۱۸ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۸ آبان ۱۴۰۳ - ۰۳:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۳۸۳۱۶
تاریخ انتشار: ۰۸:۱۰ - ۰۶-۱۱-۱۴۰۲
کد ۹۳۸۳۱۶
انتشار: ۰۸:۱۰ - ۰۶-۱۱-۱۴۰۲

نذر عجیب یک مادر برای بازگشت پسرش از اسارت / خواهرت را به ازدواج یک فرد نابینا و سن بالا درآوَرَیم !

نذر عجیب یک مادر برای بازگشت پسرش از اسارت / خواهرت را به ازدواج یک فرد نابینا و سن بالا درآوَرَیم !
من عرق کردم، انگار دوباره اسیر شده بودم! پیش خودم می‌گفتم: مادر این چه نذری بود کردی؟! خب گوسفندی، مرغی، چیز دیگری نذر می‌کردی که در همین احوال، یک لحظه، این بنده خدا گفت: اگر نذر هم نمی‌کردی من این‌کار را نمی‌کردم! من یک کم نفس آمد توی دلم. چای خوردیم و خارج شدیم.
یکی از آزادگان دفاع مقدس می‌گوید: وقتی در اسارت بودم، مادرم از من خبر نداشت. او نذر کرده بود که بعد از آزادی به من گفت. منم پیش خودم گفت: حداقل گوسفندی، مرغی نذر می‌کردی؛ این چه نذری بود کردی؟!
 
به گزارش فارس، اگر چه اسارت رزمندگان دفاع مقدس، سخت بود اما حواشی و اتفاقاتی در اسارت و بعد از آن رخ می‌داد که امروز این آزادگان با طنز به آن می‌پردازند. یکی از خاطرات خنده‌دار آزاده دفاع مقدس «کرامت امیدوار» که توسط آزادگان تکریت ۱۱ منتشر شده، مربوط به نذری است که مادر برای آزادی پسرش از اسارت کرده بود. این خاطره را در ادامه می‌خوانیم:
 
زمانی که در عملیات کربلای ۴ اسیر شدم، مجروح شده بودم و هر دو پایم بر اثر اصابت تیر مستقیم مجروح و شکسته بود. در بیمارستان بغداد برایم پلاتین گذاشتند. من در اسارتگاه عصا داشتم و تنها کسی که در آسایشگاه که عصا داشت، من بودم.
 
من که مجروح شدم، بچه‌ها نتوانستند به عقب برگردندند و نفهمیدند که اسیر شدم. به خانواده‌ام گفته بودند ما دیدیم کرامت سخت مجروح شده و گمان کردند شهید شدم! پدرم متأسفانه بعلت ناراحتی و فکر فراوان بعد از ۶ ماه به رحمت خدا رفت.
 
خلاصه زندگی افتاده بود، دست مادر. مشخص نبود چه بر سرم آمده و برای همین از سر ناچاری نذر می‌کند اگر روزی من پیدا شدم و برگشتم، خواهرم را به ازدواج یک فرد نابینا و سن بالا که در روستا داشتیم، درآوَرَد. بعد از چند سال خبر آزادی ما رسید و آزاد شدیم. شب اول نه، شب دوم مادرم گفت: کرامت! من چنین نذری کرده‌ام و این فرد نابینا هم چند ماه قبل از آزادی تو با یک خانم گنگ ازدواج کرده است. خواهرم که متوجه شد، زار زار گریه کرد و گفت: این مرد خودش که کور است، خانمش هم گنگ است؛ چطور با این‌ها زندگی کنم؟!
 
صبح من با مادرم با یک مینی‌بوس از روستا به بازار شهر رفتیم و مقداری سوغات، یک پیراهن و یک چای گلاب گرفتیم و عصر با مینی بوس به روستا برگشتیم. همراه مادر و داییم رفتیم خانه این بنده خدا که نابینا بود و مادرم نذر کرده بود خواهرم را به ازدواج او در بیاورد. نشستیم خیلی خوشحال شدند که به منزلشان رفته‌ایم. یک چای آوردند. مادرم شروع کرد و گفت: من چنین نذری کرده‌ام و حالا پسرم آمده خواستم نذرم را ادا کنم. فرد نابینا گفت: بسیار هم خوب است!
 
من عرق کردم، انگار دوباره اسیر شده بودم! پیش خودم می‌گفتم: مادر این چه نذری بود کردی؟! خب گوسفندی، مرغی، چیز دیگری نذر می‌کردی که در همین احوال، یک لحظه، این بنده خدا گفت: اگر نذر هم نمی‌کردی من این‌کار را نمی‌کردم! من یک کم نفس آمد توی دلم. چای خوردیم و خارج شدیم.
برچسب ها: نذر ، ازدواج ، اسارت
ارسال به دوستان
از پلنگ جگوار تا روح رولزرویس /زیباترین نشان‌های لوکس خودرویی کدام‌اند؟ (+عکس) کدام کشورها برای استفاده از هوش مصنوعی آمادگی بیشتری دارند؟ (+ نقشه) آیا می دانید اولین جنگنده جهان را چه کسی و کجا سرنگون کرد؟ علائم سکته قلبی خاموش ارتش ابرسربازان چین: جمع آوری بزرگ ‌ترین پایگاه داده DNA جهان در پکن (+عکس) بقایی پرتاب موفق دو ماهواره ساخت ایران را تبریک و وظایف آنها را تشریح کرد ادعای رسانه صهیونیست: اسرائیل در حال بررسی حمله به عراق است علی لاریجانی: نباید کارهایمان را به ترامپ پیوند بزنیم/ عاقبت مسیر نتانیاهو معلوم است تعداد شهدای لبنان به ۳۱۰۲ نفر رسید پوتین پیروزی ترامپ در انتخابات را تبریک گفت وزیر دفاع آمریکا خطاب به ارتش: انتقال قدرت به دولت ترامپ آرام انجام می‌شود آزادی گروگان کرمانی از چنگال اشرار مسلح متواری در سیستان و بلوچستان به دنیای قارچ‌ها برگردیم! (فیلم) نوکیا ان-گیج؛ این پروژه ناموفق دوست داشتنی!(عکس) مراحل جالب رنگ کردن عروسک (فیلم)