عصر ایران - پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، عصر جنگ سرد نیز به پایان رسید. دنیای دیگری در حال سر بر آوردن بود و به نظر میرسید که روسیه با یلتسینِ غربگرا در حال پیوستن به اردوگاه جهانی لیبرالدموکراسی است.
چنین امیدی البته پس از سقوط رژیم هیتلر در پایان جنگ جهانی دوم نیز پدید آمده بود اما استالین از پیوستن به کشورهای لیبرالدموکراتیک امتناع کرد. اروپا به دو پارۀ شرقی و غربی تقسیم شد و تلاش شوروی برای ترویج مارکسیسم در جهان، کره را نیز به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم کرد.
در چنان فضایی، لیبرالیسم و مارکسیسم در بسیاری از نقاط جهان در برابر یکدیگر قرار گرفتند و هر کدام نیز مدعی بودند که قابلیت بیشتری برای تحقق "دموکراسی" و ایجاد "رفاه" دارند. از این حیث البته کارنامۀ لیبرالیسم روشنتر بود ولی مارکسیستها آنچه را که در اروپای غربی و آمریکایی شمالی شکل گرفته بود، مصداق "دموکراسی بورژوایی" میدانستند و بر ضرورت تحقق "دموکراسی کارگری" تاکید میکردند.
این نزاع ایدئولوژیک، بخش عمدۀ جهان را به دو اردوگاه شرق و غرب تقسیم کرد و نهایتا با شکست شوروی به پایان رسید؛ شکستی که با بمب و اسلحه رقم نخورد چراکه قدرت نظامی شوروی به حدی بود که جنگ گرم برای از بین بردن امپراتوریِ روسهای مارکسیست، به صرفه نبود. در دورانی که جنگ گرم ناممکن بود، طرفین در واقع در جنگ سرد قرار داشتند.
اصطلاح "جنگ سرد" ساختۀ والتر لیپمن روزنامهنگار آمریکایی است. لیپمن این مفهوم را در سال 1944 ابداع کرد؛ مفهومی که به تدریج یک اصطلاح سیاسی رایج در تحلیلهای سیاسی نویسندگان گوناگون شد. منظور لیپمن از جنگ سرد عبارت بود از: وضعیت تنش طولانی و شدید بین کشورها یا پیمانهای نظامی رقیب، که البته به جنگ تمامعیار تبدیل نمیشود.
والتر لیپمن (1974-1889)
این اصطلاح را بیشتر دربارۀ دورۀ رقابت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی بین اردوگاه غرب "کاپیتالیستی" و اردوگاه شرق "کمونیستی" به کار میبردند اما منطقا در موارد دیگر نیز میتواند مصداق داشته باشد. مثلا پس از حملۀ روسیه به اوکراین، بسیاری معتقدند جنگ سرد تازهای بین روسیه و جهان غرب پدید آمده است. حتی برخی رابطۀ چین و آمریکا را نیز مصداق جنگ سرد میبینند.
به هر حال آغاز دورۀ جنگ سرد پس از جنگ جهانی دوم را غالبا سال 1947 در نظر میگیرند که "دکترین ترومن" اعلام شد؛ اصول سیاست خارجی هری ترومن، رئیس جمهور وقت ایالات متحدۀ آمریکا، که معطوف به مهار کمونیسم در جهان بود.
با این حال برخی از مورخان سیاسی، آغاز جنگ سرد را مداخلۀ جهان غرب در جنگ داخلی روسیه در سالهای 1918 تا 1921 میدانند. در جنگ داخلی روسیه طی سالهای یادشده، کمونیستها با رهبری نظامی لئون تروتسکی موفق شدند طرفداران رژیم سلطنتی را شکست دهند و قدرت نویافتهشان را در روسیه تثبیت کنند.
حتی اگر سالهای نخست پس از انقلاب روسیه را سرآغاز جنگ سرد بدانیم، باز باید گفت که جنگ سرد پیوند عمیقی با جلوگیری از رشد کمونیسم در جهان دارد. چه در دکترین ترومن و چه در مداخلۀ غرب در جنگ داخلی روسیه در زمان لنین (1918 تا 1921)، عزم آشکاری برای ممانعت از تحقق کمونیسم در جهان، چه در روسیه چه در سایر کشورهای دنیا، دیده میشد.
