۱۸ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۸ آبان ۱۴۰۳ - ۰۲:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۲۵۱۳۸
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱:۲۲ - ۲۰-۰۹-۱۴۰۲
کد ۹۲۵۱۳۸
انتشار: ۱۱:۲۲ - ۲۰-۰۹-۱۴۰۲
به بهانه روز جهانی کوه و کوه‌نوردی

پایین، سراسر کوه بود

پایین، سراسر کوه بود
کوه تمنای ارتقاست و در پیوند با ارتفاع انسان را معنا می‌کند. چنین است که شاعری برای کوه سرود "ای دیو سپید پای دربند" و زهره‌ نداشت تا بیش از این پرده بردرد و چکامه کرد: "ای گنبد گیتی، ای دماوند"

   عصر ایران؛ احسان اقبال سعید-  بیستمین برآمدن آفتاب آذرین‌گاه را روز کوه‌ و کوه‌نوردی نام نهاده اند. پرداختن به کوه با آن قامت ستوار و قلب سنگی دیرین دلی می‌خواهد چو آفتاب تا تاب بیاورد این سان صعبی را و بتابد بی‌داوری از پیش که برادر باران است کو در مناعتش خوانده‌اند "باران که در لطافت طبعش خلاف نیست/ در باغ لاله روید و در شوره بوم خس".

  باری، کوه برای آدم نماد است و نمود. می‌نماید استواری و بزرگی و عظمت و نایابی را. رسیدن به ستیغ کوه نه کار هر کس است و نوشیدن برف دست‌نا‌خورده‌ی دامنه‌اش چاشت دامن از دست شدگان است.

 آدم انگار همیشه امر والا را بالا می‌دیده است و در ستیغ و بلندا، کوه تمنای ارتقا در پیوند با ارتفاع انسان را معنا می‌کند. چنین است که شاعری برای کوه سرود: "ای دیو سپید پای دربند" و در ادامه دل یا زَهره‌  نداشت تا بیش از این پرده بردرد و سپرافکند و چکامه کرد: "ای گنبد گیتی، ای دماوند". این به آن در.

  برآنم تا برای کوه خطوطی به سنگ‌ریزه بنگارم که حجم حضور آن را هماوردی سنگ‌ریزه‌ نمی‌برازد تا روزی بر ستیغ‌اش آواز آدمی برای سیمرغ و عنقا را سرودی کنم. 


  در آیین و اسطوره

   گفتیم کوه را ارتفاع و آستان در میان است و آدمی امر والا را در بالا می‌جوید و سر سوی آسمان دارد. شاید بی‌ربط نباشد که تا‌کنون نیز همگنان در برابر ارتفاع برج‌های بلاد دیگر کلاه از سر می‌دارند فریاد واتمدنا سر می‌دهند!

   کوه در آیین و اسطوره هم ردی پررنگ و در میانه برف دارد و این هر دو با امر والا و قدسی و نیز راه رهایی و تسکین برای انسان پادربند میانه است. 

  موسای کلیم، نوری در کوه طور می‌بیند و می‌رود تا وادی ایمن... تا عصا تکیه گاهی شود برای قومی و ابنای آدمی از چوب خشک و نه حتی تری...

  کوه طور می‌شود میعاد موسی با جان جهان و نیز پیامبر اسلام از جفا و رنج بودن در میان جاهل مردمان به خفا در غار حرا قرار می‌گیرد و نفس قدسی را از عالم اسرار به جان می‌چشد.

  انگار غار حکایت قلب پذیرنده کوه است برای آدم و آدم را از دل‌سنگی خویش لبریز عطوفتی فرا و  ورای باور از سنگ می‌سازد. شاید راز سنگ را تا روز الست کس نداند و سنگی اش برای نگهداری بغض‌اش است برای بی پناهی آدم در عالم.

  حال به شاهنامه بنگریم که روایت شیراوژن مردان باستان در دیار زابلستان است و به حقیقت صاحب نفس و نور آدمیان را روایت می‌کند در پهنه گیتی.

  پرنده‌ افسانه‌ای و فرزانه سیمرغ، ساکن کوه قاف است و روزگار در فضایی مه‌آلود و آکنده با خیال و وهم سپری می‌کند. انگار چون عقاب است که ستیغ کوه آشیانه‌اش و عمر دوازده ساله‌اش فزون دارد بر سیصد بهار زاغ تبهکار.

