافانووا، زن دیگری است که از بقیه جوانتر است. او در دهۀ 1940 در یکی از گولاکهای سیبری به دنیا آمده. یعنی او هنگام مصاحبه با زگوستووا کمتر از 70 سال داشته. گالیا چون در گولاک به دنیا آمده بود، چیزی جز پادگان و اردوگاه کار اجباری ندیده بود و زندگی در چنین محیطی را طبیعی میدانسته و بابت فقدان آزادی، چندان رنج نمیبرده. مثل کسی که در جامعهای استبدادی و بسته به دنیا آمده باشد و لیست بلندبالای امور ممنوعه، برایش طبیعی باشد.
از دیگر زنان این کتاب، یانینا میسیک است؛ زنی لهستانی که با خانوادهاش در سیبری زندانی بوده و پس از اتمام دوران زندانشان، با پای پیاده روسیه را ترک کردند و به ازبکستان رفتند و از آنجا هم به ایران آمدند. مدتی در ایران ماندند و سپس به اسرائیل رفتند و از آنجا نیز به آمریکا.
یانینا و خانوادهاش احتمالا در ایران در انزلی ساکن بودند چراکه در جریان جنگ جهانی دوم، یک موج مهاجرت از لهستان به گیلان، و عمدتا انزلی صورت گرفت و لهستانیها از این حیث قدردان ایرانیها و بخصوص گیلانیها هستند.
کتاب «مهیای رقصی در برف»، حقیقتا خواندنی است و خوانندهاش را با گوشههای کمتر روایت شدهای از استالینیسم آشنا میسازد. در همان دورانی که این زندانیان با "ادبیات آزادی" در اردوگاههای کار رژیم استالین دوام میآوردند، بسیاری از روشنفکران و نویسندگان مارکسیست در ایران و اروپا و سایر نقاط جهان، با "ادبیات مبارزه" مشغول ترسیم چهرهای آزادیبخش از اتحاد جماهیر شوروی بودند.