جنگ سرد مبتنی است بر پرهیز از درگیری مستقیم قدرتهای بزرگ یا منطقهای. اما درگیریهای غیر مستقیم منافاتی با جنگ سرد نداشتهاند. بنابراین جنگهای نیابتی، بخشی از جنگ سرد بودهاند. مثل جنگ نیابتی آمریکا و بریتانیا با شوروی در افغانستان، که از طریق مسلح کردن مجاهدین افغانی رقم خورد؛ جنگی که از دل آن "طالبان" هم بیرون آمد. و یا جنگ نیابتی شوروی با آمریکا در ویتنام، از طریق مسلح کردن کمونیستهای ویتنامی.
توضیح متعارف یا ارتدوکس جنگ سرد، همۀ کاسهکوزهها را بر سر اتحاد جماهیر شوروی میشکند، و کنترل و فشار شدید شوروی بر اروپای شرقی را نشانۀ جاهطلبیهای شوروی برای تاسیس یک امپراتوری مارکسیستی-لنینیستی میداند که از تاکید بر "اختلاف طبقاتی گستردۀ جهانی" انگیزۀ مبارزه میگرفت.
چنین دیدگاهی را جرج کنن (George Kennan) در مقالات معروف "آقای ایکس" در سال 1947 مطرح کرد. کنن در این مقالات، شوروی را از بنیاد تجاوزگر ترسیم کرد. همین دیدگاه در دهۀ 1980 در توصیف رونالد ریگان، رئیس جمهور وقت آمریکا، از شوروی دوباره زنده شد. ریگان شوروی را "امپراتوری شر" نامید.
از این منظر، جنگ سرد مبتنی بود بر مقابله با "توسعهطلبی کمونیستی". تلاش هری ترومن برای بازسازی اقتصادی اروپا از طریق "طرح مارشال"، و سپس ایجاد اتحادی نظامی در قالب سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)، اقداماتی اساسی برای مقابله با توسعهطلبیِ کمونیستی بودند.
با این حال تفسیر تجدیدنظرطلبانۀ جنگ سرد نیز از راه رسید و طی جنگ ویتنام با حمایت روزافزون دانشگاهیان جهان غرب مواجه شد. مطابق این تفسیر، سیاست شوروی نه تجاوزگرانه که دفاعی توصیف شد و بر این نکته انگشت تاکید نهاده شد که اساس سیاست شوروی، تمایل به ایجاد منطقۀ بیطرف بین شوروی و غرب بوده، و آرزوی تضعیف همیشگی آلمان موجب برانگیختگی این تمایل شده است.
در این دیدگاه به سیاستهای توسعۀ طلبانۀ ایالات متحدۀ آمریکا نیز توجه و گفته شد که هدف سیاست ایالات متحده برقراری "صلح آمریکایی" است تا از این طریق بازارهای جهانی به روی سرمایهداری ایالات متحده باز شود. در واقع مطابق این دیدگاه، هدف اصلی آمریکا، که عبارت بود از سلطۀ اقتصادی بر بازارهای اصلی جهان، در سایۀ ضدیت تعصبآمیز دورۀ مککارتی با کمونیسم، کاملا در پرده نگه داشته شد.
اما ضعف تفاسیر مذکور سبب شد تفسیرهای جدیدتری نیز از پدیدۀ جنگ سرد پدید آید. تفسیر ارتدوکسی شوروی را علت شکلگیری جنگ سرد میدانست، تفسیر تجدید نظر طلبانه، آمریکا را. توضیح سوم این بود که جنگ سرد پیامد ناگزیر خلأ قدرتی بود که شکست آلمان و ژاپن و نیز از پا افتادگی بریتانیا به بار آورده بود. البته قائلان به این توضیح، جاهطلبی و سلطهطلبی شوروی و آمریکا را رد نمیکردند.
به هر حال پس از تقسیم اروپا به دو بلوک شرقی و غربی در سالهای نخست پس از جنگ جهانی دوم، سپس انقلاب کمونیستی چین در سال 1949 و پس از آن جنگ کره در آغاز دهۀ 1950، دیگر معلوم شده بود که جنگ سرد در جهان فراگیر شده. یعنی از اروپا تا آسیا دامن گسترده بود. بویژه اینکه "دکترین ترومن" برای مهار کمونیسم در 1947 صادر شده بود.