  سیمرغ رخ نمی‌دهد و با همگنان نمی‌آمیزد مگر به حکم راه‌داری و راه‌ نمایی و نیز دفع افسد به فاسد( بر قصه آموختن رسم برافکندن اسپندیار به تهمتن بنگرید).

  به سراغ اهل ابتلا می آید و باز روی در می کشد و پر. تا باز تهمتنی پرش را آتش بزند. آن دانایی و حکمت و نیز غمخواری انگار با تنهایی و سترگ ی کوه میانه دارد.

  سیمرغ در آن ارتفاع پوچ و هیچ می‌بیند تمام آدمیان را، مگر تهمتن که چنان نظرکرده و روان به ستبری بر و بازوست که میلی مگر منحصر و مختصر با او ندارد.  

   سیمرغ رستم را به عنوان آخرین ذخیره دنیای باستان صیانت می کند. از سیمرغ آدم تنهای در تعذیب و تکفیر مردمان جاهل را در بر می گیرد و زیر پرو بالش پرورش می دهد.

   از زال می گویم پدر تهمتن و پور سام که به جرم سپید موی و روی بودن تا مرحله جادویی و اهریمنی بودن فروکاسته شده مطرود می شود اما تربیت برآمده از فرزانگی و برکناری کوه از او سرسلسله ی تهمتنان می‌سازد و آدم می‌گوید:

  گاوی است در آسمان نامش پروین/ آن گاو دگر نهفته در زیر زمین/چشم دل باز کن از روی یقین/ ما بین دو گاو مشتی خر بین

   ضحاک مرد ستمگر که خورشید را نهان کرده از پی گواهی برای انکار نور و شبنمایی است در پی از میان برداشتن فریدون. امید دادخواهی و رستن مردمان یا همان وجدان بیدار و والاطلب آدمی.

  فرانک مادر فریدون او را در میانه کوه البرز پناه می‌دهد و به جان می‌کشد. فریدون تمثال دانایی و برنایی و نیز دادخواهی بالیده کوه البرز است و با سربلند و پرغرور می‌آید تا داد بستاند و بساط ضحاک برچیند.

   باز و پس از چیرگی این‌بار ضحاک ستم‌پیشه را به عوض ایذا و کشتن در میانه کوه دماوند دربند می‌کند و کوه چرا مجازاتی شدیدتر از نیستی برای ضحاک است؟

   چون هیچ بودن او را در چشمش فرومی کند..حتی بیش و پیشتر از درفش کاویان. ضحاک تنها در دل سنگ کوه شاید دانسته باشد که "ای هیچ، در هیچ مپیچ" و شاید هم تیر فراموشی برای چون او شریری از هر شرنگی کشنده تر باشد.چه رازهایی در خود دارد این کوه... 

  کمی هم در حوضچه اکنون قدم بزنیم:

 
  فیدل کاسترو و ارنستو چه گوارا

  آن دو از کوه سیراماسترا در کوبا پایین آمدند و در هاوانا رژه فتح و برابری رفتند .فیدل می‌گوید شبی در سیراماسترا صدای زوزه گلوله سربازان باتیستا از صدای قلب همرزمان نزدیک‌تر بوده و او گفته اگر امشب پایان کار ما باشد پس نخواهیم گذاشت به این سادگی‌ها صبح شود و نشد. 


در کوهپایه 

  کدام رفیق یگانه است که تا سال‌های با یا بی آدم را تاب آورد و اینک فروتنانه می‌نگرد بر آیندگان و نامدگان و هفت هزارسالگان. چه عقاب بر شانه‌اش لانه کرد و چه آدم از دست غیر به قلب سنگی‌اش پناه برد...سنگش انگارمومی است این ستوار و به هنجار.


  کوه انگار ترجمان آرزوی آدم است،کان طلا و سیم دارد و چشمه گوارا. بالاست والا، و وریای صدر و قدر آدمی را معناست. ثابت است و سرسخت اما بی اعتنا.

--------------------------
*عنوان نوشته برگرفته از اشعار فریدون مشیری است.*

برچسب ها: کوه ، کوهنوردی
ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۳
غیر قابل انتشار: ۰
امیر
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۳۶ - ۱۴۰۲/۰۹/۲۰
0
1
تفسیر زیبا شاعرانه ای از کوه بود. نمی دانم چرا همیشه انسان بزرگی رو در ارتفاع می بیند
علی
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۱۵ - ۱۴۰۲/۰۹/۲۰
0
1
این عکس قله دماوند نیست ادمین. لطفا دقت کن
عصر ایران کلیت کوه مد نظر است نه قله دماوند