انقلاب چین و جنگ کره، و سپس رشد کمونیسم در ویتنام و لائوس نشانههایی از ناکامی آمریکا در مهار کمونیسم بودند. در دهههای 1960 و 1970 بحرانهای بینالمللی در سراسر جهان، از خاورمیانه تا آمریکای لاتین و از آفریقا تا هندوچین، به نزاع بین اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده راه گشود و رویارویی گستردهتری بین کمونیسم و سرمایهداری به بار آورد.
اما الگوی دوقطبیِ جنگ سرد از دهۀ 1960 به بعد به طور فزایندهای کاهش یافت. علت آن در وهلۀ نخست گسستگی در جهان کمونیستی (بویژه افزایش دشمنی پکن و مسکو) و در وهلۀ دوم نتیجۀ بازخیزیِ "ابرقدرتهای اقتصادی" ژاپن و آلمان بود.
نیکسون و مائو
یکی از پیامدهای پیدایش این خصلت چندقطبی، بازدارندگی بین شرق و غرب بود که به دیدار تاریخی نیکسون، رئیس جمهور آمریکا، از چین در سال 1972 و مذاکرات مربوط به محدود کردن سلاحهای راهبردی بین سالهای 1967 تا 1979 و انعقاد موافقتنامههای سالت 1 و سالت 2 انجامید.
بحث دربارۀ پایان جنگ سرد به اندازۀ بحث دربارۀ آغاز و ماهیت آن، منشأ اختلاف نظر بوده. برخی از تحلیلگران افتخار اتمام جنگ سرد را از آن رونالد ریگان میدانند که با راهاندازی و تجدید سازمان نیروی نظامی ایالات متحده در اوایل دهۀ 1980، بویژه در برنامۀ ابتکاری دفاع راهبردی در سال 1983، و آغاز کردن "جنگ سرد دوم"، زمینۀ اتمام جنگ سرد را فراهم کرد.
نتیجۀ اقدامات ریگان این بود که اتحاد شوروی به مسابقۀ تسلیحاتی بزرگی کشانده شد که اقتصاد از قبل شکنندهاش نمیتوانست در آن پایداری کند. فرانسیس فوکویاما از کسانی است که چنین نگاهی به پایان جنگ سرد دارد.
مطابق این نگاه، غرب سرانجام جنگ سرد را "برد"، چونکه فقط لیبرالدموکراسی آمریکایی نظام اقتصادی و سیاسی کارآمدی عرضه کرد. اما برداشتهای دیگر بر ضعفهای ساختاری اقتصاد شوروی و بیاحتیاطی فاجعهبار روند اصلاحات میخائیل گورباچف تاکید کردهاند.
از این منظر، اصلاحات گورباچف که از سال 1985 آغاز شد، فقط فروپاشی نظام اقتصادی ناکارآمد اما هنوز در حال کار شوروی را سبب شد و با سست کردن تسلط حزب کمونیست، نیروهای مرکزگریزی را رهانید که تا پایان سال 1991 نابودی خود اتحاد جماهیر شوروی را موجب شدند.
حتی برخی معقتدند که جنگ سرد و بویژه دشمنیهای تجدید شده در دورۀ ریگان، به طولانیتر شدن عمر اتحاد جماهیر شوروی کمک کرد؛ چراکه جنگ سرد با زنده نگه داشتن اندیشۀ "خطر بیرونیِ سرمایهداری"، دست کم تا حدی استواری و پایداری درونی بوجود آورده بود.
چنین نگاهی، ریگان را به هیچ وجه به عنوان خاتمهبخش جنگ سرد و نابودکنندۀ اتحاد جماهیر شوروی نمیشناسد بلکه او را کسی میداند که ناخواسته به بیمار در حال مرگی به نام شوروی، تنفس مصنوعی داد و عمر او را طولانیتر کرد.
هر چه بود، جنگ سرد محصول خلأ قدرتی بود که آمریکا و شوروی را به بازیگران مسلط سحنۀ جهانی بدل کرده بود. تا پیش از جنگ جهانی اول، قدرتهای چندگانهای در صحنۀ جهانی حضور داشتند. بریتانیا و روسیه و آلمان و فرانسه. در قرن نوزدهم نیز قدرتهای دیگری در کنار بریتانیا و روسیه حضور داشتند که به تدریج افول کردند یا عمرشان سر آمد. جنگ سرد جهانی دوقطبی پدید آورد اما این وضعیت چندان نپایید و عمری کمتر از پنج دهه داشت.